کسبه خیابان حافظ طبق روال تهران، تازه در حال بالاکشیدن کرکره‌ها هستند. برخی هم زودتر آمد‌ه‌اند. برای گرفتن اطلاعات باید در جلد خریدار رفت.

 به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، هر فروشگاه یا مغازه‌ای، جدا از فضایی که به فروش محصولات اختصاص می‌دهد، به مکان یا فضای اضافه‌ای نیز برای انباشت اضافه اجناس خود نیازمند است. تولیدکنندگان نیز به‌همین‌ترتیب به انبار در مقیاس بزرگ‌تری نیازمند هستند. 

در قدیم، حجره و دکان، پستویی هم داشت که نقش این فضای اضافی را برعهده بگیرد. با گذر زمان که حجره‌ها به فروشگاه و مغازه‌های دلباز و چنددهنه تبدیل شدند، پستو نقش خود را به انبار داد. بدیهی است که هرچه کسب‌وکار بزرگ‌تر باشد، فروشگاه و به‌تبع آن انبار نیز بزرگ‌تر خواهد شد. 

در زمان حاضر، تعداد واحدهای صنفی و بقالی‌ها‌ رو به تزاید گذاشته و این مسئله در کنار بالارفتن قیمت ملک و زمین، از متراژ اغلب واحدهای تجاری اعم از غرفه، حجره، مغازه و فروشگاه یا حداقل از متراژ انبار آنها کاسته است. موضوع گزارش میدانی «شرق» درست از همین‌جا آغاز می‌شود؛ وقتی مغازه‌ها در سطح شهر، رخ‌به‌رخ و تنگاتنگ چیده‌ شده‌اند تکلیف انبارهایشان چه می‌شود. تولیدکنندگانی که در سطح شهر، شفاف و علنی یا غیرشفاف و مخفیانه، فعالیت می‌کنند چه فکری برای انبار کرده‌اند؟ حالا این انبار هرجای دیگری که قرار بگیرد آیا جزء اطلاعات این واحد صنفی در بحث پرداخت مالیات قرار می‌گیرد؟!

این گزارش از محل تمرکز واحدهای عمده‌فروشی در حوالی میدان امام‌خمینی و خیابان شیرازی تهیه شده است. ساعت حدود ٩ و ١٠ صبح است. کسبه خیابان حافظ طبق روال تهران، تازه در حال بالاکشیدن کرکره‌ها هستند. برخی هم زودتر آمد‌ه‌اند. برای گرفتن اطلاعات باید در جلد خریدار رفت و اگر راحت به حرف آمدند، موضوع را علنی کرد.

به اداره مالیات چه مربوط!

اولین مغازه، یک مغازه دودهنه است که به فروش میز و صندلی، مبلمان اداری و سایر ملزومات اختصاص داشت. مغازه‌دار جوان که گویا همین اول وقت، اعصابش از کسادی بازار به‌هم ریخته است، با جمله‌های کوتاه جواب می‌دهد: «کسب‌وکار انبار می‌خواهد. زمین اینجا که متری «اِن تومان» است. اینجا انبار نداریم، یک ملک کلنگی کنار کارگاه خریدیم که خرابه است اما سقف دارد. جنس‌ها را آنجا دپو می‌کنیم».

‌پس شما تولیدکننده هم هستید، در اظهارنامه مالیاتی این انبار جزء کسب‌وکار شما به حساب می‌آید؟

نه. ربطی به آنها [اداره مالیات] ندارد. آنها همین‌طوری تا بتوانند برای گرفتن مالیات ما را می‌چلانند. عقلم کم است که انبار نشانشان بدهم.

‌ همسایگان شما هم تولیدکننده هستند؟ آنها قضیه انبار را چه می‌کنند؟

چندتایی تولیدات خودشان را می‌فروشند، بقیه هم پخش‌کننده عمده هستند؛ البته وضع کاسبی آن‌قدر خراب است که مشتری جزئی را هم در هوا می‌زنند. همه انبار دارند. بدون انبار که نمی‌شود. مالک این مغازه‌ها یا خود کسبه هستند یا اجاره کرده‌اند. زمین‌های اینجا تجاری و گران است، خود ملک، انبار ندارد. انبارهای اجاره‌ای در کوچه‌پس‌کوچه‌های اطراف است.

‌خانه هم برای انبار اجاره می‌کنند، قیمت اجاره چطور است؟

این اطراف که انبار برای اجاره نیست؛ مجبوریم خانه یا پارکینگ اجاره کنیم، قیمتش هم گران‌تر است. همکار ما یک خانه صد متری اجاره کرده و ٤٨ میلیون کرایه را هم اول کار پرداخته؛ می‌شود ماهی چهار تومان. حالا باید مثل چی بدود تا این خرج و بَرج را دربیاورد.

