به گزارش
حوزه احزاب وتشکلهای باشگاه خبرنگاران، حجتالاسلام والمسلمین علی دوانی در خاطره ای از زمان اقامت امام خمینی(ره) درنجف و شرکت در درس آیت الله کاظمینی نقل میکند: "شبی به مسجد هندی رفته بودم، مسجد هندی واقع در بازار قبله نجف و از مساجد مشهور بود که مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی مرجع تقلید مطلق عصر در آن نماز جماعت می گزارد و آن ایام واگذار به آیت الله شیخ موسی خوانساری کرده بود و هم در آنجا درس می گفت.
این مسجد همچنین محل تدریس بسیاری دیگر از فقها و علما بود. مرحوم آیت الله حکیم هم در این مسجد صبحها خارج فقه درس می گفت. آن شب در گوشه ای دور از جلسه درس خارج اصول "آیت الله مرحوم شیخ محمد کاظمینی" نشستم و به سخنان وی گوش می دادم.
آن شب دیدم سید روحانی بزرگواری واردشبستان مسجد شد، و در پشت ستونی از ستونهای مسجد هندی که نسبتاً هم قطور بود به نماز ایستاد. جا نماز سفید کوچکی را از جیب درآورد و روی زمین گشود، سپس قامت بست و مشغول نماز شد. از جایی که نشسته بودم، او را در نور کمرنگ چراغهای مسجد می دیدم که قامتی رسا و قیافه ای خوش ترکیب و محاسنی متوسط و مشکی و عمامه ای به اندازه دارد، یعنی نه به اندازۀ عمامه های بعضی از علمای نجف بزرگ بود، و نه مثل بعضی از فضلای قم که بعدها دیدم کوچک؛ بلکه متناسب و به اندازه بود.
گاهی به نماز این روحانی بزرگوار موقر نگاه می کردم و در وی خیره می شدم، و لحظه ای به آیت الله کاظمینی با آن اندام درشت و هیکل جسیم و محاسن انبوه و سفیدش که مثل برف بر صورت گلگونش نشسته بود، مینگریستم . وی به فارسی آمیخته با عربی درس میگفت، گاهی صدایی از شاگردان به اشکال بلند میشد که بلافاصله استاد با جوابی محکم و قوی و صدایی رسا شاگرد را قانع و مجبور به سکوت میساخت. در همین هنگام روحانی بزرگوار که نمازش تمام شده بود و چون دو رکعت بود،به نظر می رسیدبایدنماز تحیت مسجد باشد، نشسته و به روی زانوها خم شده، و به درس مدرس بزرگ و نامور حوزۀ نجف گوش می داد، و پس از لحظاتی که مطلب دستگیرش شده با صدای رسا اشکالی کرد.آیت الله کاظمینی به طرف راست برگشت تا ببیند کیست که از راه دور اشکال میکند، و چون او را که قسمتی از بدن، سر و گردنش پیدا بود شناخت، به جواب پرداخت. سید روحانی بزرگوار همان طور که نشسته و خمیده و تسبیح ذکر بعد از نماز را در دست داشت، با طمأنینۀ خاصی قانع نشد و اشکال را دنبال کرد.
آیت الله کاظمینی هم با صدای رساتری جواب داد. لحظاتی از این ستون به طرف جلسه درس، و از این جلسه درس به این ناحیه سخنان رسایی از دو طرف رد و بدل شد. نه مستشکل قانع می شد و دست بردار بود، و نه مجیب در پاسخ درنگ می کرد.
منظرهای جالب و دیدنی بود آنها شاید پنج دقیقه بگو مگو داشتند و گرمِ اشکال و جواب بودند. شاگردان هم که اغلب را می شناختم و از علمای مشهور و فضلای نامی حوزۀ نجف بودند، همگی رو به طرف ستونی داشتند که قسمتی از بدن روحانی اشکال کننده پیدا بود. گاهی هم به استاد نگاهی میکردند که به سمت راست برگشته و در حالی که آنجا را نگاه می کند، به این مستشکل جواب می دهد که قانع نشده و همچنان به اشکال خود ادامه می دهد! در آخر، آیت الله کاظمینی گفت: آقا اینکه نشد، اگر اصرار به اشکال خود دارید نزدیک بیایید در خدمتتان باشیم تا بیشتر و بهتر گفتگو کنیم.
روحانی بزرگوار هم با حالت خاصی که نشانۀ احترام زیاد به استاد بود گفت: شما از همان جا بفرمایید، بنده می شنوم، و عرایضم را عرض می کنم. این سخن باعث تعجب همگان شد، و ولوله ای پدید آورد. سرانجام طرفین ساکت شدند. روحانی موقر جانماز کوچک خود را برداشت و قبل از پایان درس با وقار هرچه تمام در حالیکه سر به زیر انداخته بود از در مسجد بیرون رفت. سه ربع ساعت بعد، درس آیتالله کاظمینی تمام شد. همینکه شاگردان برخاستند، دیدم همه از اشکال و جواب سید روحانی بزرگوار و استاد خود سخن می گفتند، بعضی لبخند می زدند که موضوع چگونه برگزار شد، و بعضی دیگر هم ناراحت، و یا از اصرار مستشکل متعجب بودند. از یکی از آنها که مرا میشناخت پرسیدم: این آقا که بود؟ وی پاسخ داد: مگر نشناختی؟ حاج آقا "روح الله خمینی" بود.
منبع: علی دوانی، امام خمینی(ره) در آیینه خاطره ها؛ ص 44
انتهای پیام /