به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان:آنها فراموشكنندگاني هستند كه فراموش شدهاند؛ زندگي برايشان سناريوي تلخي شده است كه گاهي گم ميشوند و گاهي گم ميكنند. در لحظاتي حتي با خود هم غريبه ميشوند و اسم خودشان را هم يادشان نميآيد. سخن از بيمارياي است كه روز به روز شايعتر ميشود و شايد نفر بعدي من يا شما باشيم. نامش «آلزايمر» است و تخمين زده ميشود كه 500 تا 600 هزار نفر در ايران به آن مبتلا باشند.
«مامانبزرگ ديگر سنا كوچولو را نميشناسد و هر دفعه كه دختر كوچولو با ذوق به طرف مامانبزرگ ميرود از اينكه او نگاهش را برميگرداند ناراحت ميشود. مادر سنا براي دختر كوچولو توضيح ميدهد كه مامانبزرگ مريض است و او نبايد از رفتارش ناراحت شود و بايد به مادر كمك كند تا داروهاي مادربزرگ را به او بدهد.»
اين تنها يك صحنه كوچك از زندگي كساني است كه با اين درد بيدوا دست و پنجه نرم ميكنند. بيماري آلزايمر يك نوع اختلال عملكرد مغزي است كه طی آن به تدريج تواناييهاي ذهني بيمار تحليل ميرود. بارزترين تظاهر زوال عقل، اختلال حافظه است. اختلال حافظه معمولا به تدريج ايجاد شده و پيشرفت ميكند. در ابتدا اختلال حافظه به وقايع و آموختههاي اخير محدود ميشود ولي به تدريج خاطرات قديمي هم آسيب ميبينند. بيمار پاسخ سوالي را كه چند لحظه قبل پرسيده است فراموش ميكند و مجددا همان سوال را ميپرسد. بيمار وسايلش را گم ميكند و نميداند كجا گذاشته است. به تدريج در شناخت دوستان و آشنايان و نام بردن اسامي آنها نيز مشكل ايجاد ميشود. كمكم مشكل مسيريابي پيدا شده و اگر تنها از منزل بيرون برود ممكن است گم شود.
در موارد شديدتر حتي در تشخيص اتاق خواب، آشپزخانه، دستشويي و حمام در منزل خودش هم مشكل پيدا ميكند. بروز اختلال در حافظه و روند تفكر سبب آسيب عملكردهاي اجتماعي و شخصي بيمار شده و در نتيجه ممكن است سبب افسردگي، عصبانيت و پرخاشگري بيمار شود. در هر چهار ثانيه يك نفر در جهان و در هر هفت دقيقه يك نفر در ايران به بيماري آلزايمر مبتلا ميشوند و روز به روز بر تعداد مبتلايان به اين بيماري افزوده ميشود به حدي كه پيشبيني ميشود تا 35 سال آينده آمار مبتلايان به اين بيماري در جهان سه برابر شود.
وضعيتي كه روزبهروز بدتر ميشودعاليه 75 ساله يكي از مبتلايان به آلزايمر است كه روز به روز وضعيتش بدتر ميشود. فرزانه دختر بزرگ اوست كه از مادرش مراقبت ميكند. او به «آرمان» ميگويد: مادرم پنج سال است كه آلزايمر دارد و روز به روز وضعیتش بدتر ميشود. اوايل نگهداری از او راحتتر بود ولي در يك سال اخير خيلي وضعیت مادرم بدتر شده است و برادرم هم در نگهداري از او به من كمك ميكند. مادرم، من و داداشم را نميشناسد و ميگويد بچههاي من هنوز در گهواره هستند و احساس ميكند كه هنوز جوان است. او ادامه ميدهد: دائم دوست دارد بيرون برود و وقتي به او اجازه نميدهيم عصباني ميشود. ديگر از پس كارهاي معمول مانند دستشويي رفتن، غذا خوردن و بقيه كارهايش برنميآيد. بعضي اوقات هم اسم خودش را يادش نميآيد. اشارهاي به مادرش كه آرام يك گوشه نشسته است ميكند و ميگويد: بعضي اوقات اينطوري آرام است و حرف نميزند و بعضي وقتها خيلي عصباني ميشود و دائم بيقراري ميكند. شرايط مبتلايان به آلزايمر با يكديگر متفاوت است؛ بعضي از آنها براي ادامه زندگي به ديگران وابستهاند و بعضي ديگر هم حتي ميتوانند به تنهايي زندگي كنند ولي به سختي. زهرا 68 ساله به گفته همسايههايش در مراحل اوليه آلزايمر است و 30 سالي از فوت همسرش ميگذرد. به تنهايي فرزندانشان را بزرگ كرده است و بعد از ازدواج آنها تنها زندگي ميكند. بعد از اينكه فرزندان فهميدند كه مادر آلزايمر دارد خواستند كه با آنها زندگي كند ولي زيربار نرفت و از سوي ديگر دوست ندارد فرزندانش هم با او زندگي كنند. او زندگي در تنهايي را ميخواهد ولي تنها زندگي كردن براي كسي كه به آلزايمر مبتلاست كار آساني نيست. يكي از همسايهها ميگويد: خيلي اوقات غذايش ميسوزد. بعضي اوقات يادش ميرود شير گاز را ببندد. كليدها را گم ميكند و هزار و يك مشكل ديگر. مريضي قلبياش هم قوز بالا قوز شده است. همسايهها هميشه به او سر ميزنند و حواسشان به اوست. فرزندانش هم هر روز مسافت زيادي را براي ديدن مادر ميآيند ولي او دوست ندارد پيشش بمانند و ميگويد فرزندانشان شلوغ هستند و من حوصله سرو صدا ندارم.
