این اولین جملهایست که وزیر خارجه نخستین دولت بر آمده از انقلاب اسلامی، در مقابل «سایروس ونس» قرار داد.
ونس وزیر خارجه وقت آمریکا بود و مکالمه بین او و هیئت ایرانی حدود یک ماه قبل از اشغال سفارت این کشور در 13 آبان 58 انجام شد.
لحن حاکم بر این مذاکرات که به دعوت طرف آمریکایی در نیویورک برگزار شد، تقریباً نشان میدهد که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، روابط ایران و آمریکا، خیلی زود به بنبست رسیده بود.
البته، اتفاقِ یک ماه بعد در خیابان تخت جمشید تهران، که سرخط تمام خبرگزاریهای جهان شد، اولین گام در مسیر قطع رابطه بین ایران و ابر قدرت بلوک غرب نبود اما این حرکت، میبایست در مسیر درست آن اتفاق میافتاد و اجازه داده نمیشد که پیام ضد امپریالیستی این انقلاب، توسط سوءاستفادهگران مصادره شود. در ضمن لازم بود که هر اقدام قهری و قاطعی بعد از اتمام حجت با طرف مقابل صورت بگیرد و چنین هم شد.
*حمله به سفارت آمریکا در روز ولنتاین
وقتی فقط 3 روز از پیروزی انقلاب اسلامی میگذشت و با وجود اینکه دولت ایالات متحده، نظام جدید را در ایران به رسمیت شناخته بود، یک گروه مسلح کمونیستی موسوم به «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» به سفارت آمریکا در تهران حمله کردند.
این اتفاق در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی و قبل از تشکیل خیلی از نهادهای جمهوری جدید و حتی قبل از رفراندوم سراسری رخ داد.
چنین اقدامی تلاشی برای سوءاستفاده از جوّ انقلابی موجود و حذف شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» بود که 47 روز بعد در پای صندوقهای رأی، رسمیتی نود و هشت و دو دهم درصدی پیدا کرد.
چپهای کمونیست میخواستند ایدئولوژی انقلاب اسلامی را به نفع بلوک شرق مصادره کنند که این اقدامشان با برخورد قاطع امام (ره) مواجه شد.
در صبح روز 25 بهمن ماه، که غربیها آن را به عنوان روز عشق (ولنتاین) نام گذاری کردهاند، یک گروه چریکی مارکسیست به سفارت آمریکا در تهران حمله کرد.
گروهکهای چپ در آن دوران اقداماتی از این دست را فراوان انجام میدادند. آنها به مرکز اسناد ساواک و شهربانیها هم حمله کرده بودند و انگیزه اصلیشان از تمام این اقدامات –مثلاً همین حمله به سفارت آمریکا- دسترسی به اطلاعات طبقهبندی شده و نَقَـبهای امنیتی بود.
سفیر وقت آمریکا، ویلیام سالیوان، به تفنگداران دریایی که محافظ سفارتخانه بودند دستور داد تا برای پراکنده کردن چریکهایی که اقدام به بالا رفتن از دیوارها کرده بودند، از گاز اشکآور استفاده کنند. او به تفنگدارانش این اجازه را هم داده بود که در آخرین لحظه، برای حفظ جان خودشان فشنگهای جنگی را به کار بگیرند.
با وخیم تر شدن اوضاع، سالیوان با دولت موقت ایران تماس گرفت و از آنها کمک خواست. بعد، همه کارکنان سفارت به اتاق گنبدی شکل مخابره خبر پناه برده و شروع به از بین بردن اسناد کردند. وقتی مهاجمان، کارکنان سفارت را به مرگ و آتش زدن اتاق مخابره تهدید کردند، به دستور سالیوان، همگی افراد تسلیم شدند. اما امام خمینی (ره) در برابر این اتفاق، واکنش هوشیارانهای انجام داد و وزیر خارجه دولت موقت از طرف رهبر جنبش اسلامی ایران دستور گرفت که با کمک نیروهای کمیته انقلاب، غائله را خاتمه دهد.
این غوغا با ورود افراد کمیته به ماجرا و درگیری بین آنها و چریکهای کمونیست تا قبل از ظهر روز ولنتاین، فروکش کرده بود.
