به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، بطور سنتی روسای جمهور آمریکا در طی دو سه دهه اخیر سعی کردند رویکردی ضد ایرانی را در سیاست داخلی و خارجی این کشور تقویت کنند. اما باراک اوباما رئیس جمهور فعلی هم به دلیل ویژگی شخصیتی و هم به دلیل اقتضای سیاست منطقهای و جهانی کمی متفاوت عمل کرده و از این لحاظ، برعکس، نگاه ضد ایرانی را در واشنگتن تضعیف کرده است.
نگاه ضد ایرانی در ساختار قدرت آمریکا، فراتر از مسائل ایدئولوژیک و ارزشی ناشی از بروز انقلاب اسلامی، ریشه در جایگاه و نقش منطقهای ایران دارد که در طی بیش از سه دهه گذشته به شکلی هدفمند ایران را به عنوان منبع اصلی ناامنی و تهدید در منطقه معرفی کرده است.
از این دیدگاه، جمهوری اسلامی ایران بر خلاف روندهای جاری سیاسی-امنیتی منطقه، که به نوعی در دهه های اخیر تحت کنترل آمریکا بوده، عمل میکند. مثلاً ایران نقشی مخالف رویکرد آمریکا در منازعه اعراب و اسرائیل دارد، از حزب الله در لبنان که از سوی آمریکا تروریست خطاب میشود، یا از رژیم بشاراسد در سوریه که آمریکا خواهان سرنگونی آن است، حمایت میکند. در یمن هم سیاست مستقل خود را دارد که برخلاف منافع متحد منطقهای آن یعنی عربستان سعودی است. نهایتاً ضد اسرائیل است که آمریکا به حفظ امنیت آن بطور سنتی متعهد است. به موارد فوق، اتهام تلاش برای دستیابی به تسلیحات هستهای هم اضافه میشد که اهمیت اصلی آن برای آمریکا به مسائل ژئوپلتیک منطقهای ارتباط مییابد که البته اکنون با امضای برجام شکل دیگری یافته است.
در تمامی موارد فوق هدف آمریکا مهار نقش ایران از طریق معرفی آن به عنوان تهدید برای امنیت منطقهای و به تبع امنیت بین المللی بود. روسای جمهوری آمریکا مثل بیل کلینتون و جرج دبلیو بوش بر این مبنا سیاستهای "مهار دوگانه" و "محور شرارت" را در سیاست آمریکا طراحی و عملیاتی کرده و فضای سیاسی داخلی آمریکا و منطقه خاورمیانه را بر مبنای آن تنظیم و به بسیج نیروها و متحدان خود برای پیروی از این سیاست پرداختند.
در این میان البته از تاثیر گسترده لابیهای اسرائیلی-صیهونیستی و سعودی بر ساختار قدرت آمریکا نباید غافل شد. هدف اصلی این لابیها نیز تاثیرگذاری منفی بر نقش منطقهای ایران بوده است. رژیم اسرائیل که به دنبال حفظ انحصار تسلیحات هستهای خود در خاورمیانه است، به طور ناشیانهای سعی دارد نشان دهد که منافع اعراب و اسرائیل در ضدیت با ایران مشترک است. سعودیها نیز آشکارا اعلام میکنند که نگرانی اصلی از توافق هستهای بین ایران و قدرتهای جهانی نه صرفا فعالیتهای هستهای آن، بلکه افزایش نقش منطقهای ایران است. متاسفانه جریان اصلی در ساختار قدرت آمریکا هم تحت تاثیر حفظ منافع این لابیها و رقبای ایران سیاست خود را نسبت به این کشور تنظیم میکرده است.
اما باراک اوباما تلاش کرده تا این رویکرد را تغییر دهد. دلایل این امر هم به ویژگیهای شخصیتی و فضای سیاسی موجود بر میگردد. وی از جمله نخبگان سیاسی آمریکا است که اعتقاد به کاربرد دیپلماسی برای حل معضلات آمریکا در صحنه بین المللی دارد. ریشه این رویکرد به تفکرات جان اف کندی در دهه 1960 بر میگردد که آمریکا توانست با دیپلماسی مانع از منازعه هستهای با شوروی در بحران موشکی کوبا شود. اوباما معتقد است که جنگ باید آخرین راه حل باشد و برای حل موضوعات باید تا آخرین لحظه به موفقیت دیپلماسی امیدوار بود. این اعتقاد در وزیر خارجه آمریکا جان کری که مخالف جنگ ویتنام بود نیز برجسته است.