سوهان‌پزی به نام قم در کارگاه خانگی

مغازه بعدی قفسه‌های فلزی می‌فروشد. قطعات فلزی قفسه‌ها، دیوار و حتی بالای سر ما را هم پر کرده‌اند. مغازه شبیه به گاوصندوقی با در شیشه‌ای است. می‌پرسم: «شما تولیدکننده هستید یا عمده‌فروش؟ انبار هم دارید؟» می‌گوید: «ما انبار نداریم. فعلا که مگس می‌پرانیم اما قبلا کارگاه داشتیم و عمده‌فروش هم بودیم. حالا کارگاه را بسته‌ایم و فقط می‌فروشیم، تولید اصلا صرف ندارد. برای فروش هم می‌بینید که، همین‌جا، جای کافی هست».

قبلا کارگاه‌ و انبارتان یکی بود؟ همکاران شما چه می‌کنند؟

ما یک سوله در حاشیه شهر داشتیم که یک قسمتش انبار بود. بقیه همکاران، هم خارج و هم داخل شهر انبار و کارگاه دارند، بعضی‌ها هم خانه اجاره می‌کنند.

‌مگر خانه را برای کارگاه هم اجاره می‌کنند؟!

«مگر نمی‌کنند؟ بیشتر خانه‌های پایین‌شهر کارگاه شده، از کیف و کلاه‌دوزی گرفته تا شیشه‌بری و سوهان‌پزی به نام قم. ما که فقط چهارتا ورق فولادی تا می‌کنیم!

ثبت‌نشدن خرید و فروش برای انبار  اجاره‌ای

مغازه بعدی پروپیمان است. جعبه‌ها روی هم سوار شده‌اند و فقط یک راهرو وسط مغازه باز مانده و مرد مسنی، تسبیح به دست، ته مغازه نشسته است. اینجا از میز تحریر تاشو تا آویز لباس و صندلی‌های پلاستیکی و فلزی برای فروش گرد هم آورده‌ شده است.

«پدرجان» خطابش می‌کنم و می‌پرسم: «اینجا فروشگاه است یا انبار؟»

می‌خندد، تسبیحش را دست‌به‌دست می‌کند و می‌گوید؛ «ما دو دهنه مغازه داریم. می‌بینی که، همه جنس‌ها را ریخته‌ایم همین‌جا. کار ما جوری است که انبار و مغازه باید به هم نزدیک باشند. مشتری می‌آید و جنس را در لحظه می‌خواهد و دم دست نداشته‌ باشی می‌پرد. هیچ مغازه‌ای مثل اینجا به هم‌ریخته نیست. اینجا که انبار نداریم، در این نزدیکی هم انبار نبود».

‌همسایگان و همکاران شما چه می‌کنند؟

٩٩ درصد انبار دارند. یا از خودشان است یا اجاره می‌کنند. بعضی‌ها خانه، بعضی هم مغازه‌هایی که پرت هستند و فروش ندارند و اجاره آنها پایین است را برای انبار اجاره می‌کنند.

‌اینجا که خانه زیاد است، شما چرا اجاره نمی‌کنید؟

شهرداری اجازه نمی‌دهد که خانه برای انبار اجاره شود؛ می‌گوید باید تجاری باشد. اگر کسی بخواهد باید دزدکی اجاره کند. برای همین هم اجاره خانه برای انبار گران‌تر است.

‌اداره مالیات از این انبارهای اجاره‌ای باخبر است؟ مالیات کسی که انبار اجاره می‌کند با شما فرق دارد؟

کسب‌وکار من که همه‌اش اینجاست مالیات هم زیاد می‌دهم. کسب‌وکارم مثلا بزرگ است (با خنده). همسایه ما، همین‌جا انبار دارد، امسال برای مغازه ٢٠ میلیون تومان مالیات داده و برای انبار هم ٣٠٠ هزار تومان. کلا انبار مالیاتی ندارد. اما مسئله یک جای دیگر توفیر می‌کند. آنکه انبارش معلوم نیست، خرید و فروشش هم مشخص نیست. اداره مالیات هم نمی‌تواند به چیزی که پیدا نیست و ثبت هم نمی‌شود مالیات ببندد.