دامنه دار تر شدن اختلافات ]همین هفته قبل نماینده شما در تهران به ملاقات وزیر کشور ما رفته و ضمن تسلیم یادداشتی به اعدام سه نفر از سناتورهای سابق ایران اعتراض کرده است. این امر دخالت صریح در امور داخلی ماست. ما به شما نمیگوییم که با سرخپوستهای آمریکا چگونه رفتار میکنید یا در زندانهای شما چه میگذرد.[
این قضیه را وزیر خارجه ایران یک ماه قبل از آن 13 آبان مشهور، در مکالمهاش با ونس مورد اشاره قرار داد.
[این اولینبار نیست که نماینده شما چنین کارهایی میکند. او قطعنامه کنفرانس هاوانا را نزد من آورد و یادداشتی هم داد و پرسید؛ چرا شما به قطعنامه مربوط به ارتباط صهیونیسم با نژادگرایی رای میدهید. قبلا کارهای مشابه دیگری هم کرده بود.]
و سایروس ونس هم فقط در جواب میگوید؛ [ما آماده هستیم که راجع به این مسایل با شما وارد مذاکره شویم.]
این جملهای است که ونس در طول مکالماتش بارها آن را تکرار میکند. تا اینکه بحث او با اولین دیپلمات ایرانی بعد از انقلاب، به اموال بلوکه شده کشورمان در ایالات متحده میرسد.
[در این مورد باید بگویم سیستم آمریکا طوری است که ما بهعنوان قوه مجریه نمیتوانیم در کار دادگاهها دخالت کنیم. البته ما میتوانیم با وکلای شرکتهایی که این دعاوی را طرح میکنند به صورت مشورت تماس بگیریم ولی نمیتوانیم به دادگاهها دستوری بدهیم.]
اما این توجیه وزیر خارجه کارتر، با اعتراض یکی از اعضای تیم مذاکره کننده ایرانی مواجه میشود.
[این دعویها کار ما را در آمریکا فلجکرده است. توقیف وجوه دولت سبب شده که نتوانیم بدهیهای خود را بهموقع بپردازیم. دادگاههای آمریکا هرجا پولی متعلق به ایران است درصدد توقیف آن برآمدهاند، بهنحوی که حتی برای مخارج سفارت جرات نمیکنیم از تهران پول بخواهیم. قانونی وجود دارد که در سال 1976 وضع شده و به موجب آن دادگاهها نمیتوانند وجوه متعلق به دولتهای خارجی را به خصوص در اموری که متعلق به نیروهای نظامی است توقیف کنند. ولی این قانون از آنجا که بعضاً جدید است مورد توجه بعضی از دادگاهها قرار نگرفته است.]
بعد از این که این بحث هم ناتمام ماند و حل آن موکول به به حل بعضی مسائل دیگر شد، نوبت به طرح موضوعات دیگری رسید که نشان میداد روح کاپیتولاسیون هنوز در فضای گفتمانی آمریکاییها معلق است؛
[بعضی از اتباع ایران که مرتکب جنایات یا اختلاسهایی شدهاند، به آمریکا فرار کردهاند. مورد مهمی که مایلم ذکر کنم مربوط به واقعه آتشسوزی سینما رکس آبادان است که شاید آن را بهخاطر بیاورید. مسئول این واقعه افسری است به نام رزمی که به قرار اطلاع، اینک در کالیفرنیا زندگی میکند. رزمی در زمان حکومت بختیار یعنی قبل از پیروزی انقلاب تحت تعقیب قرار گرفت ولی با گذرنامه جعلی فرار کرد. ما جریان را با بررسی پروندههای اداره گذرنامه خودمان کشف کردیم و رد او را در کالیفرنیا پیدا کردهایم. اینک از شما میخواهیم که او را پس بفرستید.]
و یکی از اعضای تیم آمریکایی پاسخ میدهد؛
[بین دو کشور قرارداد استرداد مجرمان وجود ندارد.]
چنین جملهای از فضای گفتمانی کاپیتولاسیون میآید اما خود وزیر خارجه آمریکا که سعی داشت ژست مسالمتجویانه این کشور را حفظ کند، وعده داد ماجرا توسط او پیگیری شود.
