آیت‌الله شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی از سلسلة سعادتمندان و زمرة نیکبختانی است که در سفر بیت‌الله پس از حادثه‌ای هولناک به همراه جمعی از حاجیان...

به گزارش خبرنگار قرآن و عترت باشگاه خبرنگاران؛ اصغرآقا در نظر داشت که از صف ماشین‌ها جدا شده، پس از پیمودن مسافتی دوباره به کاروان ملحق شود و در جلوی کاروان قرار گیرد اما او نادانسته ماشین را منحرف کرد و از کاروان جدا شد. من به خاطر سفرهای متمادی می‌دانستم که بیابان‌های عربستان بی‌سروته و بی انتهاست. لذا او را خیلی نصیحت کرده و اصرار نمودم که از قافله جدا نشود و طبق ترتیب کاروان حرکت کند اما او گوش نکرد. حاجیان دیگر هم سکوت کردند و با من همراهی نکردند.

آیت‌الله شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی از سلسلة سعادتمندان و زمرة نیکبختانی است که در سفر بیت‌الله پس از حادثه‌ای هولناک به همراه جمعی از حاجیان و زائران خانة خدا، موفق به دیدار جمال دلربای حضرت بقیةالله ـ ارواحنا فداه ـ می‌شود.

حادثه از آن جا آغاز می‌شود که با اشتباه و غرور و حرف نشنوی یکی از رانندگان به نام «اصغرآقا» اتوبوس حامل حجّاج در برهوت و بیابان‌های عربستان راه را گم می‌کند و پس از پیمودن مسافتی طولانی راه به جایی نمی‌برند. در این هنگام آب آشامیدنی و بنزین نیز به پایان رسیده و سرانجام حاجیان ناامیدانه دل بر مرگ می‌نهند. به درخواست آیت‌الله نمازی، توسلی به آستان فریادرس بیچارگان، امام زمان(ع) جسته می‌شود و این توسل و توجّه کارساز می‌افتد و عنایت امام عصر(ع) از آنان دستگیری می‌نماید و حاجیان نیم‌روز با حضرت بقیّةالله(ع) همسفر می‌شوند..

آیت‌الله نمازی، انگیزه خود از نقل این تشرّف را شادی دل مؤمنان مشتاق به دیدار امام عصر(ع) بیان داشته و می‌فرماید: «این تشرّف را برای تذّکر و عمل به آیة «وذکّر فانّ الذکری تنفع المؤمنین» نقل می‌کنم و امیدوارم که این تذکّر، موثر واقع شود و قلوب مؤمنان با استماع این حکایت، از محبّت به حضرت بقیةالله سرشار گردد. این حقیر ناقابل مورد مرحمت حضرت حق ـ جلّ و علا ـ واقع شدم و خداوند سعادت تشرّف به محضر حضرت مهدی(ع) را نصیبم کرد و حدود نصف روز در خدمت آن حضرت بودیم و پس از این که غایب شدند، دانستیم که ایشان، حضرت بقیةالله ـ ارواحنا فداه ـ بوده‌اند»1 لازم به یادآوری است که جناب نمازی شاهرودی تشرّفات دیگری هم به محضر امام زمان(ع) داشته‌اند که طالبان می‌توانند به کتاب مجالس حضرت مهدی مراجعه نمایند.

دامن این مقدمه را بر می‌چینیم و خوشتر آن است که سرّ دلبران را از زبان خود ایشان نه دیگران بشنویم. این شما و این سوغات سفر، و ارمغان راه.

دیـدار یار غائب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

در سال 1336 هجری از تهران به همراه جمعی از برادران ایمانی به مکّه معظّمه مشرّف شدیم. امیرالحاج و سرپرست ما «صدر الاشراف» بود. در آن زمان چیزی حدود 250 تومان تا 300 تومان می‌گرفتند و با ماشین‌هایی قرار‌داد می‌بستند که ما را به مکّه رسانده و از آن جا به عراق بازگردانند.

من برای چهاردهمین مرتبه بود که به بیت‌الله الحرام مشرّف می‌شدم و به عنوان روحانی کاروان خدمت می‌کردم. آن سال در راه بازگشت به عراق به خاطر مسائلی، عربستان قوانینی برای ماشین‌های حجّاج وضع کرده بود و آن این که ماشین‌های زائران خانة خدا باید در یک کاروان صدتایی و همراه هم حرکت کنند. هر کاروان یک سرپرست داشت و یک ماشین هم، لوازم یدکی و ملزومات دیگر را همراه کاروان حمل می‌کرد. ضمناً دو ماشین پلیس، یکی در جلو و دیگری در عقب کاروان وظیفة حفاظت از قافله را بر عهده داشت ماشین ما دو راننده به نام‌های محمود آقا و اصغرآقا داشت که هر دو بچّة تهران بودند.

هنگامی که کاروان به راه افتاد اصغرآقا رانندگی می‌کرد. از قضا ماشینِ ما در آخر صف، پشت سر همة ماشین‌ها قرار گرفت و این موضوع اصغرآقا را خیلی ناراحت کرد و شروع کرد به غُرو لُند کردن و این که در حرکت از تهران ماشین آخری بودیم، در برگشتن هم آخری شدیم و باید تا آخر مسیر خاک بخوریم. من باید از صفِ ماشین‌ها خارج می‌شوم و می‌روم در جلوی ماشین‌های دیگر قرار می‌گیرم.

گم شدن در بیابان اصغرآقا در نظر داشت که از صف ماشین‌ها جدا شده، پس از پیمودن مسافتی دوباره به کاروان ملحق شود و در جلوی کاروان قرار گیرد اما او نادانسته ماشین را منحرف کرد و از کاروان جدا شد. من به خاطر سفرهای متمادی می‌دانستم که بیابان‌های عربستان بی‌سروته و بی انتهاست. لذا او را خیلی نصیحت کرده و اصرار نمودم که از قافله جدا نشود و طبق ترتیب کاروان حرکت کند اما او گوش نکرد. حاجیان دیگر هم سکوت کردند و با من همراهی نکردند.

