گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ وقتی که در زندان بود عمامهاش را بالش شبها میکرد و رویش را با عبا میپوشاند و وقتی هم که به دربار شاهزاده عثمانی وارد شد، به جای صندلیها، رفت و روی زمین نشست. صحبت از سید حسن مدرس است که هنگام برگشتن از مجلس ملی به سمت خانه، ریز احوالات سیاسی مملکت را برای (مشهدی کریم بقال) تعریف میکرد و اگر به او میگفتند [آقا این درست نیست که شما سیاست مملکت را برای یک بقال بگویید...] پاسخ میداد: [این ها موکلین من هستند و باید بدانند که چه کار می کنم.]
مدرس نمادی از تعهد یک نماینده مجلس در دفاع از حقوق مردمش بود. او هر چه کرد و هر طور که میاندیشید، در این نمیشود تشکیک داشت که سر تا پا حقطلبی محض بود و پای سخن و اندیشهای که عدالت خواهانهاش میدانست تا دم جان میایستاد.
سیدحسن مدرس در سال ۱۲۴۹ موافق با ۱۲۸۷ (قمری) در روستای سرابه شهرستان اردستان، از توابع استان اصفهان متولد شد. او در همان سن کودکی جهت درس خواندن به قمشه نزد جدش میر عبدالباقی عزیمت کرد و پس از درگذشت پدربزرگ، یعنی وقتی که شانزده ساله بود، برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت.
سید حسن پس از مدتی درس آموزی در اصفهان، به سامرا و بعد از آن نجف اعلی رفت و در آنجا از محضر بزرگانی مثل آخوند خراسانی و سید محمدکاظم یزدی فیض برد و شاگردی مرجع بزرگی مثل میرزای شیرازی را هم تجربه کرد. مدرس در نجف تا کسب درجه اجتهاد پیش رفت و سپس به اصفهان بازگشت تا به تدریس فقه و اصول و فلسفه بپردازد.
او صبحها در مدرسه جدّه کوچک (که امروز به مدرسه مدرس موسوم شده) درس فقه و اصول میگفت و عصرها در جدّه بزرگ به شرح منظومه و تدریس علم منطق میپرداخت.
تسلط او در هنگام تدریس به حدی بود که از همان زمان به بعد با لقب (مدرس) مشهور شد. سید حسن به علت مداقـّه و اجتهاد فراوان در دانش فلسفه و علم منطق، منش و گفتاری استدلالی پیدا کرده بود و ضمن بحثهای مذهبی، با عوامل ظلم و اجحاف در حق مردم هم سر ستیزه داشت.
همین چیزها باعث شدند که صمصمام السلطنه، حاکم ولایت اصفهان تصمیم به تبعید مدرس بگیرد اما خشم مردم و به راه افتادن دستهجات معترض، باعث شد تا حاکم شهر ناچار به تسلیم شود و سید حسن هم در میان شعارهای (زندهباد مدرس) مردم، به اصفهان برگردد.
مدرس همزمان با تشکیل مجلس دوم شورای ملی، به عنوان یکی از مجتهدینی که بر عملکرد پارلمان نظارت میکردند، وارد فضای مشروطه شد.
این شورای نظارتی که ابتکار شیخ فضلالله نوری بود، نظیر همان چیزی است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با نام شورای نگهبان قانون اساسی به فعالیت خودش ادامه داد.
مدرس سپس در انتخابات سومین دوره مجلس شورا شرکت کرد و از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد ولی این مجلس به علت فشارهای خارجی و آغاز جنگ جهانی اول یکسال بیشتر دوام نیاورد.
بعد از حمله قوای انگلیس و عثمانی و روس به ایران در جریان جنگ جهانگیر اول، مدرس همراه با 27 نفر از نمایندگان مجلس و تعدادی از رجال سیاسی دوران، جهت مقابله با تجاوزات بیگانگان، به سمت قم حرکت کرد و همین افراد در آنجا (کمیته دفاع ملی) را تشکیل دادند. این کمیته یک هیئت چهار نفری را برای اداره امور گزینش کرد که شهید مدرس یکی از آنها بود.
در همان ایام دولت روسیه اولتیماتومی برای ایران فرستاد که اسارت کشور در آن نهفته بود. آنان می گفتند که باید این طرح ذلت آور از تصویب مجلس ایران هم بگذرد و نمایندگان مردد بودند که چه کنند.
مدرس این اوضاع آشفته و هراس آلود را با سخنان خود از بین برد.
