به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران؛ اوایل ماه مارس سومین سالگرد انتخاب «ولادیمیر پوتین» به سمت ریاستجمهوری روسیه برای سومین باربود که اکنون نیمی از آن سپری شده و اواخر ماه مارس نیز پانزدهمین سالی است که پوتین برای نخستین بار در انتخابات ریاستجمهوری روسیه به پیروزی رسید.
روزنامه «وزگلاد» در مقالهای با اشاره به این دو رویدادتاریخی، یادآور میشود که ازهم اکنون در محافل کارشناسی این موضوع کم کم مطرح شده که «آیا پوتین برای چهارمین بار نیز در انتخابات ریاستجمهوری شرکت خواهد کرد؟»، البته هرچند تا سال ۲۰۱۸ که انتخابات ریاستجمهوری در روسیه برگزار خواهد شد، هنوز راه درازی مانده، ولی در حقیقت «انتخابات سال ۲۰۱۸» ازهم اکنون برای کسی معما نیست.ولادیمیر پوتین نمیخواست اصلا رئیسجمهوری شود، این مسئله را خود وی بارها عنوان کرده، ولی اوضاع و شرایط وی را مجبور به این کار نمود. این واقعیت که انتخاب «بوریس یلتسین» ضعیف اراده به نام مدیر سرویس امنیت فدرال افتاد، قبول، ولی مشخص شدن خصوصیات و ویژگیهای شخصی پوتین، با توجه به بسیاری از شواهد و قرائن، یک مسئله کاملا تصادفی بود.به نوشته این روزنامه، البته این تصادف برای روسیه بسیار خوش یمن بود: وضعیت حکومتی در روسیه در سال ۱۹۹۹ به نحوی بود که به راحتی ممکن بود یک رهبر ضعیف النفس را طعمه الیگارشها کرده و یا او را زیر بار مسئولیت سنگین آن زمان، خرد کند. با توجه به اینکه شخص اول کشور، به معنای واقعی کلمه، نه تنها جهت گیری سیاسی ، بلکه سرنوشت روسیه را در دست دارد، ظهور ولادیمیر پوتین در کاخ کرملین، یک «شانس تاریخی» برای روسیه بشمار میآید.البته او در ابتدا برای سمت ریاستجمهوری روسیه آماده نبود، ولی اگر بخواهیم صادقانه بگوییم، در انجام این ماموریت به تدریج بیشتر و بیشتر نه تنها به چالش کشیده نشد، بلکه دقیقا همانگونه که لازم بود، عمل کرد و مردم روسیه دقیقا این واقعیت را به چشم خود دیدند. پوتین هرچند بلافاصله با همه معنا و بار مسئولیت سخت سمت خویش کنار نیامده و اشتباهاتی نیز داشت، ولی هرچه پیش رفت، بیش از پیش دقیقا به شخصیتی تبدیل شد که تنها منافع ملی روسیه را هدف اصلی اقدامات خویش قرار داد. در اینجا فقط تجربه سالها رهبری کشور او مطرح نیست، هرچند این مسئله هم بسیار با اهمیت است. ولی موضوع اصلی در واقع تمایل، احساس و توانایی درک از آن دوره از تاریخ روسیه و واکنش مناسب نشان دادن به مشکلات و چالشها، آنهم نه بعنوان یک سیاستمدار غربگرا بلکه بعنوان یک سیاستمدار ملی گرا است، کسی که در مقابل ملت خویش، نه به خاطر انتخاب شدن، بلکه بر اساس وجدان خویش پاسخگو است، چنین فردی، یک فرد دارای قدرت بیان بالا نیست، بلکه اصول برایش مهم است، کسی که به فکر اعتبار و یا اولویتهایش نیست. پوتین چنین شخصیتی بود که به فکر انتخابات نبود، ولی مردم در زمان انتخابات تنها به او فکر میکردند.«وزگلاد» میافزاید: حال سئوال اینجاست که پوتین در طول نیمی از سومین دوران ریاستجمهوری خود چکار کرده است؟ مسلما درست نیست که دوره بعد از بهار سال ۲۰۱۲ را از سایر دوران ریاستجمهوری او جدا کرد، ولی در هر صورت میتوان به خود اجازه داد تا به بررسی تنها این بخش از دوران رهبری پوتین پرداخت. در این صورت روشن میشود که مسئله مهم بازگرداندن منطقه کریمه به ترکیب فدراسیون روسیه نبود، بلکه موضوع مهمتر این است که پوتین بطور قطعی خود را از قید و بند اقداماتش، چه در عرصه سیاست خارجی و چه در سیاست داخلی رها کرد. این قید و بندها نه آنکه پای وی را در ظلم و ستم کردن بسته بود، بلکه امکانات وی برای رسیدن به آنچه ملت روسیه خواهان آن بود، محدود کرده بود.خود مسئله انتخاب پوتین در سال ۲۰۱۲ بعنوان رئیسجمهوری، برخلاف میل بسیاری از نیروهای صاحب نفوذ، نه تنها در داخل روسیه، بلکه حتی در عرصه جهانی بود. بدنامی «باتلاق» تنها ظاهر خارجی انکار آشکار پوتین بود که در سال ۲۰۱۱ در اذهان بخش زیادی از نخبگان روسیه بوجود آمد، که در وهله نخست صحبت بر سر الیگارشهای بود که خود پوتین بعدا آنها را نیمه نخبگانی نامید که در دهه ۹۰ در روسیه شکل گرفتند. برای این بخش از رجال سیاسی روسیه، هیچ اهمیتی نداشت که پوتین و اقداماتش مورد حمایت اکثریت مردم روسیه قرار دارد، آنها در سال ۲۰۱۲ تنها هدفشان این بود که پوتین انتخاب نشود و یا آزادی عمل وی تا جای ممکن محدود باشد.به نوشته این روزنامه، در هر صورت این تلاشها موفق نشد و این افراد نتوانستند اراده خود را بر کشور تحمیل کنند، ولی روند اوضاع بعد از آن به نحوی پیش رفت که جو حاکم بر جامعه بسرعت تغییر کرده و ولادیمیر پوتین که تا قبل از آن برای بخشی از جامعه روسیه، همچنان چهرهای «نه چندان خوشایند» بود، بعد از بازگرداندن کریمه به ترکیب کشور و مواضع قاطع او در برابر اعمال فشارهای غرب در رابطه با بحران اوکراین، به رئیسجمهوری که همه تلاش خود را برای دفاع از منافع ملی روسیه انجام میدهد، تبدیل شد و حتی مخالفان او، عملکرد او را مورد تحسین قرار دادند. در این بین آمریکا نیز در سال ۲۰۱۲ به دلایل کاملا واضح، اصلا مایل نبود تا ولادیمیر پوتین را در صندلی ریاستجمهوری روسیه ببیند. مقامات واشنگتن درک کرده بودند که پوتین فردی نیست که به خواسته آنها تن داده و منافع ملی روسیه را زیر پا گذاشته و از خط مشی خود در ایجاد فضای واحد اورآسیایی صرف نظر کند. سیاست «قلع و قمع» پوتین از سوی غرب، در واقع بخشی از سیاست قلع و قمع روسیه بود. اگر هر فرد مستقل و اصولگرای دیگری هم جای وی بود، او را «هیتلر زمان» مینامیدند. مقامات آتلانتیک با شخص پوتین مشکل ندارند، بلکه با روسیه مستقل و قدرتمند مشکل دارند.این مقاله میافزاید: اکنون ولادیمیر پوتین دارای حداکثر قدرت و حمایت گسترده مردم روسیه است، نه به این دلیل که نیروهای لیبرال دوست دارند ادعا کنند که «حکومت از جو حاکم سوء استفاده میکند» و یا اینکه «روسیه در حلقه محاصره دشمن قرار گرفته»، و قطعا نه به این دلیل که «همه مخالفان داخلی خود را قلع و قمع کرده است». بلکه به این دلیل که مردم روسیه خود میبینند که رئیسجمهوری کشورشان آنچه را که آنها معتقدند درست است و برای روسیه مهم است، چه در عرصه سیاست داخلی، چه خارجی، انجام میدهد و این کار را نه برای محبوبیت و انتخاب شدن مجدد و یا رسیدن به بلندپروازیهای خود یا منافع نیروهای خاصی، بلکه صرفا با توجه به منافع ملی روسیه انجام میدهد. این مسئله هم بسیار مهم است که درک پوتین و مردم روسیه از منافع ملی کشور، کاملا منطبق بر یکدیگر و یا بسیار نزدیک است.