به گزارش خبرنگار
سیاست خارجی باشگاه خبرنگاران؛ صهیونیسم، مسلک گروهی است که طرفدار سلطه و نفوذ یهودیان بر اقوام و ملل دیگرند. نهضتی است، مایه گرفته از آرمان مسیحایی طایفه بنیاسرائیل برای رسیدن به ارض موعود و تشکیل ملت و دولتی واحد. به عبارت دیگر میتوان گفت که صهیونیسم، نام یک جنبش فعال سیاسی در سده اخیر بود که به واسطه گستردگی و حجم فعالیتهای آن، روزی نیست که نامی از آن در رسانهها یا محافل سیاسی و غیر سیاسی برده نشود.
در عین حال متاسفانه افکار عمومی جامعه و حتی بسیاری از اهل فن از ماهیت این جریان سیاسی و برنامههای آن اطلاع چندانی ندارند. خلط شدن مباحث صهیونیسم با اسرائیل و تاکید بیش از حد بر رژیم صهیونیستی که فقط یک مورد از دستاوردهای صهیونیسم است نیز، در عدم درک صحیح این مفهوم موثر بوده است.
به قول پژوهشگر روسی یوری ایوانف، صهیونیسم نوین، ایدئولوژی و دستگاه کثیر الشعب سازمانها و سیاست علمی بورژوازی ثروتمند یهود است که با محافل انحصاری ایالات متحده آمریکا ودیگر کشورهای امپریالیستی دست اتحاد داده است و محتوای اساسی آن عبارت است از شووینیسم جنگ و ضد کارگری. برخلاف امروز که مسئله صهیونیسم قرابت زیادی با کشور فلسطین اشغالی و اسرائیل دارد اما در بادی امر و هنگامی که طراحان این نظریه بحث صهیونیسم را پیش کشیدند، اصلا بحث سرزمین فلسطین مطرح نبود آن روز بنابر عقاید و نظرات بنیانگذاران این مکتب فقط بحث تشکیل یک دولت یهودی و اجتماع یهودیان جهان در یک منطقه مشخص بود.
این نکته که صهیونیسم در زمانی اندک و با تصمیم چند اندیشمند و فعال یهودی شکل گرفته است، سخنی دور از حقیقت میباشد و این تصور که همه تلاشهای صهیونیسم در راستای تشکیل یک دولت یهودی خلاصه شده و با محقق شدن این هدف، ماموریت آن به پایان رسیده است نیز از عدم آگاهی کافی در خصوص ماهیت صهیونیسم نشات میگیرد.
نظریه صهیونیسم بسیار پیشتر از تشکیل رژیم صهیونیستی در فلسطین مطرح شد، تا به اصطلاح با جمع کردن یهودیان در یک سرزمین واحد از منافع آنان حمایت کرده و به آوارگی چند صد ساله آنان پایان دهند. هرچند از تشکیل رژیم صهیونیستی کمتر از یک قرن میگذرد اما نظریهپردازی دربارهی آن به چند قرن پیش باز میگردد. و چه بسیار افرادی کوشیدند تا دولتی یهودی تشکیل دهند، اما ناکام ماندند.
پس از شکلگیری جنبش جهانی صهیونیسم و در یک همسوئی آشکار با اهداف و برنامههای این جنبش، "آرتو جیمز بالفور" نخست وزیر وقت انگلستان در سال 1902 میلادی تصمیم گرفت در شرق آفریقا و در قلب کشورهای اسلامی، موطنی برای یهودیان اختصاص دهد. اما تلاشهای وی ناموفق بود. در سال 1903 بعضی از رهبران یهودی درباره تأسیس کشوری برای یهودیان در منطقه صحرای سینا با حکومت انگلیس مذاکره کردند. پس ازآن، تئودور هرتزل، روزنامهنگار و بنیانگذار صهیونیسم، به انگلیس اعلام کرد که تنها راه حل مشکل یهودیان، ایجاد وطنی برای پناه دادن به مهاجران یهودی است.