اصغرآقا تصمیم خود را گرفت و گفت: به اندازة کافی آب و بنزین داریم و می‌توانیم از یک راه فرعی خود را به جلوی کاروان برسانیم. او از کاروان جدا شد و در بیابان به راه افتاد و پس از طیّ مسافتی طولانی راه را گم کرد و نتوانست خود را به کاروان برساند. کم‌کم شب هم فرا رسید. ما با داد و فریاد از او خواستیم که ماشین را متوقف کند تا نماز بخوانیم. وقتی از ماشین پیاده شدم؛ به آسمان نگاه کردم و دیدم که فاصلة ما با هفت برادران (هفت اورنگ) زیاد شده، فهمیدم که راه زیادی را به اشتباه آمده‌ایم به همین خاطر به راننده گفتم: «امشب را همین‌جا بیتوته می‌کنیم و فردا صبح از همان راهی که آمده‌ایم، باز می‌گردیم».

فردا صبح سوار شدیم تا از همان راه دیروزی برگردیم اما از آن جا که صحراهای حجاز دارای شن‌های نرم است و باد آن‌ها را پیوسته حرکت می‌دهد، نتوانستیم راهِ بازگشت را پیدا کنیم. هیچ اثری از راه دیشب بر سینة صحرا نبود از آن طرف، ماشین هم مرتّب در شن‌ها فرو می‌رفت، جهت‌های متعددّی را چند فرسخ، چند فرسخ پیمودیم و سرانجام ره به جایی نبردیم و دوباره شب فرا رسید.

فردا صبح روز سوم، آب و بنزین هم تمام شد.

همه وحشت‌زده و ناامید شده بودیم. من به عنوان روحانی کاروان و کسی که سفرهای زیادی به خانة خدا آمده بودم گفتم: «این اصغرآقا بود که ما را به اینجا کشانید و گناه بزرگی را انجام داد. اما چاره‌ای هم نیست، بیاید همگی به امام زمان(ع) متوسّل شویم. اگر آن بزرگوار ما را از این بیابان هلاکت نجات بخشید، زهی سعادت و خوشبختی، اما اگر به فریاد ما نرسد همگی در این بیابان مُرده، طعمة حیوانات خواهیم شد. بیایید قبل از آن که بی حال شده و دست و پایمان بی‌رمق بیفتد، هر کس برای خود گودالی حفر کند و در آن گودال برود که اگر مرگ به سراغ ما آمد، در آن گودال‌ها جان بدهیم و حداقل بدن ما طعمة حیوانات نشود و با گذشت زمان، باد وزیده و شن‌ها را روی ما بریزد و در زیر شن‌ها مدفون شویم.

همه مشغول شدند و هر یک برای خود قبری کند و در این حال به حاجیان گفتم: جلوی قبر خود بنشینند تا به چهارده معصوم(ع) توسّلی بجوییم و خودم شروع به خواندن دعای توسّل کردم. ابتدا به رسول خدا(ص)، بعد به حضرت زهرا(س) و سپس به سایر امامان(ع)، وقتی به امام عصر(ع) رسیدم، روضه‌ای خواندم و گریة زیادی کردیم. در این حال الهام شدم که همه با هم «آقا» را با این ذکر بخوانیم: « یا فارس الحجاز أدرکنا، یا اباصالح المهدی ادرکنا، یا صاحب‌الزمان ادرکنا» همه با حال ناامیدی و گریه و زاری این ذکر شریف را تکرار می‌کردیم و آقا را صدا می‌زدیم.

به حاجیان گفتم: « با خدا قرار بگذارید که اگر نجات یافتیم همة اموالی که به همراه داریم در راه خدا انفاق کنیم، با خدا عهد ببندیم که اگر نیازمندی به ما مراجعه کرد در حقّ او کوتاهی نکنیم و بقیة عمرمان را در برآوردن نیازهای مردم کوشا و ساعی باشیم».


بعد از توسّل و توجّه، هر کسی مشغول راز و نیاز با خدای خود شده، من هم از جمع، جدا شدم و پشتِ تپة کوچکی رفتم و با خدای خود سخنانی گفتم که بماند. به امام زمان عرضه داشتم: «آقا جان اگر الان به فریاد ما نرسی، پس کی و کجا به فریادمان خواهی رسید». گریه و توسل عجیبی داشتم که قابل توصیف نیست. در مدّت عمرم چنین حالت شیرینی چه قبل و چه بعد از آن حادثه، دیگر در من پیدا نشد.


در حال توسّل و تضرّع بودم که ناگهان آقایی در شکل و شمایل یک مرد عرب، به همراه هفت شتر که بارهایی بر آنان بود، در برابرم ظاهر شد. با آن‌که بیابان صاف و همواری در مقابل من بود و همه چیز از مسافت دور قابل رؤیت و دیدن بود، اما من آمدن او را ندیدم و متوجّه نشدم. خیال کردم از عرب‌های حجاز است و احیاناً شتربانی است که همراه شترهایش به مسافرت می‌رود و یا شاید رهگذری است که تصادفاً از این بیابان عبور می‌کرده است. با دیدن او به حدّی خوشحال شدم که از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدم.

 با دیدن او خود را در جَریه که مرز میان عربستان و عراق بود می‌دیدم. با خود گفتم: این آقا حتماً راه رسیدن به «جریه» را می‌داند و ما را راهنمایی خواهد کرد.

