بخشی از این نامه به این شرح است: «سلام و ابراز دوستی و آرزوی موفقیتتان برای اعلی حضرت کارل گوستاو شانزدهم دریافت شد. به جناب عالی اطمینان میدهم که جامعه نه میلیون و هفتصد هزار نفری سوئد، همچون نیم قرن گذشته، در آرزوی صلح جهانی برای همه ـ از جمله مردمان تمدن باستانی و بزرگ ایران ـ است........ خواهشمندم این جمله را یک اهانت ارزیابی نکنید. اگر از مردم سوئد بپرسند مهمترین ایرانی دارای صلاحیت برای گرفتن جایزه صلح نوبل کیست، پاسخ بسیاری از آنها، نامزد پیشنهادی جنابعالی نخواهد بود. شاید شما ـ مانند خود ما در هنگام دریافت نامهتان ـ شگفتزده شوید وقتی بشنوید مردم سوئد، ژنرال «قاسم سلیمانی» را شایستهترین فرد خاورمیانه برای دریافت جایزه صلح نوبل میدانند. او مهمترین فردی است که توانسته در چند سال اخیر، مقابل جنایات گروه تروریستی آی اس آی اس بایستد، کشتارها را متوقف کند و جان انسانهای غیرنظامی بسیاری را نجات دهد. به عنوان یک فرد علاقمند به کشور بزرگ ایران، به جنابعالی پیشنهاد میکنم با کمک دیگر استادان دانشگاههای خاورمیانه، برای معرفی ژنرال سلیمانی به آکادمی جایزه صلح نوبل در سال جاری بکوشید و افتخاری دیگر را به نام کشورتان ثبت کنید.»
این در حالی است است که این نامه جعلی، تنها یادداشتی طنز از «محمد سرشار» رئیس حوزه هنری کودک و نوجوان بوده که در صفحه شخصی اش در گوگلپلاس منتشر کرده است. جالب است که سرشار در ذیل نامه، طنز بودن این نوشته را قید کرده است؛ اما رسانههایی که این نامه را را بازنشر دادهاند، گویا توجهی به این نکته نداشتهاند. سرشار در پاسخ، این اقدام خود را به نامه «چارلی چاپلین» به دخترش تشبیه کرده است. این نشان میدهد که نامه های اینچنینی سابقهدار هستند.
نامه تهمینه میلانی به گلشیفته فراهانی: «زهی خیال باطل»
تهمینه میلانی هم نامهای که به نقل از وی به گلشیفته فراهانی نوشته شده را تکذیب کرده است. بخشهایی از این نامه که در فضای مجازی سروصدا کرده، به این شرح است: «دخترم، تو آزادی که هر کاری که دوست داری انجام دهی؛ ولی اگر خیال کردی که با این کار کمکی یا قدمی برای حقوق یا ارزشهای انسانی و زنان برداشته ای، زهی خیال باطل… در گذشته کمی فکر می کردم که شاید جنبه هایی از هنر در تو وجود داشته باشد برای نمایش دادنش؛ ولی اکنون فکر می کنم تنها دارایی ات همان بود که به نمایش گذاشتی. حتی اگر چیزی به تو اضافه شده باشد، آن چیز ارزش انسانی ندارد.»
نامه پدر به جرالدین: «انسان باش»
یکی دیگر از این نامه های جعلی، نامه جنجالی «چارلی چاپلین» به دخترش جرالدین است که نخستین بار در مجله روشنفکر منتشر شد. نامهای که هنوز هم جعلی بودنش برای بسیاری باورپذیر نیست؛ در حالی که این نامه تنها ابتکار خلاقانه «فرج الله صبا» سردبیر این مجله، برای خالی نماندن صفحه نامههای فانتزی بوده است! او درباره این نامه گفته بود: «بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع میشود! آن را نوار کردند، در مراسم مختلف دکلمه اش میکردند ، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند، جلوی دانشگاه آن را میفروختند ، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد . بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی ، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد.» بخشهایی از این نامه به این شرح است: «دخترم هیچ کس و هیچ چیز دیگر در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد. دختری ناخن پای خود را برای آن عریان می کند. برهنگی بیماری عصر ما است. به گمان من تن تو، باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است. حرف بسیار برای تو دارم، ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم. انسان باش، پاک دل و یکدل، زیرا گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.»