همه گرگ شده‌اند

فروشگاه بعدی را می‌توان بزرگ توصیف کرد. یک ساختمان سه‌طبقه با پنج دهنه‌ رو به خیابان اصلی. مدیر و صاحب فروشگاه خود را «آقایی» معرفی می‌کند. همان سؤال را تکرار می‌کنم: «به نظر می‌رسد شما تولیدکننده هستید، وضعیت انبار شما چطور است؟ همین‌جاست یا خارج از شهر؟»

بسیاری از واحدهای صنفی نیازمند انبار هستند اما این امکان را در محل فروشگاه ندارند. انبار جزئی ما همین جاست، طبقه دوم و سوم کلا انبار و طبقه اول هم نمایشگاه است. یک انبار بزرگ هم خارج از شهر داریم که به شکل سوله است.

‌سازمان دارایی و امور مالیاتی از انبار شما مطلع هستند؟

انبار اینجا را که همه می‌بینند. انبار خارج از شهر را فقط خودمان اطلاع داریم و شرکت. ما نمایندگی هستیم و از طرف شرکت حسابرسی می‌شویم. اداره مالیات هم با همین حسابرسی‌ها کار دارد.

‌شما یا هر یک از همکاران‌تان اگر به انبار نیاز پیدا کنید چه می‌کنید؟

اگر انبار بزرگ بخواهند باید خارج از شهر یا در حومه شهر انبار بگیرند. انبار بزرگ به فرض اگر اینجا هم پیدا شود هزینه‌اش خیلی بالاست. به‌هرحال کسانی که انبار می‌خواهند، اگر انبار پیدا نکردند باید خانه اجاره کنند.

‌قیمت‌ها برای اجاره چطور است؟

 اگر خانه فرسوده باشد به مراتب قیمتش از خانه قابل سکونت یا نوساز ارزان‌تر است. اما در کل حالا دیگر همه گرگ شده‌اند. هم کسی که می‌خواهد اجاره کند هم کسی که اجاره می‌دهد اما معمولا موجر پوست مستأجر را می‌کند. قیمت‌ها هم بالاست اما از آنجا که این کار از نظر قانونی ممنوع است با هم کنار می‌آیند و همان اول کار هم حساب و کتاب را صاف می‌کنند.

‌ اگر بفهمند چه می‌شود؟

اگر شهرداری بفهمد که خانه مسکونی تجاری شده است، جریمه می‌کند. اداره مالیات هم این وسط کلاه سرش می‌رود، چون در ظاهر نه انباری در کار است و نه جنس و کالایی. البته این کار دیگر همه‌گیر شده و همه جای شهر و شاید کشور این ‌کار را انجام می‌دهند. حالا دیگر خانه‌های زیادی را علنا به ‌کارگاه تبدیل کرده‌اند. شهرداری و اداره مالیات هم یا واقعا نمی‌فهمند یا می‌فهمند و کاری نمی‌کنند. شاید هم کاری نمی‌توانند بکنند!

‌وقتی بازار خراب است تقاضا برای اجاره انبار بیشتر می‌شود یا وقتی بازار پررونق است؟
در دوره رکود که فروش پایین می‌آید، فروشنده هم کمتر جنس انبار می‌کند مگر اینکه قرار باشد بازار راه بیفتد و شاخک کسبه بجنبد؛ آن‌وقت انبارها پر‌ می‌شوند. انبار هم اجاره می‌کنند.
انبارداری به حساب مشتری

وانتی کنار خیابان ایستاده. صاحبش با آنکه در کسادی بازار روز را به شب می‌رساند، اما می‌گوید دارم وقتش را می‌گیرم. از صبح کاسب نبوده، حالا هم من دارم مانع کاسبی احتمالی‌اش می‌شوم. پنج هزار تومان به او می‌دهم و می‌گویم دو دقیقه به من جواب بده. نه به دل، نه به جان می‌گوید: «بگو حالا». می‌پرسم: شما که وانت داری و اینجا می‌ایستی حتما سروکارت به این مغازه‌دارها هم افتاده؛ اینها انبارهای‌شان کجاست؟

یک‌جوری نگاه می‌کند. گویی فکر می‌کند من دارم راپورت می‌گیرم که بروم انبارها را خالی کنم. دوباره می‌گویم که من خبرنگارم. نه مأمور مالیاتم نه دزد شب رو. فقط برای نوشتن گزارش اطلاعات می‌خواهم. پول‌ آن را هم که دادم!
می‌گوید: «دقیقا چه می‌خواهی؟»

‌انبارهای این مغازه‌ها کجاست. آنهایی که تولید‌کننده هستند، انبارشان کجاست؟

بیشترشان انبارهای خارج از محل دارند. نمی‌گویم همه، اما خیلی‌ها دارند. فروشنده‌های بزرگ و آنهایی که تولیدکننده هستند که همه انبار اجاره‌ای دارند. خیلی وقت‌ها من می‌روم و جنسی را که مشتری سفارش داده، از همین‌ کوچه پس‌ کوچه‌ها بار می‌زنم و می‌برم.

