1:شب بازی ایران و عراق در جام ملت ها، سرمربی استقلال در مصاحبه ای به انتقاد از تاکتیک های استقلال می پردازد و دوباره، جمله ای را درباره ملی پوش هایش تکرار می کند: «آنها خوب نبودند که دعوت شدند تیم ملی.» پس از بازی با عراق، کروش مثل یک کوه آتشفشان منفجر می شود. علیه سرمربی استقلال موضع می گیرد و این مصاحبه را محکوم می کند.
2:جنگ هر لحظه شعله ورتر می شود. این بار کروش به قول خودش «سکوت نمی کند که فکر کننده ترسیده است.» سرمربی استقلال مصاحبه می کند، او جواب می دهد و بالعکس. این وسط، ملی پوش های استقلال گیر کرده اند که چه کنند. آنها از مدت ها قبل با جمله «نمی دانم چه بلایی در اردوی تیم ملی سرشان آمده» ناخودآگاه محکوم به سکوت شده بودند. سرمربی استقلال اعتقاد داشت در جام جهانی اتفاقی برایشان افتاده، اتفاقی که هنوز او نمی داند چیست. کروش هم پاسخ داد: «روزهایی که می برد ملی پوش ها بد هستند و وقتی می بازید، تقصیر آنهاست؟!» برای ملی پوش ها، جو ملتهب بود. همه سوال می کردند که تقصیر تیم ملی است یا استقلال؟
3:اتمام جام ملت ها و بازگشت به تهران. هاشم بیک زاده و خسرو حیدری جسته و گریخته به حمایت از کروش می پردازند. بیک زاده اندکی بعد در مصاحبه ای می گوید با کروش با قدرت به جام جهانی 2018 صعود می کنیم. در پنجشنبه شبی که کارلوس کروش به برنامه 90 می رود، عادل فردوسی پور در لحظه ای مکث می کند و ناگهان می گوید: «فکر کنم همه بازیکنان تیم ملی برای کروش مصاحبه کردند، الا بازیکنان استقلال.» ناگهان دوزاری همه می افتد. دیگر کسی مصاحبه خسرو و بیک زاده را به یاد نمی آورد. جماعت هم در میدان جنگ، با چشم به هم زدنی یک طرف جنگ را ول می کنند و به سمت دیگر می روند. ملی پوش های استقلال از نظر خیلی ها محکوم به این هستند که نباید از کروش حمایت کنند چون در بازگشت به تیم، مورد شماتت قرار می گیرند اما....
4:در یکی از جلسات تمرینی که سرمربی استقلال بازیکنان را دور هم جمع کرده، به ناگهان پیامکی به دست سرمربی می رسد. آن را باز می کند و تبدیل می شود به یک سند؛ «نگاه کنید، همین الان از یک خبرگزاری پیامک رسید که امید ابراهیمی از کروش حمایت کرده است.» امید، بازیکن محبوب سرمربی است و وقتی او مصاحبه کرده، یعنی خطری کسی را تهدید نمی کند. سرمربی می گوید: «من مشکلی ندارم. هرکس دوست دارد از سرمربی تیم ملی حمایت کند...» ملی پوش ها درگوش هم می گویند: «مگر مشکلی هم بود؟» الا آن ملی پوشی که گویا به ناگهان همه چیز برایش تغییر کرده و نیک می داند حالا، نان در جای دیگر است!