این اندیشه در غرب به ویژه در شخص بالفور، تأثیر فراوان گذاشت. آنها در ابتدا تلاش زیادی کردند تا سرزمین فلسطین را در مقابل پول از سلطان عثمانی به دست آوردند، ولی ناکام ماندند و به سوی امپراتوری بریتانیا روی آوردند و دقیقا از همین زمان بود که منافع بریتانیا و صهیونیستها در راستای هم قرار گرفت و پیوند استعماری آنها آغاز گردید.
در ابتدای قرن بیستم میلادی در حالی که هدف سیاست استعمار انگلیس تبثیت وجود خود در هند، مصر و بخشهای بزرگی از آفریقا و نیز حمایت از راههای مهم منتهی به این مستعمرها بود، اوضاع جدیدی در صحنه سیاست جهانی پدیدار شد. استعمار انگلیس، اهمیت فراوان و ارزش سوق الجیشی فلسطین و نقش بزرگی که میتوانست به یاری موقعیت خویش در آینده استعماری آن ایفا کند را درک کرد. همچنین تلاش داشت تا به آرزوی دیرینهاش، یعنی خلق اندیشه صهیونیسم و ترغیب یهودیان اروپای شرقی و غربی و روسیه، برای مهاجرت به فلسطین و تشکیل یک دولت یهودی که حافظ منافع آن کشور باشد، دست یابد.
با این وجود، پیش از مطرح شدن جدی صهیونیسم و اشاعه افکار آنها درانگلیس، یهودیان حضور پر رنگی در جامعه این کشور داشتند و با نشان دادن وفاداری خود به این کشور بیش از یهودیان کشورهای دیگر جذب فرهنگ انگلیسی شده بودند، به گونهای که در جنگ با فرانسه، جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم در کنار سربازان انگلیسی میجنگیدند. در عین حال برخی یهودیان همانند بنجامین دیزرائیلی که دوبار در فاصله سالهای 1880- 1868 به نخستوزیری انگلیس رسید، به دستهای بالای مملکتی نیز نائل میشدند.
یهودیان تنها نامزد تشکیل دولتی حافظ منافع غرب در منطقه حساس و استراتژیک خاورمیانه بودند؛ زیرا به عقیده لرد ارل شافتسبری هفتم،- که از رجال سیاسی بریتانیا و یک صهیونیست مسیحی بود- اسکان یهودیان در فلسطین، نه تنها برای انگلستان که برای سراسر دنیای متمدن سودمند خواهد بود. هرتزل نیز بر آن بود که یهودیان میتوانند حلال مشکل غرب در خاورمیانه باشند. نتیجه این که نیازهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی غرب، به ویژه انگلیس و آمریکا، موجب پدید آمدن جریان فکری صهیونیسم، اسکان یهودیان در فلسطین و تشکیل و تداوم اسراییل گردید؛ جریانی که با سیاسی کردن یهودیت، درپی تحقق و حفظ منافع استعماری در خاورمیانه برآمد.
انگلستان، در ابتدای قرن 19 میلادی سعی کرد برای جلوگیری از نفوذ روزافزون آلمان که با سرعت زیاد سراسر دنیا را فرا میگرفت سدی از انسانها را مقابل این کشور به وجود آورد و برای رسیدن به این هدف بزرگ در برقرار نمودن ارتباط با کشورهایی مانند هلند، بلژیک، اسپانیا، پرتغال و ایتالیا کوشش فراوانی نمود تا اینکه بالاخر توانست در سال 1907 میلادی کنفرانسی از بزرگترین سیاستمداران این کشورها تشکیل دهد.
این کنفرانس بیش از یک هفته به طول انجامید و در پایان اعلامیه ای به این مضمون صادر کرد:
بزرگترین خطری که ممکن است متوجه غرب شود ، بیرون رفتن سواحل دریای مدیترانه از دست انگلستان است. این دریا حلقه اتصال شرق و غرب است که در دست مسلمانان می باشد، مسلمانانی که ملت واحدی هستند و دارای زمین های وسیع و منابع سرشاری نیز می باشند، ممکن است این ملت بزرگ به پا خواسته و خود را از قید اسارت آزاد سازد. به همین دلیل به کشورهای بزرگ توصیه می شود این ملت واحد را متلاشی نموده و از اتحاد و بیداری آنها جلوگیری نماید که اولین مرحله آن جدا نمودن آفریقا از آسیا و از بین بردن هرگونه اتحادی میان این دو قاره است.