وزیر خارجه ایران هم در ادامه میگوید [دو نفر دیگر هم هستند که مرتکب اختلاس از صندوق تعاون کارگران شدهاند و به آمریکا فرار کردهاند.]
و یکی از اعضای تیم مذاکره کننده جملات وزیر را اینطور کامل میکند [این دو نفر موقع ورود به آمریکا در فرودگاه دستگیر شدند چون اینترپل هم دنبال آنها بود. به محض اینکه مقامات قضایی آمریکا فهمیدند اینها از طرف دولت ایران هم تحت تعقیب قرار دارند، آزادشان کردند.]
تا اینجا وزیر خارجه آمریکا همچنان جوابهایی مبهم و تعلیقآمیز میداد تا اینکه ایرانیها بحث را کم کم به کانون بحرانآفرین آن کشیدند؛ یعنی پناهندگی شاه.
[رویه شما در مورد آمدن شاه به آمریکا چیست؟
ونس: فعلا او نخواسته به آمریکا بیاید. ما هم این را مصلحت ندانستهایم ولی اینکه آینده چگونه خواهد بود فعلاً نمیخواهم چیزی درباره آن بگویم.]
شاه باید برگردد، اعدام باید گردد
[ورود شاه ایران به کشور ما موجب سقوط سفارت آمریکا در تهران و به گروگان گرفته شدن اعضای آن خواهد شد]
این حرفها را بروس لینگن، دیپلمات آمریکایی و مسئول وقت میز ایران در دپارتمان امور خارجه آمریکا بیان کرد اما افرادی از جناح سیاسی مقابل او و دولت کارتر، به رئیس جمهور آمریکا فشار آوردند که پذیرفتن شاه به خاک آمریکا را به عنوان نمایشی از اقتدار این کشور و وفاداری ایالات متحده به یک دوست قدیمی مجاز اعلام کند.
حدود 7 ماه پیش هم در اردیبهشت ماه 1358 سنای آمریکا قطعنامهای را که پیشنویس آن توسط دو سناتور نزدیک به شاه تهیه شده بود، تصویب کرد و بر اساس آن دولت ایران به دلیل اعدامهای فوری مقامات رژیم گذشته محکوم شده بود.
گفته میشود عدهای در آمریکا میخواستهاند که رابطه این کشور با ایران قطع شود و از همین رو تلاششان را روی تحریک احساسات انقلابی مردم ایران متمرکز کرده بودند.
از طرف دیگر لابی پهلوی هم در روند مراودات در درون دستگاه دیپلماسی آمریکایی بیتأثیر نبود و تمام اینها باعث شد که دولت آمریکا از خطوط اصلی انقلاب ما عبور کنند و ماجرای 13 آبان 1358 در سفارت این کشور اتفاق افتاد.
حمله ابابیل به لانه جاسوسی
نیمههای آبان ماه 1358 سفارت آمریکا در تهران به دست دانشجویان پیرو خط امام افتاد و در همان حیص و بیص آغاز درگیریها، شش دیپلمات آمریکایی هم از مخمصه فرار کردند. این شش نفر به سفارتخانههای سوئد و کانادا پناه بردند و بلافاصله بعد از 13 آبان، سرویس جاسوسی ایالات متحده در ایران، به سفارت کانادا منتقل شد.
چند روز بعد به فرمان امام خمینی (ره) زنان و سیاهپوستان گروگان گرفته شده آزاد شدند اما تا پایان مذاکرات دو طرف برای حل موضوع، اتفاقات زیادی رخ داد.
در پنجم اردیبهشت ماه 1359 نیروی دلتای آمریکا که یک مجموعه فوق پیشرفته «واکنش سریع» و اقدامات «ضد چریکی» است، اولین عملیاتش خود پس از تاسیس خود را جهت نجات گروگانهای تهران انجام داد. اما این عملیات در طوفان شن طبس زمینگیر شد و شکست خورد.
پس از آن و در 18 تیر همان سال، عدهای از وابستگان نظامی رژیم سابق، برای سرنگونی نظام نوپای اسلامی اقدام به کودتایی کردند که بعدها به کودتای نوژه معروف شد.