در حال بشاشت و شادمانی بودم که دیدم آن آقا به طرف من آمد، من هم از جا برخاستم و با خوشحالی به طرف او رفتم و به او سلام کردم. در پاسخ فرمود: «علیکم السلام و رحمةالله و برکاته». به هم که رسیدیم روبوسی کرده، من صورت او را بوسیدم. شمایل او در اوج زیبایی و جذّابیّت بود، و چشم و ابرو و صورت بسیار زیبا و نورانی داشتند. پس از سلام و روبوسی به زبان عربی فرمودند: «ضیّعتم الطریق؛ راه را گم کرده‌اید؟»
گفتم: بله.

فرمودند: من آمده‌ام که راه را به شما نشان دهم.
عرض کردم: خیلی ممنون.

بعد فرمودند: از این راه مستقیم بروید و از میان آن دو کوه بگذرید، به دو کوه دیگر می‌رسید، از میان آن‌ها هم بگذرید، جادّه برای شما نمایان می‌شود بعد طرف چپ را بگیرید تا به جریه برسید.

آقا پس از نشان دادن راه فرمودند: « النذور الّذی نذرتم لیس بصحیح؛ نذرهایی که کرده‌اید، صحیح نیست».

عرض کردم: چرا، آقای من؟
فرمودند: «نذر شما مرجوح است، اگر همة دارایی خود را در راه خدا انفاق کنید چگونه به عراق می‌روید؟ در حالی که شما چهل روز در عراق می‌باشید و به زیارت امام حسین(ع) و امیرمؤمنان(ع) و سایر امامان(ع) مشرّف می‌شوید، اگر آن چه راه همراه دارید، در راه خدا انفاق کنید، در مسیر، بدون خرجی می‌مانید و مجبور به تکدّی و گدایی می‌شوید و تکدّی هم حرام است. آن‌چه را از مال و دارایی به همراه دارید، الان قیمت کرده و بنویسید و وقتی به وطن خودتان رسیدید به اندازة آن در راه خدا انفاق کنید، اکنون عمل به نذرتان مرجوح است.»
سپس فرمود: «رفقایت را صدا کن و فوراً سوار شوید، الان که به راه بیفتید اوّل مغرب در جریه هستید.»

دوستان ما هنوز در حال گریه و انابه و توسّل و تضرّع بودند و ما را نمی‌دیدند، اما ما آنان را می‌دیدیم. وقتی آن‌ها را صدا کردم، با دیدن ما یک‌باره از جا برخاستیم و با خوشحالی به طرف ما آمدند. یکی یکی سلام کرده، دست آقا را بوسیدند. آن‌گاه حضرت فرمودند: «سوار شوید و از همین راه بروید».

به دوستان گفتم: «آقا راه را به من نشان دادند، سوار شوید تا برویم».
یکی از حاجیان به نام «حاج محمّد شاه حسینی» به من گفت: «حاج آقا! اگر راه بیفتیم ممکن است ماشین دوباره در شن‌ها فرو رود یا این که مجدّداً راه را گم کنیم. بیایید پول‌های نذر شده را همین الان به این مرد عرب به مقداری که می‌خواهد بدهیم، تا زحمت کشیده تا رسیدن به مقصد ما را همراهی کند».

آقا وقتی سخن حاجی مذکور را شنیدند، فرمودند: «[شیخ اسماعیل] جلوی من به همة آن‌ها بگو که نذر آن‌ها صحیح نیست». من هم به حاج محمّد و سایر حجّاج گفتم: «آقا می‌فرمایند نذر شما مرجوح است و صحیح نمی‌باشد، اگر همة دارایی و اموال‌تان را الان در راه خدا بدهید با کدام پول می‌خواهید به عراق بروید و از آن‌جا به ایران برگردید؟ در عراق مجبور به تکدّی و گدایی می‌شوید و گدایی هم حرام است».

آن آقا همچنین فرمودند: «من می‌دانم پولی که همراه دارید برای شما در سفر کافی است وگرنه خودم به شما پول می‌دادم».
ما دیدیدم نمی‌توانیم آقا را با پرداخت پول با خود همراه کنیم، یک‌باره به قلبم الهام شد که آقا اهل حجاز هستند و اهل حجاز در سوگند به قرآن و احترام به آن خیلی عقیده‌مند می‌باشند به همین خاطر قرآن کوچکی که در جیب بغلم بود بیرون آورده و ایشان را به قرآن سوگند دادم.

آقا فرمودند: «چرا به قرآن قسم می‌خوری؟ به قرآن قسم نخور! باشد حالا که مرا به قرآن قسم دادی می‌آیم».
سپس فرمودند: «علی اصغر مقصّر است (که باعث گم شدن شما شد)، اکنون محمود رانندگی کند من هم وسط (صندلی کنار راننده) می‌نشینم و شما (شیخ اسماعیل) هم کنار من بنشین به رفقا هم بگو زودتر سوار شوند.»

به محمودآقا گفتم: تورانندگی کن. آقا شترهایشان را همان جا خوابانیدند و خودشان کنار راننده نشستند و من هم کنار ایشان نشستم.


حاج محمود پشت فرمان نشست آقا به من فرمودند: «بگو ماشین را روشن کند». در این حال هیچ یک از مسافران و راننده‌‌ها به نداشتن بنزین و آب توجّهی نداشتند. حاج محمود استارت زد، ماشین روشن شد و به راه افتاد. در این لحظه دیدم آقا، انگشت سبابه‌اشان را حرکت دادند امّا من از رمز و راز آن آگاه نبودم.

ماشین بدون این‌که در شن‌ها فرو رود، به سرعت راه خود را می‌پیمود. وقتی از میان آن دو کوه گذشتیم همان‌طور که آقا فرموده بودند دو کوه دیگر ظاهر شد. آقا فرمودند: «بگو از میان این دو کوه حرکت کند». من به حاج محمود آقا گفتم: از وسط دو کوه حرکت کن.