او در سخنرانیاش گفت: [حالا که بناست از بین برویم چرا خودمان خویشتن را از بین ببریم؟]
مدرس وقتی این حرف را میزد که ارتش روسیه به قزوین رسیده بود و دولتیان و اکثر نماینده ها در مقابل دشمن که در چند کیلومتری مرکز حکومت قرارداشت، خود را باخته و آماده پذیرش اولتیماتوم بودند اما مدرس با شهامتی که در ایمان و اتکال به خداوند داشت، هراس را نفی کرد و به نمایندگان مجلس ملی جرأت این را داد که اولتیماتوم تهدیدآمیز روسیه را نپذیرند.
او کسی بود که در برابر قدرتهای خارجی سیاست (موازنه عدمی) داشت و این نظریه را میشود معروفترین و مهمترین نظریه مدرس دانست. سیاست موازنه عدمی که بعدها در شعار (نه شرقی، نه غربی) متجلی شد، این نگاه ابتدایی را نفی میکرد که برای در امان ماندن از دست دو ابرقدرت بزرگ شرق و غرب (در آن روزها روس و انگلیس)، باید طرف یکی را گرفت و به اردوگاه او رفت تا در کنف حمایتاش از گزند دیگری در امان ماند.
موازنه عدمی یعنی اینکه هر دو قدرت را نفی کنی و هر دوی آنها از ترس اینکه مبادا به اردوگاه رقیب بروی و موازنه به هم بخورد، در رفتارشان با تو احتیاط کنند.
این نظریه اگرچه در بین مردم خریداران زیادی داشت، اما در بین جامهداران ردای سیاست هواخواه پیدا نکرد چون آن روزها افراد حاضر در پالت سیاسی ایران هیچ کدامشان جدا از یکی از اردوگاههای شرق یا غرب نبودند.
مدرس با آمدن رضاخان پهلوی بر سر قدرت، وارد مرحله جدیدی از چالش شد [-سید از من چی میخواهی؟ : میخواهم که تو نباشی] او را ترور کردند اما با هوشمندی از غائله گریخت. تبعیدش کردند و بارها و بارها سعی در کشتناش بردند تا اینکه بالاخره، هدف شومشان محقق شد اما در حقیقت مدرس نمرد. او راهی را آغاز کرده بود که بالاخره به سرانجام رسید.
تمام اهدافی که سید حسن مدرس پیگیریشان میکرد بالاخره توسط کسانی که آموخته مکتب او بودند، به وقوع پیوست و حتی آن پیروان، این راه را کاملتر هم کردند.
مدرس از مخالفان سرسخت جمهوری رضاخانی و سپس سلطنت پهلوی بود. او درب منزلش را به روی طلاب جوان بازمیگذاشت و زمزمههای بیدادگرانهاش را در آن محفلهای صمیمانه سر میداد.
[بنده با سلطنت - چه از آن قاجار باشد چه دیگری و دیگری و دیگری - ابدا ابدا موافق نیستم؛ یعنی، راستش، اصولا نظام سلطانی را نظم مطلوبی برای امت و ملت نمیدانم؛ زیرا هیچ سلطانی تاکنون نیامده است که لااقل اسباب عذاب رعیت نبوده باشد. اما این عقیده بنده دلیل بر آن نمیشود که تن به جمهوری میرپنجی بدهم. جمهوری میرپنجی، ابتدای یک درد تازه است و یک مرض مزمن. اینها به بهانه جمهوری میآیند، سوار که شدند دیگر ول نمیکنند. امروز، سلطان درمانده قاجار، در آستانه سقوط نهایی، تازه متوجه شده است که خوب است سلطنت کند نه حکومت؛ خدمت کند نه خیانت؛ اما این غول بیشاخ و دم که معلوم نیست از کدام جهنمی ظهور کرده (رضاخان) و چطور او را یافتهاند و چطور او را- از دربانی سفارت آلمان - به اینجا رساندهاند، تمام وجودش خودخواهی و زورپرستی و میل به استبداد و اطاعت از انگلیسیهاست... شما، حرفی داری فرزندم؟
- از کجا دانستید که حرفی دارم حاج آقا؟
- از نگاهتان. در نگاهتان اعتراضی هست.
- میگویم: شما به تنومندی رضاخان اعتراض دارید یا به بیگانه پرستیاش؟
-منظورت چیست فرزندم؟
- زمانی که ضمن بحث، میفرمایید «این غول بیشاخ و دم» انسان یاد لاغری بیش از اندازه شما در برابر غول اندامی رضاخان میافتد و این طور تصور میکند که مشکل شما با رضاخان، مشکل شکل و شمایل و تنومندی اوست- نه اینکه او را آوردهاند- بی هیچ پیشینه در علم سیاست و دین، و جاهل است و مستبد و به دلیل همین جهل هم او را نگه داشتهاند نه هیکل...]