این کودتا هم به دلایل حیرتانگیزی لو رفت و شکست خورد و طی مدتی که گروگانها در اختیار دانشجویان ایرانی بودند، نقشههای کوچک و بزرگ دیگری هم از طرف ایادی شاه سابق و عوامل حکومت آمریکا طرح و پیاده شدند که هیچ کدام با موفقیت همراه نبود؛ تا اینکه 18 روز بعد از افشای کودتای نوژه، روز مرگ محمدرضا پهلوی هم فرا رسید و مسئله رابطه ایران و آمریکا در نظر تحلیلگران دچار پیچیدهترین وضع خود شد چون از طرفی شاهی در میان نبود که آمریکا با پس دادن آن بتواند دل انقلابیون را بدست بیاورد و از طرف دیگر، یک حدس خوشبینانه میگفت؛ نبود شاه ممکن است انگیزه دانشجویان را نسبت به ادامه این گروگانگیری کمرنگ کند.
همه چیز در هالهای از ابهام قرار داشت تا اینکه حدود پنج ماه بعد، با به نتیجه رسیدن عهدنامه 1981 الجزایر و میانجیگری یک کشور ثالث، مسئله گروگانگیری در سفارت آمریکا به پایان خود رسید و 52 آمریکایی سفارت آزاد شدند.
اما این فقط پایانی بر یک آغاز بود و در حقیقت مسئله ایران و آمریکا تازه داشت شروع میشد.
وقتی در الجزایر توافق جمهوری اسلامی و ایالات متحده بر سر آزادی گروگانها در حال امضا شدن بود، چهار ماهی از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران میگذشت و آغاز این جنگ، پایانی بر صلحی بود که پیشتر از این، در همین الجزایر بین ایران و عراق و مسئله سرحدات مرزی منعقد شده بود.
آمریکا که تا آن لحظه از عملیات ضربتی نظامی، کودتا، تحریک فرقههای جداییطلب در داخل ایران، اختلال در تفاهمات سیاسی و جناحی جاری در نظم نوپای جمهوری اسلامی و تمام اقدامات دیگر این چنینی نتیجهای نگرفته بود، جنگ را موقعیت مناسبی دید تا بتواند طی یک پروسه بلند مدت به اهداف خودش در ایران دست پیدا کند.
حتی خانواده شاه اعتقاد داشتند که مرگ او به دست خود آمریکاییها و به انگیزه پایان دادن ماجرای گروگانگیری در سفارت تهران اتفاق افتاده و گذشته از صحت و یا عدم صحت این ادعا، چیزی که کاملاً روشن به نظر میرسید، برنامهریزی مجدد آمریکایی ها بر اساس وضعیت به وجود آمده جدید، یعنی مخاصمه نظامی بین عراق و ایران بود که آنها را هر چه بیشتر به پایان پیدا کردن ماجرای سفارت علاقمند میکرد.
اما رجالههای این استعمارگر تازه به دوران رسیده هنوز یک چیز را باور نکرده بودند و آن اینکه این فلات تمدنی چند هزار ساله، سرزمین پدیدههای غیرقابل پیشبینی است و ورود به ماجرای ایران، همچون قدم گذاشتن در دالان قصههای هزار و یک شب است.
*خون پیکره حق در قلب تاریخ محاسبههای نظامی میگفتند که ایران نهایتاً طی چند ماه در برابر ارتش منظم و مجهز و پشتوانهدار عراق، پیشانی و زانو به خاک خواهد گذاشت.
ارتش انقلاب هنوز بازسازی نشده بود و کشوری که تازه در آن انقلابی همه جانبه اتفاق افتاده باشد، طبعاً درگیر مسائل داخلی متعددی است.
ترورها، غائلههای جداییطلبانه، منازعات سیاسی، بحران اقتصادی، عدم استقرار یک نظم کامل در سیستم اداری و سازمانی و از همه مهمتر؛ باز نشدن چتر امنیتی این نظام نوپا بر گستره عام کشور و حوزههای مرتبط خارجی، از جمله مسائلی بودند که هر تحلیلگری را به حکم قطعی در باره شکست ایران میرساند. اما سی و یکم شهریور ماه 1359 جنگ ایران و عراق در حالی آغاز شد که جهان هرگز باور نداشت چنین روزهایی را به خود ببیند.
