هر دو آنها در جهت کسب رضایت یکدیگر تلاش می کردند و واقعا از خودشان می گذشتند، خود خواهی در زندگی آنها معنا نداشت، پس من چی...دلم می خواهد... من می گویم... اصلا منی وجود نداشت، همه اش اوست.

هر چی همسرم دوست داشته باشه!به گزارش گروه باشگاه شبانه، یک خانواده چهار نفره را در نظر بگیرید، زن و شوهری که بیش از 15 سال از ازدواجشان گذشته و دارای دو فرزند هستند، آقا کارمند یک شرکت است و خانم هم به صورت پاره وقت در جایی مشغول است.

یک خانواده کاملا معمولی، نه پول زیاد دارند و خریدهای آنچنانی و نه مسافرت های خارج از کشور می روند و نه ...

از آن خانواده های فقیری هم نیستند که در تلویزیون نشان می دهند ،علیرغم این که نان خالی می خورند، خیلی شاد هستند  و دائم می خندند.
به آن صورت، قوم و خویش یا دوست و آشنایی هم ندارند که با آنها وقتشان را پر کنند و دائم بروند و بیایند و بگو و بخند داشته باشند، یک رفت و آمد کاملا معمولی، شاید سالی دو یا سه مرتبه، البته اگر عزا و عروسی پیش نیاید.

با این توصیفات، همانطور که در اطرافتان خانواده هایی از این دست زیاد می بینید، زندگی آنها باید به روزمرگی و یا روزمردگی رسیده باشد، زن و شوهر خسته از دست کار و قسط و گرانی و اذیت بچه ها و ... تازه بعد از 15 سال زندگی، دیگر آنقدر جذابیت برای هم ندارند که دل آقا برای به خانه آمدن بتپد و یا خانم ساعت را نگاه کند و منتظر رسیدن شوهرش باشد، شاید بیشتر به هم عادت کرده اند تا عشق!

اما بر خلاف تصور، این خانواده بسیار خوشبخت هستند، بعد از این همه سال زندگی، وقتی دستان هم را می گیرند،دلشان می ریزد، درست مثل روز اول، هنوز هم موعد برگشت آقای خانه که می شود، دل خانم به تاپ تاپ می افتد، هنوز هم وقتی آقا دم در منزل می رسد، اول سر و وضع خود را مرتب می کند، بعد زنگ در را می زند، هنوز هم در فامیل و دوست و آشنا، وقتی می خواهند عشق و محبتی را مثال بزنند، به جای لیلی و مجنون، این زن و شوهر را مثال می زنند.

وقتی از آنها رمز این موفقیت و پایداری عشقشان را جویا شدیم، جالب این که هر دو یک پاسخ دادند: هر چه همسرم بخواهد، همان است.
اگر دوران مجردی می گفتی : هر چی من بگم! حالا دیگه باید روشت رو عوض کنی و یاد بگیری دنیا را از چشم های همسرت هم ببینی!زن و مرد هم فرقی ندارد. هر دو باید اینگونه باشند

هر دو آنها در جهت کسب رضایت یکدیگر تلاش می کردند و واقعا از خودشان می گذشتند، خود خواهی در زندگی آنها معنا نداشت، پس من چی...دلم می خواهد... من می گویم... اصلا منی وجود نداشت، همه اش اوست.

تمام زندگیشان در یکدیگر خلاصه می شد. مثلا اگر خانم می خواست غذایی درست کند،از علایق و سلیقه خود می گذشت و غذا را آنجوری درست می کرد که همسرش دوست دارد، یا وقتی آقا می خواست لباس بخرد، دقیقا آن چیزی را می خرید که همسرش دوست داشته باشد، نه آن چیزی که خودش دوست داشته باشد.

وقتی از آنها پرسیدم پس خودتان چی؟ علایق شما به عنوان یک انسان، یک فرد آزاد چی ؟ حتما دو نوع و یا دو جور غذا درست می کنید، یکی به سلیقه خودتان و یکی هم به سلیقه شوهرتان؟ و یا حتما یک لباس به سلیقه خانمتان می خرید و یک لباس هم به سلیقه خودتان، آنجایی که با همسرتان می روید، لباس های مورد پسند او را می پوشید و جایی که تنها هستید، لباس های مورد علاقه خودتان را؟

اما پاسخ آنها منفی بود، آنها گفتند از لحاظ مالی آن قدر دستشان باز نیست که دو جور لباس بخرند و یا دو جور غذا درست کنند، فقط در حد رفع نیاز خریداری می کنند و همان حداقل هم، 100 درصد به سلیقه همسرشان است.

در انتخاب تفریح، هر پارکی که همسر بخواهد، هر مسافرتی که او پیشنهاد کند، هر زمانی که او راحت باشد، هر دوست و فامیلی که او بخواهد، در مورد تربیت بچه ها، هر چه او بگوید، همان است، اگر هم اختلاف نظری بود یا از خود گذشتگی است و یا در خفا و بدون حضور بچه ها، صحبت کردن با یکدیگر.

می گفتند احساس قشنگی است وقتی هر آنچه همسرت بخواهد، انجام شود، آن وقت او هم، هر چه تو بخواهی انجام می دهد، درست مثل اوایل آشنایی که همه متاهلین تجربه کرده اند، سراپا گوشند که ببینند همسر چه می خواهد و چه می پسندد، هر دو مثل موم در دستان یکدیگرند، زیباترین دوران زندگی.به قول شاعر، من آن پسندم که جانانم پسندد. شعار زندگی آنها این بود، آفت زندگی مشترک، این است، هر چه من بخواهم باید همان شود.

انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.