آقا با این که اصلاً فارسی سخن نگفتند و تنها با من به عربی صحبت می‌کردند اما نام من و سایر زوّار و حجّاج و راننده‌ها را می‌دانستند و همه را به اسم، نام می‌بردند و سخنان فارسی ما را متوجّه شده، پاسخ می‌گفتند.

وقتی به وسط دو کوه رسیدیم، حضرت به آسمان نگاهی کرده، فرمودند: «الآن اوّل ظهر است. به راننده بگو بایستد. همه پایین بیایید و نماز خود را بخوانید. من هم نماز خود را بخوانم، بعد از نماز رفقا بعد از نماز سوار شده و ناهار را هم در ماشین بخورند تا اول مغرب ان‌شاءالله به جریه برسیم».

من سخنان آقا را به حاج محمود گفتم، ایشان هم ماشین را نگه داشت. وقتی دوستان پیاده شدند آقا فرمودند: «آب که ندارید؟» عرض کردم: خیر، آبی نداریم. حضرت در این هنگام درختچة خاری را که به ضخامت یک عصا بود به من نشان دادند و فرمودند: «آن درخت را که می‌بینی، کنار آن چاهی است. بروید، آب بنوشید، وضو بگیرید و نماز بخوانید، مشک‌ها را هم پُر کرده، ماشین‌تان را هم آب کنید. من همین‌جا نماز می‌خوانم، من وضو دارم.»

وقتی به آن درختچه رسیدیم، چاهی دیدیم که آبی زلال و گوارا داشت و حدود یک وجب یا کمی بیشتر از سطح زمین پایین‌تر بود. به راحتی دستمان به آب می‌رسید و می‌توانستیم از آن آب نوشیده و وضو بگیریم.

خلاصه بعد از انجام کارها و خواندن نماز، آقا هم که نمازشان به پایان رسیده بود، تشریف آوردند و فرمودند: «همه ناهارشان را داخل ماشین بخورند» بعد از این که ماشین به راه افتاد، من مقداری آجیل و خوراکی برداشته، به حضرت تعارف کردم اما ایشان چیزی برنداشتند و فرمودند: «نمی‌خواهم». مقداری نان که خودم در «شاهرود» از گندم خوب و تمیز درست کرده بودم، به ایشان تعارف کردم که حضرت مقداری برداشتند اما ندیدم که بخورند.

آن‌گاه حضرت از بعضی از شهرهای ایران مانند همدان، کرمانشاه، مشهد تعریف کردند و از بعضی از علما مانند «ملاّ علی همدانی» تمجید نمودند. و دربارة حضرت «آیت‌الله وحید خراسانی» ـ حفظه الله ـ که در آن زمان به شیخ حسین خراسانی معروف بودند، توجهی نموده، فرمودند: «برکات و عنایات ما به ایشان می‌رسد». آن‌گاه مقداری هم به من امیدواری داده، فرمودند: «شما ان‌شاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد». و درباره ناراحتی‌هایی که داشتم، دلداری دادند، بحمدالله، آن گرفتاری‌ها برطرف شد.

در طیّ مسیر دربارة بعضی از علما، صحبت‌هایی به میان آمد ـ آقا از بعضی از مراجع مثل «آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی» و دیگر آقایان تعریف و تمجید کردند.

ایران از برکات اهل بیت برخوردار است
حضرت در پاسخ بعضی از مسائلی که خدمتشان عرض می‌کردم، می‌فرمودند: «همة این‌ها از برکات ما اهل بیت است». در این حین عرضه داشتم: «در جاده‌های ایران، چند فرسخ به چند فرسخ، قهوه‌خانه، آب، روشنایی و میوه است. اما این‌جا هیچ چیز نیست».
حضرت فرمودند: «در همه جای ایران، نعمت وافر و فراوان است و همة آن‌ها از برکات ما اهل بیت است» و من غافل از همه جا و همه چیز، اصلاً متوجّه مقصود آن حضرت نبودم. ماشین همچنان راه خود را با قدرت می‌پیمود تا این‌که اول مغرب ـ همان ‌طور که آقا فرموده بودند ـ به جریه در مرز میان عراق و عربستان رسیدیم.

در این هنگام آقا فرمودند: «من دیگر می‌روم. از این جا به بعد راه را به تنهایی نروید. امشب را در جریه بمانید، فردا یک قافلة صدتایی از مکّه می‌آید، شما با آن قافله همراه شوید.»

عرض کردم: چشم! امشب همین جا می‌مانیم. شما هم نزد ما بمانید و میهمان ما باشید.
حضرت فرمودند: «شیخ اسماعیل! من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی، من هم اجابت کردم. من باید بروم و شما را به خدا می‌سپارم و دوباره تکرار می‌کنم. آن نذری که کردید، صحیح نیست. شما مراقب باشید که این‌ها دارایی‌شان را به کسی نبخشند همان‌طور که قبلاً گفتم اموالتان را حساب کنید و بنویسید، بعد در وطن خودتان به اندازة آن انفاق کنید».

ما حدود سه ساعت به ظهر مانده همراه آقا سوار ماشین شدیم و تا مغرب خدمت ایشان بودیم. امام عصر(ع) پیوسته مشغول ذکر بودند اما من متوجه نبودم که چه ذکری را می‌گویند. شالی به کمرشان بسته بودند و به هیئت اعراب حجاز شمشیری بزرگ در طرف راست و شمشیر کوچکی در طرف چپ خود آویخته بودند و چیزی مانند یشناق (نوعی سرپوش) که عرب‌ها بر سرشان می‌اندازند، به سر مبارک انداخته بودند اما پیشانی نورانی و ابروهای کمند و چشمان جذّاب‌شان کاملاً دیده می‌شود و خیلی خوش‌اخلاق بودند. در این هنگام من برای انجام کاری از ایشان اجازه خواستم. ایشان چند قدمی همراهی کردند و همین طور که مشغول صحبت بودم دیگر آقا را ندیدم، تازه فهمیدم که چه بر سرمان آمده است.