این نخستین عاملی بود که کشورهای استعمارگر را به فکر ایجاد یک دولت کاملا مختلف نسبت به سایر دولت ها آن هم کنار دریای مدیترانه انداخت، ولی این مطلب تنها دلیل وجود رژیم صهیونیستی نیست، زیرا عامل دیگری نیز به نام دین در این امر سهیم بود.
ریشه های عامل دوم را حدود سه هزار سال پیش یعنی دقیقا در سالی که یهود از فلسطین خارج شد باید جستجو کرد، سالی که آنها در فراق فلسطین گریه و زاری کردند. دیواری که در بیت المقدس ناظر گریه و زاری های بسیاری از یهود بوده و آخرین آن گریه های شوقی بود که از نخست وزیر، علما و سران یهود پس از شکست مسلمانان، نزد آن شنیده شد.بن گوریون نخست وزیر سابق رژیم صهیونیستی نیز بر این نظر است که هیچ احتیاجی به ذکر نام رژیم صهیونیستی در تاریخ نیست، زیرا ما این دولت را از هزارها سال پیش در قلب های خود بنا کرده و نام رژیم صهیونیستی را از دوره یسوعی ها بر این شهر نهاده ایم، در تاریخ نیز نام آن موجود است که همان شهرهای یهوذا می باشد. وقتی ما از این شهر بسیار کوچک خارج شدیم آن را در اعماق قلب هایمان جا داده و تاکنون نام هریک از کوه ها، دره ها و خیابان های آن را در ذهن داریم.
پس از آن حرکت های مسلحانه برای تاسیس دولتی در این منطقه انجام شد، ولی هیچ یک به پیروزی نرسیدند، تا زمانی که در سال 1897 میلادی در شهر بال در سوئیس کنفرانسی به ریاست تئودور هرتزل تشکیل شد تا بتواند اولین گام ها را برای ایجاد چنین دولتی بردارند.
هرتزل چیزی از فرهنگ و زبان عربی نمی دانست، پدرش بازرگانی ثروتمند بود و در محیط مسیحی بزرگ شده بود. وی در دانشگاه وین حقوق خواند و پس از فراغت از تحصیل به نگارش مقالات ادبی پرداخت. تا کارش بالا گرفت و به عنوان خبرنگار روزنامه منصوب شد.
وی در جریان محکوم شدن یک افسر یهودی به نام دریفوس به جاسوسی در فرانسه وقتی افکار عمومی جامعه فرانسه به شدت برضد یهود به هیجان آمده بود، دست به ابتکار جالبی زد. وی با بهره برداری از این حادثه با هدف کسب شهرت و تصدی رهبری جامعه یهود و ایجاد موج تبلیغات به سود آنان جزوهی کوچکی را با عنوان دولت یهودی در سال 1895 میلادی به رشتهی تحریر درآورد.
وی در این کتاب یهودیان را به ایجاد یک دولت یهودی ترغیب کرد تا از فشار و ظلم کشورهای میزبان رهایی یابند. و با بیان این که یهودیان هر کجا باشند و به دولت متبوع خود، هر اندازه عشق و علاقه نشان دهند و هر قدر به هم میهنان خود خدمات ارائه کنند هر گز به ایشان اجازه داده نمیشود که در صلح و آرامش زندگی کنند یهودیان را به سوی داشتن یک کشور مستقل تشویق میکرد.
هرتزل که امروزه به عنوان بانی صهیونیسم مطرح است هرگز بیایمانی خود را نسبت به آیین یهود کتمان نمیکرد تا جایی که به گفته وی درمورد طرح صهیونیستی خود از هیچ محرک مذهبی الهام نگرفته است. همچنین وی در پاسخ به اینکه چه رابطهای با تورات دارد، پاسخ داده بود که من یک متفکر آزاد هستم. از آنجایی که طرح وی طرح استعماری بود برای انجام این طرح دست به دامان قدرت استعماری انگلیس شد و مکان اجرای طرح نیز اهمیت چندانی برای وی نداشت. اما چون که در صدد استفاده از یهودیان بود دوستان وی به او گوشزد نمودند که فلسطین اسم رمزی است که در تجهیز یهودیان تاثیر بیشتری خواهد داشت.
ادامه دارد....