‌هزینه حمل از انبار را مشتری می‌پردازد؟

 من اگر جنسی که مشتری سفارش داده را از مغازه یا از انبار بار بزنم، یک‌ اندازه کرایه می‌گیرم. اما اگر جنس اضافه‌ای هم از انبار برای مغازه بیاورم یا اینکه مخصوصا بروم از انبار جنس بیاورم، این بحثش جداست و پولش را هم از مغازه‌دار می‌گیرم. او هم احتمالا از جیب پدرش این پول را نمی‌دهد و یحتمل می‌کشد روی قیمت جنس. طبیعتا هر هزینه‌ای باشد سرشکن می‌کنند روی اجناس. البته خیلی‌ها خودشان وسیله دارند و آمدوشد به انبارشان با وسیله خودشان است، اما در این احوال، روزی ما هم می‌رسد.

استفاده بهینه از فضا!

مغازه بعدی زیاد بزرگ نیست. وسایل ایمنی کار و آتش‌نشانی می‌فروشد. وقتی صحبت‌های اولیه را به اطلاعش می‌رسانم و می‌پرسم: شما انبار دارید؟

می‌گوید: «قسمتی از انبارمان همین‌جاست. فروشگاه را مثل نمایشگاه چیده‌ایم. آخر فروشگاه هم مقداری از کالاها را دپو کرده‌ایم اما بیشتر اجناس را در پارکینگ و حیاط خانه خودمان انبار کرده‌ایم. اگر وقت باشد خودمان می‌رویم و جنس را برای مشتری می‌آوریم، اگر هم وقت نبود زنگ می‌زنیم از خانه با پیک می‌فرستند. با این وضع خراب کاسبی، چرا بیخودی اجاره انبار بدهیم. از جاهایی که امکان داشته استفاده کرده‌ایم».

همسایه‌داری به سبک کسبه

کسب‌وکار بعدی کوچک‌تر از آن است که انبار بخواهد. این را وقتی می‌فهمم که تازه سر صحبت را با مغازه‌دار باز کرده‌ام. قفل و کلید می‌فروشد و اجناس را تا جایی که می‌شده در گوشه و کنار مغازه روی هم چیده است. کاسب روی پله ورودی مغازه نشسته و روی صفحه گوشی‌اش انگشت می‌کشد. می‌گوید: «من گروه خونم به انبار نمی‌خورد اما مغازه بغل، آقاعبداله، تازه یک خانه برای انبار اجاره کرده‌ است».

شاگرد «آقاعبداله» که دارد میز و صندلی‌های داخل پیاده‌رو را دستمال می‌کشد، گوش‌هایش متوجه حرف‌های ما می‌شود و تیزوبز می‌دود داخل مغازه. هنوز من با کاسب قبلی خداحافظی نکرده‌ بودم که مغازه‌دار بغل، احتمالا خود آقاعبداله، آمد و ایستاد جلو مغازه. یک‌جورایی سینه‌اش را داده بود جلو و سگرمه‌هایش توی هم بود. برای هر دو، سه کلمه‌ای که من می‌گفتم یک‌بار می‌گفت: «صاحبش نیست، من شاگردم، آقا برو اینجا واینسا، صاحبش رفته سفر..». انگار هیچ کدام از کلمات مرا نمی‌شنید. راهم را گرفتم و رفتم سراغ مغازه بعدی.

چشمان مغازه‌دار بعدی به جایی ورای سر من نگاه می‌کرد. «آقاعبداله» با صدایی آرام، اما جوری که برای من هم قابل‌شنیدن بود، دو بار گفت: «مالیات، مالیات».

هنوز لب از لب برنداشته بودم که جواب رد شنیدم. گویا صاحب این مغازه هم نبود!
مغازه‌های بعدی و بعدی هم به همین شکل مرا دست‌به‌سر کردند. اینجا بود که به یکی دیگر از مزیت‌های اختراع گراهام بل پی بردم. کل راسته بازار در یک چشم‌بهم‌زدن خبردار شدند که من (مأمور مالیات) آمده‌ام و دارم از چندوچون انبارهای‌شان تجسس می‌کنم.

منبع:صبحانه انلاین
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار