بـاران مهـــر
در بارش باران مهرت
و از تابش مهر فروزانت
جان می گیرد
ذرات مرده ام
و آمیزه ای از شادمانی و رضا
روان می شود
در رگ های تن خسته
کالبد بی روح
و روان افسرده ام
*
تنهایم مگذار
در غروب غريبانه ام
ای آشناتريني كه هميشه
به نام تو سوگند خورده ام
و هر گاه به خانه ات
به زيارت آمده ام
غم آورده و
شادی برده ام .
عليرضا چخماقی