رفقا را صدا زدم؛ حاج عبدالله! حاج محمد! کور باطن‌ها! از صبح تا حالا حدمت آقا بودیم اما او را نشناختیم با گفتن این سخن و فهمیدن موضوع همه شروع به گریه کردند. صدای گریة حجّاج بلند شد. بر اثر گریه زیاد و سر و صدا، چند تا از شُرطه‌ها و پلیس‌ها با عجله در خیمه‌ای که برپا کرده‌ بودیم آمدند و گفتند: «کی مرده؟» آنان خیال می‌کردند کسی از گروه ما مُرده است و ما برای او گریه و زاری می‌کنیم.
من گفتم: «کسی نمرده، ما راه را گم کرده بودیم، حالا که راه را پیدا کرده‌ایم، گریه می‌کنیم». یکی از آنان گفت: «خدا را شکر کنید که راه را پیدا کردید، این که گریه ندارد». در این حال که ما با شُرطه‌ها مشغول صحبت بودیم، صدای اذان بلند شد و مغرب شده بود. به راننده‌ها گفتم: «اسم شما را از کجا می‌دانست؟ اصغرآقا اسم تو را از کجا می‌دانست که فرمود: «اصغر آقا مقصّر است» اصغرآقا بنا کرد به سر زدن و گریه کردن و گفت: راست گفتید. تقصیر من بود، من سبب گم شدن شما شدم. گفتم: الحمدلله، عاقبتش بخیر شد، تو ما را گم کردی، اما الحمدلله به نعمت ملاقات مولایمان رسیدیم.2

نکته‌های ناب
تشرّف کم نظیر آیت‌الله نمازی شاهرودی در بردارندة لطایف و دقایقی است که به اندازة بضاعت این قلم به برخی از آن برداشت‌‌ها و نکات اشارتی هر چند کوتاه می‌رود و درک و دریافت حقایق پنهان دیگربه خوانندة فهیم و فرزانة موعود واگذار می‌شود. ضمناً برخی از این نکته‌ها در ذیل این تشرف توسط گردآورنده خاطرنشان شده است:

1. احترام قلبی و قالبی فراوانی که انسان‌ها ـ و حتی سایر پدیده‌ها ـ در برابر معصومین(ع) دارند خود از آیات و معجزات است. چنان‌چه در این تشرّف آمده: «وقتی که آن‌ها را صدا کردم با دیدن ما، یک‌باره از جا برخاسته، با خوشحالی به طرف ما آمدند و یکی یکی سلام کردند و دستِ آقا را بوسیدند».

2. معصومین به همة زبان‌ها و لغات آشنایی دارند. در این تشرف با این‌که امام زمان(ع) به زبان عربی با نمازی شاهرودی سخن می‌گوید اما به ضمیر و زبان فارسی حجّاج آشنایی دارد، سخنان آنان را می‌داند و نیّت ایشان را می‌خواند و پاسخ آن‌ها را می‌دهد و ایشان و حتی راننده‌ها را به اسم می‌خواند. در این‌جا مناسب می‌نماید که به دو روایت در این موضوع اشاره شود. در کتاب عیون اخبار الرضا(ع) که مرحوم شیخ صدوق روایات مربوط به امام رضا(ع) را گردآوری کرده، بابی تحت عنوان «باب معرفته بجمیع اللغات» یعنی آگاهی و شناخت امام معصوم به همة زبان‌ها وجود دارد. در آن‌جا آورده شده:

داوود بن قاسم جعفری روایت کرد و گفت: «من با حضرت رضا(ع) هم غذا می‌شدم، آن حضرت گاهی به زبان صقلبی (= اسلاوها) و گاهی به زبان فارسی غلامان خود را می‌خواند و بسا من غلام خود را برای انجام کاری نزد آن حضرت می‌فرستادم ایشان با زبان فارسی تکلّم می‌کرد.» در ادامه از اباصلت هروی آمده است: حضرت رضا، با افراد مختلف با زبان خودشان گفت‌وگو می‌کرد و به خدا قسم فصیح‌ترین مردمان و آگاه‌ترین آنان به هر زبان و لعنتی بود. روزی به حضرتش عرضه داشتم: «ای پس رسول خدا! من در شگفتم از این‌که شما به تمامی لغات این گونه تسلّط دارید». فرمود: «ای پسر صلت! من حجّت خدا بر بندگان اویم و خداوند حجّتی را بر نمی‌انگیزد که زبان آنان را نفهمد و لغاتشان را نداند. آیا این خبر به شما نرسیده که امیرمؤمنان علی(ع) فرمود:
اوتینا فصل الخطاب؛
به ما نیروی داوری و سخن قاطع داده شده است.

آیا این نیرو جز شناخت و معرفت به هر زبانی است؟»3

ختام این اشاره را حدیثی از باب الحجّه اصول کافی قرار می‌دهیم. ابوبصیر می‌گوید، به امام رضا(ع) عرض کردم: جانم به فدایت! امام با چه نشانه‌هایی شناخته می‌شود؟

فرمود: «به چهار خصلت و چهارم آن‌که «یکلّم الناس بکلّ لسان» یعنی با مردم به هر زبانی سخن می‌گوید. در همین هنگام مردی خراسانی بر ایشانوارد شد مرد خراسانی به زبان عربی با ایشان سخن گفت امّا امام به فارسی پاسخ او را داد. آن‌گاه خراسانی به حضرت عرض کرد: «به خدا سوگند چیزی مانع نشد که با شما خراسانی سخن نگویم مگر آن‌که گمان بردم شما آن را به خوبی نمی‌دانید». حضرت فرمود: «سبحان‌الله! وقتی من نتوانتم پاسخ تو را بدهم، پس فضیلت من بر تو چه خواهد بود؟» آن‌گاه فرمود: «سخن هیچ انسان، پرنده، چهارپا و جانداری از امام پنهان نیست و هر کس در وی این خصلت‌ها نباشد، امام نیست.»4

3. یکی از معجزات امام عصر(ع) که در این تشرّف آشکار شده جوشش چشمه‌ای آب گوارا و زلال در آن بیابان برهوت است. افراد آگاه می‌دانند برای رسیدن به آب در آن منطقه حداقل باید صد تا دویست متر حفّاری شود.

4. در این تشرّف ـ چنان که آمد ـ امام زمان(ع) «جمع میان صلاتین» می‌کنند یعنی نماز ظهر و عصر خود را در اول ظهر خواندند، همین کاری که شیعیان ما در مساجد و خانه‌ها انجام می‌دهند.

5. یکی دیگر از آیاتی که از ایشان در این تشّرف به ظهور رسیده حرکت ماشین حجّاج بدون سوخت و بنزین است؛ مطلبی که در آن حال، حتی راننده‌ها نیز از آن غافل بودند.

6. آن وجود بزرگوار با همة کارها و مأموریت‌هایی که داشتند اما به خاطر سوگند دادن ایشان به قرآن، با زائران و حاجیان همراهی کردند اما از سوگند به قرآن نهی کردند و فرمودند: «به قرآن سوگند نخور! چرا به قرآن قسم می‌خوری؟ من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی و من تو را اجابت کردم. من باید بروم و شما را به خدا می‌سپارم.»

7. حضرت دائم الذکر بودند و پیوسته نام خدا بر زبان‌شان جاری بود.

8. حضرت به آقای نمازی، بشارت رفع گرفتاری‌ها دادند و مشکلات ایشان مرتفع گردید «شما ان‌شاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد».

9. امام مهربان ما از سر بزرگواری و محبّت به شیعیان خود می‌فرماید: «من می‌دانم پولی که همراه دارید، برای شما کافی است و به پول بیشتری نیاز ندارید و الاّ من به شما پول می‌دادم».

10. حضرت دربارة نعمت‌های فراوان این سرزمین ولایت‌مدار و دوستدار خاندان پیامبر ـ ایران عزیزـ می‌فرماید: تمامی این نعمت‌ها از ناحیة امامان معصوم(ع) است و افسوس که جای پرداختن به این مطلب در این مقام نیست.

11. حضرت بقیةالله(ع)، چندین مرتبه اشکال شرعیِ نذر حاجیان را یادآور می‌شود و می‌فرماید: « این نذر به این ترتیب صحیح نیست».
12. حاجیان آن فریادرس گرفتاران را با نام «یا فارس الحجاز و یا أباصالح» می‌خوانند که پایان بخش مطلب را ختمی با این نام‌های مبارک قرار داده، مطلب را به پایان می‌بریم:

هر مؤمنی که در بلای سختی گرفتار شده باشد و یا در امور دینی و دنیوی برای او مشکلی پیش آمده باشد، اگر به صحرا رفته و این کلمات را هفتاد مرتبه بگوید. حضرتش او را دریافته و به فریاد او می‌رسد، ان‌شاءالله؛
یا فارسَ الحجاز أدرکنی، یا اباصالح المهدی أدرکنی، یا اباالقاسم أدرکنی و لا تَدَعْنی، فَانّی عاجزٌ ذلیلٌ
عبدالحسین ترکی (شهرکرد)اباصالح المهدی


پی‌نوشت‌ها:
1. باقی اصفهانی، محمدرضا، مجالس حضرت مهدی(ع)، ص 308.
2. همان، صص 324-308اباصالح المهدی.
3. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، صص 554-553، باب 55.
4. کلینی، اصول کافی، باب الحجّة، ج 1، ص 614، ح اباصالح المهدی747.
5. در این باره ر.ک: مجتهدی سیستانی، سید مرتضی، صحیفة مهدیه.اباصالح المهدی
ماهنامه موعود شماره 75


اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۶۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۳۰ ۰۴ دی ۱۴۰۲
سلام۰این تعریف اغراق نیست من هم از امام رضا و۱۴معصوم کراماتی دیدم۰۰۰ظهور حضرت تو اوایل گام سوم انقلاب به اراده پروردگار می باشد۰ان شا الله۰
Iran (Islamic Republic of)
محسن
۱۹:۳۴ ۲۷ مهر ۱۳۹۹
ممنون خیلی جالب بود
Iran (Islamic Republic of)
زیبا
۱۹:۲۲ ۱۷ مهر ۱۳۹۹
خدا منو هرچی دارمو فدات کنه
Iran (Islamic Republic of)
مهدی آذری نائی
۱۸:۵۵ ۲۵ بهمن ۱۳۹۸
با سلام و تحیات الهی
خدا قوت دوستان عزیز و بزرگوار بخش قرآن و عترت سایت .
داستان تشرف آیت الله نمازی و همراهان ایشان به محضر حضرت مهدی (عج) بسیار شیرین و آموزنده و امید بخش بود .از زحمات شما سپاسگزارم .
Iran (Islamic Republic of)
تفکر
۱۸:۲۹ ۱۹ مرداد ۱۳۹۷
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
Iran (Islamic Republic of)
بهنام
۱۸:۲۹ ۱۹ مرداد ۱۳۹۷
اقا ما هم سردرگميم ميشه ما رو هم تو راه بذاري ماهم گم شديم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۱۰ ۱۰ آذر ۱۳۹۶
السلام علیک یا ابا صالح المهدی،آقا جان حاجت همه حاجتمندان را روا ویک نگاهی هم به من روسیاه کن.
Iran (Islamic Republic of)
هادی
۱۱:۰۹ ۲۸ مهر ۱۳۹۶
ما محتاج دیدن روی توییم یا بن الحسن.دردمابه غیر تو دوا نمیشود.آقا نظری سوی ما بنما.این چشم کور مارا تو کن دوا.
Iran (Islamic Republic of)
هادی
۱۱:۰۹ ۲۸ مهر ۱۳۹۶
ما محتاج دیدن روی توییم یا بن الحسن.دردمابه غیر تو دوا نمیشود.آقا نظری سوی ما بنما.این چشم کور مارا تو کن دوا.
Iran (Islamic Republic of)
هادی
۱۱:۰۹ ۲۸ مهر ۱۳۹۶
ما محتاج دیدن روی توییم یا بن الحسن.دردمابه غیر تو دوا نمیشود.آقا نظری سوی ما بنما.این چشم کور مارا تو کن دوا.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۲:۴۸ ۱۹ مهر ۱۳۹۶
بسم الله الرحمن الرحیم

یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لاتهلکنی
اللهم عجل لولیک الفرج
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
Iran (Islamic Republic of)
مریم
۲۰:۳۰ ۰۹ مهر ۱۳۹۶
اللهم عجل لولیک الفرج
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۱۱ ۲۹ شهريور ۱۳۹۶
جالب بود تشکر
Iran (Islamic Republic of)
آرمین
۲۲:۵۵ ۱۷ مرداد ۱۳۹۶
یا ابا صالح ادرکنی ، اللهم عجل لولیک الفرج
Iran (Islamic Republic of)
محمد
۱۶:۳۶ ۲۳ خرداد ۱۳۹۶
سلام.
اللهم عجل للولیک الفرج
یا مهدی جان به داد منم برس اقای خوبی ها....
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۴۲ ۱۸ مرداد ۱۳۹۵
یا مهدی جان.اقا جااااااانم.یا صاحب الزمان
قسمتم کن بیام جمکرن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۲۲ ۰۳ مرداد ۱۳۹۵
جانم ب فدایت فرزند زهرا ( س)اقا جان لااقل در خواب تو را ببینم داغ دوریت ..
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۴۶ ۰۹ تير ۱۳۹۵
انشاءالله حقیر هم چنین تشرفی خدمت به حضرت داشته باشم
آقا دلم براتون تنگ است
Germany
ناشناس
۲۳:۲۰ ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵
آقا جان خیلی خسته ام، کجایی؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۳۵ ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵
آجرکم الله یافارس الحجاز ادرکنا
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۴۶ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
بی نظیربود .خداقوت
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۴۶ ۳۰ فروردين ۱۳۹۵
خدایا ما را عاقبت به خیر کن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۱۹ ۲۱ فروردين ۱۳۹۵
خدایا به حق حضرت مهدی ازگناهان زشت ما بگذر وما رااز این گمراهی نجات بده
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۵۹ ۰۴ فروردين ۱۳۹۵
خدایا ما را سرباز وفادار حضرت نه بلکه خادم گوش به فرمانش قرا بده.آمین
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۲۰ ۱۷ اسفند ۱۳۹۴
خوشا به سعادت اون جمع دلم برای دیدن روی گل نرجس لحظه شماری میکنه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۱۵ ۱۲ اسفند ۱۳۹۴
آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو سهم مان بی خبری بود نمیدانستیم
آب و جاروی در خانه ما شاهد بود از تو بر ما گذری بود نمیدانستیم
اللهم عجل لولیک الفرج
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۵۳ ۰۳ اسفند ۱۳۹۴
سلام خسته نباشبد
خیلی عالی بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۰۶ ۲۵ بهمن ۱۳۹۴
ممنون االطاف خداوند ی و اهل بیت (ع) اگر نگاه اینها نباشدما که کاری ازدستمان بر نمیاید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۱۷ ۰۶ بهمن ۱۳۹۴
خدایا من به زبون خودم میگم.آقا ماغلط کردیم.خدایابرسون دیگه.بخداپاش وایمسیم...
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۱۷ ۲۵ دی ۱۳۹۴
خیلی عالی بود ، الهم عجل لولیک الفرج
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۰۲ ۲۲ دی ۱۳۹۴
جان انسان صفا پیدا میکنه با خوندن این مطالب. رحمت خدا بر شما.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۲۰ ۲۲ آذر ۱۳۹۴
مهديا گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی ومراغم ببرد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۲۷ ۱۲ آبان ۱۳۹۴
سلام خوب بود. انتظار میرود گرد اورنده گرامی مدارک بیشتری در صحت و سقم ماجرا می اوردند و یا حداقل با تنی چند از اهل کاروان. که حتما زنده هستند هم مصاحبه ای میکردند
Iran (Islamic Republic of)
دل بسته
۲۰:۲۴ ۰۳ مهر ۱۳۹۴
اقا جان سلام، اقا میشود دست ما گنه کاران را هم بگیری، اقا بخدا دل شکسته ایم، وقتی نامت را میشنوم ویا میبینم از خود بیخود میشوم، یا ابی الحسن ادرکنی یا ابا صالح المهدی ادرکنی یا ابی القاسم ادرکنی. بفریاد شیعیانت برس. انشاالله
Iran (Islamic Republic of)
جواد
۰۹:۲۴ ۱۶ شهريور ۱۳۹۴
آقاجان منتظریم بفریادماگناهکاران هم برس
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۲۴ ۰۲ شهريور ۱۳۹۴
یا یوسف زهرا
ما را ببخش.....
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۵۷ ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
یا صاحب الزمان اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی.
Iran (Islamic Republic of)
سیاهی لشگر مهدی
۱۱:۰۷ ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
اشک در چشمام حلقه زد از وصف طاووس بهشت
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۱۸ ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
اقا جان شب اول قبر از مایادت نره به فریادمان رس یا فارسَ الحجاز أدرکنی، یا اباصالح المهدی أدرکنی، یا اباالقاسم أدرکنی و لا تَدَعْنی، فَانّی عاجزٌ ذلیلٌ
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۱۴ ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
یا ابا صالح المهدی ادرکنا واشفعنا یوم القیامه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۰۴ ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
الحمدلله يا فارس الحجاز ادركنا الهم عجل لوليك الفرج