نامه امیرکبیر به ناصرالدین شاه: «اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمیشود.»
نامهای که منتسب به امیرکبیر به ناصرالدین شاه منتشر شده است، به دلایل
مختلفی مخدوش است: « قربانت شوم، الساعه که در ایوان منزل با همشیره
همایونی به شکستن لبه نان مشغولم، خبر رسید که شاهزاده موثق الدوله حاکم قم
را که به جرم رشا و ارتشا معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقا فرموده و
سخن هزل بر زبان رانده اید. فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بیاورند تا
اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمی شود. زیاده
جسارت است. تقی»
کارشناسان دلایل مختلفی برای جعلی بودن این نامه ذکر کردهاند که فقط
چند دلیل آن به این شرح است: اول اینکه خط امیرکبیر با این دستخط همخوانی
ندارد. دوم، امیرکبیر حتی در روزگار تبعید نیز نامه عتاب آلود و تهدیدآمیز و
ملامت آمیز به شاه ننوشت، چه برسد به هنگامی که در اوج قدرت بود. سومین
دلیل این است که نامه فاقد تاریخ است و اکثر نامه های امیر تاریخ دقیق
داشتهاند. دلیل بعدی هم این است که وی همواره همسر دومش و خواهر ناصرالدین
شاه را ملک زاده خانم خطاب می کرد. گاهی نیز عبارت «خانم» را به کار می
برد و هیچ گاه در هیچ یک از مراسلات او به شاه حتی هنگام گله از عزت الدوله
او را «همشیره همایونی» خطاب نمی کرد. این دلایل و بسیاری اسناد و ادله
دیگر ثابت میکنند که این نامهجعلی بوده و چیزی جز سندسازی نیست.
نامه عمربن خطاب به یزدگرد سوم و بالعکس!
این نامه هم که منتسب به عمربن خطاب بوده، جعلی شناخته شده است. جالب است که نه تنها نامه وی به یزدگرد جعل شده است که نامه ای هم از جانب یزدگرد سوم در پاسخ به آن جعل شده است. این نامه جعلی هم با این جمله آغاز میشود: «من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد من را قبول کرده و بیعت نمایی» یزدگرد سوم هم در این نامه خیالی اینگونه پاسخ میدهد: «شگفتا که تو در پایه خلیفه عرب نشسته ای ولی آگاهیهای تو از یک عرب بیابان نشین فراتر نمی رود به من پیشنهاد می کنی که خدا پرست شوم. ای مردک هزاران سال است که آریاییان در این سرزمین فرهنگ و هنر، یکتا پرست می باشند و روزانه پنج بار به درگاهش نیایش می کنند.»
وصیتنامه داریوش: «قدرت یک پادشاه تنها در شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست.»
از داریوش، یکی ازبزرگترین پادشاهان خاندان هخامنشی هیچ دستنوشته ای مبنی بر وصیتنامه بر جای نمانده است؛ در حالی که در فضای مجازی با متنهایی با عنوان وصیتنامه داریوش (خطاب به خشایارشا) روبهرو هستیم: «اینک که من از دنیا میروم بیست وپنج کشور جزو امپراتوری ایران میباشد ودر تمام این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان در آن کشورها دارای احترام میباشند و مردم کشور ها نیز دارای احترام هستند. جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها بکوشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آنها دخالت نکند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد. اکنون که من از دنیا می روم تو دوازده کرور زر در خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد. زیرا قدرت یک پادشاه فقط در شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست.»
وصیتنامه کوروش: «در زندگیام پا از اعتدال بیرون ننهادهام»
باستانشناسان ایرانی، وصیتنامه کوروش را هم تکذیب کردهاند و معتقدند که هیچ سندی دال بر اینکه از وی وصیتنامهای باقی مانده است، وجود ندارد؛ با این حال باز هم شاهد مطالبی با عنوان وصیتنامه کوروش هستیم: «من دوستان را به خاطر نیکوییهای خود خوشبخت و دشمنانم را فرمانبردار خویش دیدهام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز میگذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر میگذرم، شما و میهنم را خوشبخت میبینم و از این رو میخواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند... .»