گفتگوی زن ۳۳ ساله‌ای را می‌خوانید که به کلانتری ۱۵ شهرستان رشت مراجعه نموده و مشکلاتش را به مشاور کلانتری بازگو کرد.

به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، صحبت زن ۳۳ ساله‌ای را می‌خوانید که به کلانتری ۱۵ شهرستان رشت مراجعه نموده و مشکلاتش را به مشاور کلانتری بازگو کرد.

این زن وقتی سفره دلش را باز کرد، گفت: ۱۳ سال قبل عشق چشم و دلم را کورنموده و با مردی که احساس می‌کردم سعادتم را رقم می‌زد ازدواج کردم و خود را خوشبخت تر ازهمه دختران و زنان تصور می‌کردم.

چنان محبت شوهرم در دلم می‌نشست که به کسی اجازه وجرات نمی‌دادم علیه شوهرم حرفی بزند. ولی متاسفانه کم کم فهمیدم که تحت تاثیر سیما، گفتار و رفتار دروغینش قرار گرفته و ازدواج و علاقه‌ام از روی عقل نبوده است.

کمبود محبت ازسوی شوهرم مرا دیوانه کرده بود نمی‌دانستم چکار بکنم و ازکجا محبتی را فرا بگیرم تا بین دو فرزندانم تقسیم کنم.

بله این مرد کم کم ساعت حضورش درخانه تغییرکرده بود و دربعضی ازاوقات با بداخلاقیش مواجه می‌شدم به طوری که جرات نداشتم از او سوال کنم که چرا دیربه خانه می‌آیی؟ یا اینکه چرامایحتاج زندگی را تامین نمی کنی؟

با همه سختی‌ها با این مرد زندگی می‌کردم تا اینکه ۱۳ سال گذشت. او که دوستان زیادی داشت و من غبطه می‌خوردم که چرا نمی‌توانم یکی ازدوستانش باشم.

یکی از دوستان شوهرم نقاش ماشین بود و او را نیز دربعضی از اوقات به خانه می‌آورد.

رفتارهای متناقض شوهرم با او نسبت به من این سوال را در من بوجود می‌آورد که چرا شوهرم از او چیزی یاد نمی‌گیرد و هنگامی که پس از رفتن او به شوهرم می‌گفتم مرد ببین او چگونه مودبانه حرف می‌زند یا پس از پایان صرف غذا تشکر می‌کند با پاسخ تند توام با فحش شوهرم مواجه می‌شدم و می‌گفت تو لیاقت زن بودن را نداری.

دربعضی از اوقات به خود می‌گفتم چرا اینقدرضعیفم که نمی‌توانم با این مشکل زندگی مبارزه کنم ولی پاسخی نمی‌توانستم بیابم وبه بهانه‌ای به دستشویی و حمام می‌رفتم و در آنجا به حال زارم گریه می‌کردم و خواهان مرگ خود از خداوند می‌شدم.

دریای غم مرا در محاصره خود قرار داده بود و دنبال کسی می‌گشتم که بتواند مرا از این غم رهایی دهد. با رفت و آمد‌های دوست شوهرم به خانه‌مان پی بردم او نیز مشکلی به مانند من داشته و با زنش اختلاف دارد.

سخنان محبت آمیز این مرد درخانه بی‌روح من، این سوال رابه ذهن من آورد که او نیزمشکلی به مانند من داشته و زنش چگونگی ارائه محبت را نمی‌داند.

دردل شیفته اخلاقش شده بودم ولی نمی‌توانستم ابراز کنم پس ازمدتی پی بردم که او نیز درهنگام غذا خوردن یا صحبت کردن نیم نگاهی محبت آمیزبه من دارد ولی شوهر بی‌غیرتم بویی ازاین ماجرا نمی‌برد انگار که مواد مخدرغیرتش را ازاو گرفته است.

این روند به همین سبک ادامه داشت تا اینکه روابطمان بیشتر وبیشتر شد به این نتیجه رسیدیم که خوشبختی در طلاق ازهمسرم و زندگی با این مرد که ازآسمان به خانه‌ام آمده است، می‌باشد.

قول وقرارهای او چنان مرا مبهوت خود نموده بود که ازخدای باری تعالی آرزو می‌کردم مقدمات طلاقم فراهم شود تا بتوانم سریع‌تر پس از گذراندن عده طلاق با این مرد مهربان زیر یک سقف زندگی بکنم.

خلاصه روز موعود فرارسید و دو فرزندم را تحویل گرفته و دل به دریای محبت این مرد سپردم و به ازدواج موقتش درآمدم.

هنوزیک ماهی از این ماجرا نگذشته بود که با اوقات تلخی‌های این مرد فریبکار مواجه شدم و همین جوری پوستم را کلفت می‌کردم واز او می‌خواستم که چون پناهگاه دیگری ندارم به من رحم نماید؛ ولی بعد از دوماه با چنان بی‌رحمی ازمن فاصله گرفت و پس ازمدتی فرزندی از این مرد به دنیا آوردم.

بطوریکه اختلاف ما به دادگاه انجامید و این مرد بی رحم‌تر از شوهر اولم با بی‌شرمی تمام به دادگاه اعلام کرد که من پدر این فرزند نیستم.

من نیز در مقام دفاع صیغه نامه را به دادگاه ارائه داده و دادگاه نیز او را پدر بچه‌ام خواند. اینک مانده‌ام با دو طفل ازشوهر اولم ویک طفل ازاین مرد، نمی‌دانم چکارکنم‌ای کاش با شوهر معتادم می‌ساختم.

به این مرد می‌گویم نفقه نمی‌خواهم بیا با من زندگی کن ؛ولی او پایش را دریک کفش کرده است و می‌گوید تو زن خوبی نیستی وتمایلی به زندگی با تو ندارم.

اینک خانواده ،دوستان و آشنایان همه ازمن روی گردانند. نمی‌دانم چکارکنم. از چاله مرد معتاد به چاه مرد خائن افتادم.

انتهای پیام/
برچسب ها: گزارش ، داستان ، واقعی ، معتاد
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
سیاوش
۱۴:۰۱ ۲۶ آذر ۱۳۹۳
کسی که به شوهرش خیانت کند سزایش همین است
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۱۰ ۲۶ آذر ۱۳۹۳
من که باور نمی کنم.قطعا ریگی به کفش زن بوده و هست