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۰۴ ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
الهم عجل لوليك الفرج
-
ناشناس
۰۸:۱۲ ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
یا ابا صالح المهدی هرچند که ما لایق دبدار نیستیم اما تو آقایی
آقا جان( انی مسنی الضر)
پس بیابمان که ما گم شده ایم
ای عزیز زهرا (س) ادرکنی و لا تهلکنی
السلام علیک یا اباصالح المهدی
Iran (Islamic Republic of)
سرباز گمنام
۰۳:۴۷ ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
درود خداوند بر حضرت محمد(ص) و خاندان پاکش. آقا جان میشه یه نگاهی هم به من درمونده بندازی...
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۱۶ ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
خدایا مارابه صبح وصالش برسان
Iran (Islamic Republic of)
علی
۰۰:۴۰ ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
خوشا به حال ملاقات کنندگان آن امام همام آرزوی هر آرزو مندی است که خدمت آقا مشرف شود... خدا یا به حق چهارده معصوم قسمت می دهم ظهور امام زمان (عج) را هرچه زودتر تعجیل بفرما آمین یا رب العالمین.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۴۸ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
عالی بود
Iran (Islamic Republic of)
حامد
۲۰:۳۶ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
خیلی زیبا و تأثیر گذار!!!!ان شاالله در همه حال به فکر آقامون باشیم نه فقط نیمه شعبان و روز جمعه.....
Iran (Islamic Republic of)
حامد
۲۰:۱۳ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
یا فارسَ الحجاز أدرکنی،
یا اباصالح المهدی أدرکنی،
یا اباالقاسم أدرکنی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۰۶ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
شیعه صاحب دارد ومننون زیبا بود
Iran (Islamic Republic of)
کاظم
۲۰:۰۶ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
بر کور دلان ثابت شود که شیعه صاحب دارد وممننون زیبا بود
Iran (Islamic Republic of)
مصطفی
۱۹:۰۲ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
مطلب نابی بود ..روح و جانم تازه شد ..خدا خیرتون بده .. یا اباصالح مددی ...
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۱۷ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
السلام علیک یا صاحب الزمان عج
خدایا چشم مارا به جمالش روشن و منور بگردان
Iran (Islamic Republic of)
مسعود
۱۷:۴۱ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
فکر کنم باید بعضی موقع ها راهمان را گم کنیم تا همسفر آقا بشیم ...
Iran (Islamic Republic of)
سید ابراهیم
۱۷:۳۹ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
ای کاش قسمت همه ما هم بشود ((حلقه ایی بر گردنم انداخته دوست می کشد هر جا که خاطر خواه اوست)) سلام درود بر حضرت قائم امام مهدی (عج)
Iran (Islamic Republic of)
نیما
۱۷:۳۷ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
وای برما که چقدر به آقا نزدیکیم ولی با کارهای خودمان،توفیق زیارت ایشان را از خود سلب میکنیم.
وای بر ما...
یا صاحب الزمان،از تو کمک میطلبیدیم در این وانفسای روزگار...
الهم عجل لولیک الفرج،
والعافیت و النصر،
وجعلنا من خیر اعوانه و انصاره،
والمستشهدین بین یدیه
الهی آمین
Iran (Islamic Republic of)
سیدمحمود
۱۷:۳۱ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
یا اباصالح المهدی آقاجان سلام
خودت بهتر می دانی که با چه مشکلاتی مواجه هستیم
صفات رذیله امانمان را بریده است.
وما از شما بدلیل وجود صفات رذیله دور افتاده یم .آقاجان روح ما را از این صفات پاک بگردان و به ما کمک کن تا بدون این صفات طعم بندگی خدای متعال را بچشیم و آنچه اولیاء الله و دوستان شما درک می کنند ما نیز درک نمائیم.
آقاجان لذت دیدارتان را به مانیز عنایت بفرمائید درست که ما بدیم و قبول داریم که آنچنانچه باید بندگی خدای متعال را نکرده ایم و بسیار زیاد دل شما را به درد آورده ایم.ولی آقاجان ما شما را دوست داریم و به شما عشق می ورزیم شما خودتان به فریادمان برسید.

یا ابا صالح به فریادمان برس.
Iran (Islamic Republic of)
جلال
۱۷:۰۵ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
گزارشی بسیار زیبا وخواندنی بود . خداوند به برکت وجود نازنین فرزند زهرای اطهر و به دست و دعای مشکلات همه جوانان را حل کند و همه مسلمین را مورد نوزد عنایت خود قرار دهد و مخصوصا مردم مظلوم یمن و همه مسلمانان را از شر دشمنان اسلام نجات دهد .انشاالله
United States of America
کرامت بیاتی
۱۶:۵۱ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
اللهم عجل لولیک الفرج (عجل الله تعالی فرجه الشریف )
Iran (Islamic Republic of)
علیرضا
۱۴:۴۲ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
یا اباصالح المهدی أدرکنی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۴۱ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
آقا جانم به ما گنهکاران هم نگاهی میکنی؟ یابن الحسن ادرکنی و لا تهلکنی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۳۶ ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
خیلی زیبا بود . ممنون
آخرین اخبار