[معلوم نیست چه طور میشود این سربازان را شکست داد، این سربازانی را که از مرگ نمیترسند، آنها پارچههایی روی سرشان بستهاند که بر آن نوشته شده؛ سرباز خدا ...]
این پلاتوی حیرتزده یک خبرنگار آلمانی است و نوشتهای که او به درستی نتوانسته بود ترجمهاش کند ثارالله است یعنی خون خدا.
هیچ کدام از معادلات نظامی دنیا نه عباس دوران را پیش بینی میکردند، نه حسین فهمیده را.
این یک منطق جدید بود که میگفت ما مامور به وظیفه هستیم، نه نتیجه. منطقی که میگفت ]ما چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروزیم؛ و اسلام یک روز سنگرهای کلیدی دنیا را فتح خواهد کرد[
به فاصله دو سال از آغاز جنگ تحمیلی، معادله نبرد ورق خورد و ایران با پیشرویهایش سعی میکرد دنیا را به پذیرفتن حقوق مسلم خود متقاعد کند.
موضع ایران داشت هر روز هر چه بیشتر قدرت پیدا میکرد و دیگر نمیشد روی دولت بعث حسابی باز کرد.
به علاوه رژیم صدام یک رژیم کمونیستی بود و آمریکاییها به این نکته هم توجه داشتند که در صورت پیروزی عراق، رقیب آنها یعنی شوروی، نصیب بیشتری از این ماجرا خواهد برد، در حالی که حتی این اتفاق هم بعید به نظر میرسید و دیگر نمیشد روی ارتش سردار قادسی حساب کرد.
به علاوه ایالات متحده درگیر بحرانهای دیگری هم بود که برای حلشان میشد از ایران کمک گرفت و مجموعه همه این مسائل منجر به تصمیم عجیبی از طرف آمریکاییها شد که امروز آن را با عنوان (ماجرای مک فارلین) میشناسیم.
در آمریکای لاتین یک دولت ضد امپریالیستی روی کار آمده بود و ایالات متحده مثل همیشه تحمل چنین وضعی را در منطقه حیات خلوت خود نداشت.
دولتمردان آمریکا به همین جهت تصمیم گرفتند تا به شورشیان (کنترا) برای مبارزه با دولت تازه بر سر کار آمده، کمکهایی مالی برسانند در حالی که یک قانون فدرال آمریکا به نام (بولاند) چنین اجازهای را به آنها نمیداد.
از طرفی دیگر آمریکا در لبنان هم بحران داشت و هفت دیپلمات این کشور توسط گروهی موسوم به (جهاد اسلامی) گروگان گرفته شده بودند اما نفوذ امنیتی ایالات متحده در آن منطقه به حدی نبود که بتواند کاری برای اتباعش انجام دهد.
آمریکاییها دیگر نسبت به موفقیت عراق در جنگ با ایران هم چندان خوشبین نبودند، فلذا هر سه مسئله فوق دست به دست هم دادند تا طرح پیچیدهای در سازمان امنیتی این کشور پیریزی شود.
بر اثر تحریمهای جهانی، دسترسی ایران به امکانات لازم تسلیحاتی در میانه جنگ مختل شده بود و کاخ سفید تصمیم گرفت تا با فروش مخفیانه و بسیار گرانقیمت اسلحه به جمهوری اسلامی مبلغ کمکهای مالی خود جهت نیکاراگوئه را تامین کند.
آنها از طرفی میخواستند که برای این کارشان منت هم سر ایران بگذارند و ایران میبایست در عوض این تسلیحات گرانتر از حد معمول، سعی میکرد که گروگانهای آمریکایی در لبنان آزاد شوند.
مبادله اسلحهها شروع شد اما پس از آزادی دو گروگان، طرف ایرانی به علت بالا رفتن مکرر نرخ در میانه معامله، روند تلاش برای آزادسازی گروگانها را ادامه نداد چون آمریکا با این که داشت از چنین معاملهای نفع میبرد، قیمتها را هم مرتب افزایش میداد.