جنبه مهمتر این تغییر نگاه نسبت به ایران تغییر تدریجی فضای سیاسی-امنیتی منطقه به ضرر آمریکا است که ضرورت نزدیکی به ایران را در نگاه آمریکایی تقویت میکند. اکنون منطقه در جنگ و آشوب است و این به نفع منافع آمریکا نیست. مثلاً لشگرکشی آمریکا به عراق و تحمیل میلیاردها دلار هزینه به آمریکائیان تنها برای دیدن آنچه که اکنون در عراق اتفاق میافتد، یعنی پیدایش تروریسم داعش و خشونت گسترده، یک دولت ضعیف و بحرانهای سیاسی متعدد یک فاجعه سیاست خارجی است. همچنین سیاست آمریکا در اصرار به سرنگونی رژیم بشار اسد تاکنون موفق نبوده و تنها منجر به تقویت مواضع رقیب جهانی آمریکا یعنی روسیه در منطقه شده است. اکنون روسها آشکارا با ارسال نیروهای نظامی و تاسیس پایگاههای جدید در سوریه به تقویت دکترین خاورمیانهای خود از طریق بحران سوریه میپردازند و به نوعی ایران را هم به خود نزدیک کردهاند.
از سوی دیگر، ایران با تکیه بر یکسری اصول راهبردی مثلا حمایت از متحدان خود در هر شرایطی یا ضرورت تعامل منطقهای برای حل مسائل منطقهای بر نقش و جایگاه منطقهای خود افزوده است. همزمان مصمم بودن ایران به تعامل و حل مسئله هستهای نگرانیهای پدید آمده از تهدید هستهای ایران را خنثی کرده و همین امر کشورهای اروپایی، روسیه، چین، ژاپن و هند و ترکیه و دیگران را به سوی ایران سوق داده است. حاصل این که بر مشروعیت مشارکت ایران در حل بحران های منطقهای اضافه میشود.
در این شرایط، سیاست اوباما در تغییر رویکرد نسبت به ایران نه صرفاً در حل موضوع هستهای بلکه در ضرورت نزدیکی با ایران برای حل مسائل منطقهای در شرایطی است که حال و هوای عمومی آمریکا خواهان دخالت حداقلی در مسائل خاورمیانه با توجه به شرایط بعد از سیاستهای فاجعه بار و جنگ طلبانه بوش در منطقه است. به عبارت دیگر، آمریکا برای تامین منافع خود باید سیاستی متفاوت از گذشته را در پیش بگیرد که در آن نقش منطقهای و مشارکت با ایران برای برقراری ثبات در این منطقه بحران خیز و مهم به گونهای در نظر گرفته شود.
این گونه است که اوباما رویکرد سنتی برخورد با ایران از طریق فشارهای سیاسی-اقتصادی یا تهدید نظامی را به تدریج به رویکرد ضرورت تعامل و پذیرش نقش منطقهای ایران تغییر میدهد. وی در نشست با سران کشورهای عربی به صراحت اعلام کرد که ایران محل تقصیر برای تمامی مشکلات منطقه نیست و این که معرفی ایران به عنوان منبع اصلی تهدید از سوی کشورهای عربی تنها نادیده گرفتن مشکلات سیاسی داخلیشان است. در ارتباط با رژیم اسرائیل هم اوباما به صراحت اعلام کرد که منافع ملی آمریکا الزاماً در پیروی از سیاستهای منطقهای اسرائیل نیست و این که توافق هستهای با ایران حتی به نفع اسرائیل است.
هرچند فاصله بیاعتمادی بین ایران و آمریکا همچنان زیاد است، اما رویکرد متفاوت اوباما در ضرورت تعامل با ایران و پذیرش آن به عنوان یک قدرت منطقهای تا حدودی منجر به تقویت جریان طرفدار نزدیکی با ایران در ساختار سیاسی آمریکا شده است. در این روند، توافق هستهای بین ایران و قدرتهای جهانی و رفع شائبههای به اصطلاح تهدید هستهای ایران برای امنیت بین المللی نیز بر مشروعیت این رویکرد در آمریکا افزوده است.
منبع: خبر آنلاین
انتهای پیام/