ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺗﺮﺍﻧﻪ ﻣیخوﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ ،
ﯾﺎﺩﻡ ﺁﺭﺩ ﮐﺮﺑﻼﺭﺍ، ﺩﺷﺖ پر ﺷﻮﺭ ﻭ ﺑﻼ ﺭﺍ،
قصه ﯾﮏ ﻇﻬﺮﻏﻤﮕﯿﻦ،ﮔﺮﻡ ﻭﺧﻮﻧﯿﻦ،
ﻟﺮﺯﺵ ﻃﻔﻼﻥ ﻧﺎﻻﻥ، ﺯﯾﺮ ﺗﯿﻎ ﻭﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ،
ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﻧﺪﺭﯾﻦ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻥ،
میدود ﻃﻔﻠﯽ ﺳﻪ ساله
ﺁﺥ "ﺑﺎﺭﺍﻥ … ﺁﺥ "ﺑﺎﺭﺍﻥ
.
.
.
اى آب فرات ازکجا میایى؟
ناصاف ولى چه با صفا میایى،
خودرا نرساندى به لب خشکین حسین،
دیگربه چه رویى به کربلا میایى؟
.
.
.
راست گفته اند عالم از چهار عنصر تشکیل شده :
آب ، آتش ، خاک ، هوا …
آبی که از تو دریغ کردند
آتشی که در خیمه گاهت افتاد
خاکی که شد سجده گاه و طبیب دردها
و هوایی که عمری ست افتاده در دل ها
ترکیب این چهار عنصر می شود کـــــــــــــــربلا
.
.
.
آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
مشکی نبود اگر که تو سقّا نمی شدی
حالا که مثل نور شدی و قمر شدی
ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی شدی
.
.
.
جانم فدای نام زیبایت، ابوالفضل
قربان زخم چشم بینایت، ابولفضل
گر من به چای القمه بودم، زِ حسرت
هر آن بخشکیدم برآن روزت ابولفضل
تاسوعا روز قمر بنی هاشم تسلیت باد
.
.
.
نام علمدار سپه آید به گوشم
انگار من عمری به او حلقه به گوشم
جانم بلرزد هر می گوید «ابوالفضل»
سرّی ست خود بنهاده در اعماق گوشم
ایام سوگواری تسلیت باد
.
.
.
نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو
عشق دیریست که در پیچ و خم عباس است
هر چه داریم همه از کرَم عباس است
خلقت جنت حق لطف کرم عباس است
.
.
.
یا ابوالفضل :
آموخته ایم از تو وفاداری را
خون تو نوشت معنی یاری را
ای کاش که آب کربلا می آموخت
آن روز زچشمت آبرو داری را …
به یکتایی قسم یکتا است عباس
امیر کشور دلها است عباس
اگر چه زاده ام البنین است
و لیکن مادرش زهرا است عباس
.
.
.
یادم زوفای اشجع الناس اید
وز چشم ترم سوده ی الماس اید
اید به جهان اگر اگر حسین دگری
هیهات برادری چو عباس اید
.
.
.
ای قدوقامت تو معنی قدقامت من ایکه الهام عبادت زوجودت گیرم
کربلا کعبه عشق است منم دراحرام شددراین قبله عشاق دوتاتقسیرم
دست من خوردبه ابی که نصیب تو نشد چشم من دیددراین اب روان تصویرم
باید این دیده ودستها بدهم قربانی تاکه تکمیل شود حج من وتقدیرم
.
.
.
دلم مست و لبم مست و سرم مست
بخون ای دل که صبرم رفته از دست
بخون ای دل محرم اومد از راه
بخون اجر تو با عباس بی دست
.
.
.
دامن علقمه و باغ گل یاس یکی است
قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است
سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیبای اباصالح و عباس یکی است
.
.
.
عباس یعنی ذکر طوفانی مهدی
عباس آوای غزل خوانی مهدی
درک محرم کرده ای دانی چه گویم
عباس یعنی اوج مهمانی مهدی
.
.
.
دانی از چه رو گاه گاه آید زلزله
چون زمین هم میکند با نام زینب هلهله
دانی از چه رو گاه گاه توفان میشود
صحنه جنگیدن عباس اکران میشود
.
.
.
عباس لوای هفت افراشته است
وین راز به خون خویش بنگاشته است
او پرچم انقلاب عاشورا را
با دست بریده اش بپا داشته است
.