حتی بحران اقتصادی کنونی در روسیه هم انتخاب شدن مجدد پوتین در سمت ریاستجمهوری را در معرض خطر قرار نداده است، نه تنها به این دلیل که همه متوجه شدهاند که این بحران، نه یک مشکل داخلی، بلکه عواقب رویارویی با غرب است. بحران اقتصادی کنونی تاثیر چندانی در دیدگاه مردم روسیه نسبت به پوتین ندارد، اولا به این دلیل که سال ۲۰۰۸، در زمانی که او نخست وزیر بود، روسیه با بحران اقتصادی به مراتب شدیدتر از این روبرو شده بود و دولت توانست با موفقیت آن را پشت سر بگذارد و در ثانی به این دلیل که پوتین بدون تردید برنامهای برای خارج شدن از بحران کنونی دارد و اگر کسی بتواند روسیه را نجات دهد، فقط اوست.«وزگلاد» در پایان مینویسد: این یک واقعیت است که در روسیه مشکلات بسیار زیادی مانند فساد مالی، ناکارآمدی مدیران، ناعدالتی اجتماعی و اشتباه بودن الگوی اقتصادی وجود دارد، ولی مردم روسیه این واقعیت را درک کردهاند که همه چیز به رئیسجمهوری بستگی ندارد و تغییرات و اصلاحات، تنها به خواسته وی صورت نخواهد گرفت. مردم روسیه تردید ندارند که پوتین میتواند بسیاری از مشکلات را بر اساس منافع اکثریت جامعه و نه به خواست بخشی از آن، حل و فصل کند و به همین دلیل هم هست که وی از حمایت همین بخش اعظم جامعه برخوردار است و این دلیل میزان بالای محبویت وی در میان مردم روسیه است که از هم اکنون آمادگی خود را برای انتخاب مجدد وی اعلام کردهاند.بدین ترتیب واضح است که در انتخابات سال ۲۰۱۸ بار دیگر ولادیمیر پوتین نامزد پست ریاستجمهوری روسیه شده و بار دیگر در این انتخابات پیروز خواهد شد. او صرفا چارهای جر ادامه راه ندارد و واقعا هم میترسد که رد این موقعیت، خود را کنار بکشد. البته نه به این دلیل که چیزی را پنهان کرده و یا به رهبری عادت کرده است، بلکه به این دلیل که در برابر روند تغییرات در حال اجرا در روسیه احساس مسئولیت میکند. روسیهای که در حال عبور از دوره تغییر از یک جامعه سوسیالیستی به جامعهای است که هنوز بطور کامل شکل نگرفته است. البته پوتین نباید به این نظام جدید شکل دهد، ولی او امکانات لازم برای انتخاب راه آینده کشور را بدرستی فراهم کرده است. او در این راه تجربه خوبی داشته و در عین حال طرفداران قدرتمندی هم دارد. در بالاترین سطح کشور، هیچ مشکلی با دولت مستقل و حرفهای وجود ندارد. بطور کلی پوتین فردی غیرقابل جایگزین است، از آن جهت که در میان اطرافیان وی کسی وجود ندارد که قادر باشد روسیه را با این قاطعیت و استقلال کنونی، رهبری کند. البته همه آنها در تیم رهبری وی با اتحاد فعالیت کرده و بهتر از هر فرد دیگری میدانند که وجود او چه ارزشی برای کشور دارد. روسیه اکنون ۳ دهه دوران تغییرات را پشت سر گذاشته و با امتحانات جدی روبرو شده است و طی سال گذشته نیز در رویارویی مستقیم با قدرتهای سلطه گر جهان قرار گرفته است. سالهای پیش رو نیز بسیار دشوار و تعیین کننده هستند و به همین دلیل نمیتوان تصور کرد که پوتین به ناگهان در نیمه این راه بخواهد کنار بکشد. چنین چیزی جزو شخصیت وی نیست و مسئله مهمتر اینکه این هم جزو خصوصیات مردم روسیه نیست که حمایت خود را از کسی که همه تلاش خود را بکار بسته، قطع کنند.