اشعار مناجاتی حاج منصور ارضی در ابتدای جلسه:
فقیر محض رسیدم به پات، محتاجم
تصدقی که زکل جهات محتاجم
غریق نفسم و درحال دست و پا زدنم
کسی نیامده بهر نجات محتاجم
سخن زیاد ولی حال عرض حاجت نیست
قلم که هست به قدری دوات محتاجم
مرا رفیق خودت کن به عافیت برسم
محل بده که به این التفات محتاجم
برای خلوت قبری که پیش رو دارم
به باقیات پراز صالحات محتاجم
برای رد شدنم از صراط میترسم
برای رد شدنم از صراط محتاجم
نه این که دین به زکاتم نیاز دارد نه.
که من به دادن خمس و زکات محتاجم
لبم هوایی بوسیدن ضریح رضاست
تو شاهدی که به طعم نبات محتاجم
برای سفره افطار نان نمیخواهم
فقط به کاسه ای آب فرات محتاجم
به اقتدای تن شاه، وقت جان دادن
کفن که نه! به حصیر دهات محتاجم
اشعار خوانده شده توسط حاج منصور ارضی در میان جلسه:
از بچه هات هیچ کسی کم نمیشود
باشد بخواب، بدتر از این غم نمیشود
باید چه کرد در وسط این حرامیان
با دست بسته مقنعه محکم نمیشود
پیشانی ام که بوسه زدی را شکسته اند
مرهم حریف شدت دردم نمیشود
هر کار میکنم بروند آن طرف، ولی
اوباش مانده دور و برم کم نمیشوند
دنبال چادرم که سر دخترت کنم
تقصیر من که نیست، فراهم نمیشود
دارم سوار میشوم، عباس را بگو
زانوی کس، چو زانوی محرم نمیشود
آنقدر ریز ریز شده پیکر تو که
اصلا کفن برایت مجسم نمیشود