.
.
با خدا عباس وقتی دست داد . . . هر دو دست خویش را از دست داد
.
.
.
دلم مست و لبم مست و سرم مست
بخون ای دل که صبرم رفته از دست
بخون ای دل محرم اومد از راه
بخون اجر تو با عباس بی دست
.
.
.
دامن علقمه و باغ گل یاس یکی است
قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است
سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیبای اباصالح و عباس یکی است
.
.
.
دریا تمام سوز لبش را به آب داد
صحرا به تشنگان قدح آفتاب داد
مردی سوار اسب بهب دیا سلام کرد
باران نیزه بود که او ار جواب داد
.
.
.
شعر در وصف حضرت ابولفضل (ع)
همچو شیری است که از بیشه به دور افتاده
همچو مردی که به پاهاش غرور افتاده
شان قرآن زده از روی غرض میخواند
این پسر کیست که این گونه رجز میخواند
از در و پنجره آوازه ی غم میریزد
تن عصیان زده خاک به هم میریزد
پشت در پشت زمین از هیجان می لرزد
زیر پاهای پسر کل جهان می لرزد
پسر از بهت تماشای پدر آمده است
نیزه برداشته و جای پدر آمده است
آسمان را به تحیر زده از رد خودش
همچو سیبی به دو نیم آمده از جد خودش
نیزه برداشته دنبال سپر می گردد
می رود تا وسط دشمن و بر می گردد
نیزه برداشت که درسی به سیاهی بدهد
بنویسند که تاریخ گواهی بدهد
فکر شولا و ردا و سر عمامه نبود
نیزه برداشت ولی فکر امان نامه نبود
شاه در خیمه دو بازوی سپر را بوسید
همچو مولا که گلوگاه پدر را بوسید
همچو باران که شبی شعله به دریا زده است
لشکر دشمن از اندام …. جا زده است
همچو شیری است که از بیشه به دور افتاده
همچو مردی که به پاهاش غرور افتاده
شان قرآن زده از روی غرض میخواند
این پسر کیست که این گونه رجز میخواند
از در و پنجره آوازه ی غم میریزد
تن عصیان زده خاک به هم میریزد
پشت در پشت زمین از هیجان می لرزد
زیر پاهای پسر کل جهان می لرزد
پسر از بهت تماشای پدر آمده است
نیزه برداشته و جای پدر آمده است
آسمان را به تحیر زده از رد خودش
همچو سیبی به دو نیم آمده از جد خودش
نیزه برداشته دنبال سپر می گردد
می رود تا وسط دشمن و بر می گردد
نیزه برداشت که درسی به سیاهی بدهد
بنویسند که تاریخ گواهی بدهد
فکر شولا و ردا و سر عمامه نبود
نیزه برداشت ولی فکر امان نامه نبود
شاه در خیمه دو بازوی سپر را بوسید
همچو مولا که گلوگاه پدر را بوسید
.
.
.
تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در کربلا نا کام بود
تا تو بودی من پناهی داشتم
با وجود تو سپاهی داشتم
تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
اصغر شش ماهه من زنده بود
تا توبودی خیمه ها غارت نشد
بعد تو کس حافظ یارت نشد
تا تو بودی چهره ها نیلی نبود
دستها آماده سیلی نبود
تا تو بودی دست زینب باز بود
بودنت بهر حرم اعجاز بود
تا که مشکت پاره و بی آب
دشمن بر کینه ات شاداب شد
.
.
.
بیا که بار امانت بمنزل افتاده
بیا که کشتیت ای نوح در گل افتاده
زراه لطف قدم نه دمی ببالینم
که سخت کار من اینجا به مشگل افتاده
زشوق اینکه رسد موجی از محبت تو
دلم چوگوهر خونین بسا حل افتاده
بدآنطریق که جان میدمند بر ابدان
محبت تو پریروی در دل افتاده
به مجلسم چونهی پا بهوش باش ایگل
که مست نرگس چشمت به محفل افتاده
به ناب خرمن زلفت دلم گرفته مکان
خبر دهید که آتش به حاصل افتاده
به چشم منتظرم تبر خورده صد افسوس
برای دیدنت این خار حائل افتاده
چنانکه پای درختان حسان ثمر ریزد
دو دست پور علی در مقابل افتاده