به زمين و زمان بياعتماد ميشوندمحمود 80 ساله يكي ديگر از مبتلايان به آلزايمر است. مهران نوه بزرگ او درباره وضعيت پدربزگش به ميگويد: پدربزرگ خيلي بياعتماد شده است و دائم از دزديده شدن وسايلش شاكي است. بايد دائم يك نفر حواسش به او باشد وگرنه شروع به دعوا با همسايهها ميكند و ميگويد آنها وسايلم را برداشتهاند. نسبت به همهچيز اعتماد خود را از دست داده است و احساس امنيت ندارد و حتي گاهي اوقات ميگويد كه ميخواهند من را بكشند. مادر مهران در تكميل حرفهاي پسرش ميگويد: اوايل از فراموش كردنهاي كوچك شروع شد و الان وضعيت خيلي بدتر شده است. پدرم يك حرف را چند بار تكرار ميكند و خيلي وقتها افراد را با يكديگر اشتباه ميگيرد. دائم سراغ مادرم را كه 15 سال قبل فوت كرده است ميگيرد. بعضي وقتها اين فراموشكاريهايش دردسر ميشوند. نمونه آن اوقاتي است كه يادش ميرود نيم ساعت قبل غذا خورده است و ميگويد بايد دوباره به من غذا بدهيد و اگر مانع غذا خوردن چندبارهاش شويم عصباني ميشود. او ادامه ميدهد: خانه ماندن را دوست ندارد و هميشه ميخواهد بيرون باشد و وقتي هم كه بيرون ميرود دائم با مردم دعوا ميكند. نگهداري از پدر كار سختي شده است و يك نفر به سختي از پس او بر ميآيد.
فرد، خانواده و جامعه درگير هستنديك عصبشناس با اشاره به اينكه مشكل بيماران آلزايمري گستردهتر از چيزي است كه به نظر ميآيد، ميگويد: مشكل بيماران آلزايمري فقط معطوف به خودشان نيست بلكه خانواده و اجتماع هم با مشكل آنها درگير هستند. حسن عشايري ميافزايد: اين بيماري وقتي پيشرفت ميكند مشكلات زيادي را براي فرد و خانوادهاش ايجاد ميكند و به مرور حتي ممكن است رفتارهاي خطرآفرين از فرد سر بزند كه ضرر آنها به خودش و ديگران برسد. چون بيمار نميتواند كفيل خود باشد و از پس زندگي روزمرهاش بر آید به پرستاراني نياز پيدا ميكند كه از او مراقبت كنند. او ادامه ميدهد: نگهداري از اين بيماران به حمايتهاي دولتي نياز دارد در غير اين صورت ساليان متمادي مراقبت از بيماران آلزايمري كه شرايط سختي دارند براي خانوادههاي آنها مشكلاتي را ايجاد ميكند كه مشكل اقتصادي تنها يكي از آنهاست. بعضي از اعضاي خانواده كه ساليان دراز و بدون هيچ حمايتي از بيماراني كه شرايط سختي دارند نگهداري ميكنند بعد از مدتي خودشان هم بيمار ميشوند. استرس مزمن مراقبت از بيماران باعث ميشوند آنها به سندرم مراقبان، كه افسردگي همراه با خشونت است دچار شوند. او تاكيد ميكند: به همين دليل گفته ميشود كه مشكل بيماران آلزايمري يك مشكل فردي، خانوادگي و اجتماعي است و تمامي سطوح با آن درگير هستند. عشايري ميگويد: دولت ميتواند با راهاندازي مراكزي كه در آن از بيماران آلزايمري مراقبت میشود، آموزشهاي لازم را به خانوادههاي آنها بدهد و آنها را در زمينه مراقبت از اين بيماران توانمند كند.
منبع: روزنامه آرمان
انتهای پیام/