در زمان انجام یکی از این معاملات، رابرت مک فارلین، رئیس شورای امنیت ملی آمریکا هم به طرز غافلگیر کنندهای در هواپیمای حمل اسلحهها به ایران آمد و دلیل نامگذاری این پروژه به ماجرای مک فارلین همین است.
طرف ایرانی روند این معامله ناعادلانه را قطع کرد و چند وقت بعد معلوم شد که ایالات متحده برای جلب رضایت صهیونیستها، هر بار معادل تمام تسلیحاتی را که به ایران میداده، به اسرائیل هم فرستاده است و جای اخذ پولهای کلان از آنها را یک سری تشویقهای مالی گرفته بودند که روی بستههای تسلیحاتی قرار داشتهاند؛ با این وضع حالا زمان پاتک زدن ایرانیها بود.
*افشاگری
چند ماه بعد، رئیس مجلس شورای اسلامی در نطق پیش از دستور جلسه علنی پارلمان، قضیه را افشا کرد.
روزی که باید ماجرای مک فارلین افشا میشد، یک روز خاص بود. در آن روز انتخابات پارلمانی آمریکا در تمام ایالات این کشور برگزار میشد و با توجه به اختلاف ساعت ایران و آمریکا افشاگری رئیس مجلس ایران زمانی انجام شد که مردم آمریکا هنوز در خواب بودند.
آمریکاییها عادت دارند که هر روز صبح اخبار را از تلویزیون تماشا کنند و خبری که نیمه شب به دست رسانههای آن کشور رسید، صبح روز رایگیری از کانالهای مختلف رادیویی و تلویزیونی پخش شد و روی دکه روزنامهفروشیها رفت.
این اتفاق روی آرای شهروندان آمریکایی تاثیری شگرف گذاشت چنانکه حزب مقابل رئیس جمهور وقت، رای بالایی در کنگره آورد و دو سال باقیمانده ریاست پرزیدنت ریگان در دامن اختلافات عمیق و پیچیده با مخالفان سناتور او گذشت. این اتفاق طوری آمریکا را مشغول خودش کرد که ایران توانست دو سال آخر جنگ را تا حدود زیادی از دردسر این مزاحم فرامنطقهای بر کنار بماند.
ماجرای (مک فارلین) که خود آمریکاییها به آن «ایران کنترا» یا «ایران گیت» میگویند، بعد از داستان «واترگیت» بزرگترین رسوایی سیاسی در دولت آمریکا بود و سیاستمداران ایالات متحده را چنان در عزا فرو برد که به قول امام فقید (ره) کاخ سفید تبدیل به کاخ سیاه شد.
رابرت مک فارلین بعد از افشای این قضیه خودکشی کرد و رئیس سازمان سیا (ویلیام کیسی) هم هنگام بازجویی دچار سکته شد و چند روز بعد بر اثر (سرطان مغز!) مرد.
بسیاری از دولتمردان آمریکا بعد از این واقعه استعفا دادند و تعدادی دیگر هم توسط رئیس جمهور و به منظور مقصر جلوه دادن زیردستان عزل شدند.
دولت جمهوریخواه در آن بازه زمانی دوساله، به شدت دچار بحران شد و کاخنشینان آمریکای سفید، هر روز صفیر افشاگریهایشان را در صور همدیگر میدمیدند.
اینها تازه در حالی بود که کنگره هم در مقابل دولت قرار داشت و کمیسیونهای متعددی برای تحقیق راجع به ماجرای مک فارلین تشکیل شده بودند.
تصمیم ایران برای افشای ماجرای مک فارلین، تصمیم به جا و هوشمندانهای بود و البته از آن ظریفتر، هنگامه این افشاگری بود، یعنی روزی که خبر برملا شد و
روز انتخابات پارلمانی آمریکا که رئیس پارلمان ایران دست به افشای ماجرای مک فارلین زد و طومار کنگره و کاخ سفید در هم پیچیده شد، سیزدهم آبان ماه بود.
یادداشت از: میلاد جلیل زاده
انتهای پیام/