این قسمتی از مکالمههای یکی از همان محافل است که در بیت شهید حسن مدرس برپا شده بود. طلبه جوانی که در این محفل برای چندمین بار حضور پیدا کرده بود و اولین بار سخن میگفت، با احتجاج عجیباش سکوت را برفضا حاکم کرد و بعد از چند دقیقه که هیچ کس حرفی نزد، گفت؛
[عذر میخواهم حاج آقا! قصد آزارتان را نداشتم؛ اما حضرت حاج آقا طباطبایی میفرمایند: نزد علمای آشنا با فلسفه، هر واژه، برخوردار از اعتبار نهایی آن واژه است. هر واژه، آن چنان به اوج توانایی خود میرسد که گویی قصد پرواز به آسمان را دارد. شما، وقتی در حضور جمع، به مسامحه، به تنومندی یک نظامی بد کار اشاره میکنید، به بخشی از موجودیت آن نظامی اشاره میفرمایید که پدید آمدنش در ید اختیار آن نظامی نبوده است و در این حال، شما را به بیعدالتی متهم خواهند کرد و اعتبار کلام عظیمتان در باب خطر خوف آور استبداد درک نخواهند شد و همه جا خواهند گفت که آقای مدرس، مرد خوب و شوخ طبع و طنازی است که سخنان نمکین بسیار میگوید اما مسائل جدی قابل تأمل، چندان که باید، در چنته ندارد و دشمنان شما و ملت و دین بهانه خواهند یافت و با آن بهانه، نه فقط شما را بلکه ما را که شما پرچمدارمان هستید، خواهند کوبید و له خواهند کرد.
باز، سلطه خاموشی.
طلاب سر به زیر افکنده بودند. صدایشان از دهان این طلبه بیپروای خوش بیان بیرون آمده بود- بیکم و کاست.
مدرس تأثر را پس نشاند و سکوت را شکست.
- کاش که شما، با همه جوانیتان، به جای من، به این مجلس شورا میرفتید. شما، به دقت و مؤثر سخن میگویید حاج آقای جوان!
- ممنون محبتتان هستم حضرت حاج آقا مدرس؛ اما من این مجلس را چندان شایسته نمیدانم که جای روحانیت باشد. آنچه را که شما میگویید، در این حد که میگویید، آقای مصدق هم میتوانند بگویند. آنچه شما میتوانید انجام بدهید که آنها نمیتوانند، دعوت جمیع مسلمانان ایران است به مبارزه تن به تن با قاجاریان و رضاخانیان و جملگی ظالمان و وابستگان به اجانب. اگر، سرانجام، به کمک ملت، حکومتی به کار آوردید که عطر و بوی حکومت مولا علی (ع) را داشت، وظیفه خود را به عنوان یک روحانی مبارز تمام عیار انجام دادهاید.
(منظور طلبه جوان این بود که باید انقلاب کرد و صرفاً با انتقاد کردن کار پیش نمیرود) اما مرحوم مدرس گفت؛
- ملای جوان! آیا منظورتان این است که اصولا من، موجود هدف گم کردهای هستم؟
- خیر، هدف شما برای کوتاهمدت خوب است که بنده به عنوان یک طلبه کوچک جستوجوگر، به این هدف اعتقاد دارم، اما روشتان را برای رسیدن به این هدف، روشی درست نمیدانم. شما، با دقت و قدرت، به نقاط ضربهپذیر رضاخان ضربه نمیزنید؛ بلکه ضربههایتان را غالباً به سوی او و دیگران، بیهوا پرتاب میکنید.
شما، به اعتقاد این بنده ناچیز، این جنگ را خواهید باخت، و رضاخان، به هر عنوان، خواهد ماند و بساط قلدریاش را پهن خواهد کرد.
- مانعی ندارد که اسم شریفتان را بپرسم؟
- بنده روحالله موسوی خمینی هستم. از قم به تهران میآیم، البته به ندرت.]
امام (ره) راهی را که مدرس میخواست بپیماید، کاملتر کرد و تا انتها پیمود. او خودش درباره سید شهیدان عصر استقلالطلبی و دادخواهی، در سال 1361، خطاب به هیات وزیران جمهوری اسلامی گفت: [تاریخ مرحوم مدرس را دیده که یک سید خشکیده و لاغر، با لباس کرباسی، در مقابل آن قلدری (که هر کس وقت را درک کرده باشد می داند که زمان رضاشاه غیر زمان محمد رضا شاه بود) در مقابل او همچو ایستاد در مجلس و در خارج مجلس.]
سید حسن مدرس سرانجام در دهم آذرماه 1316 با دستور مستقیم رضاخان به مأموران شهربانی محل تبعیدگاهش، یعنی شهر کاشمر، توسط آنها مسموم و سپس خفه شد.
پیکر این مبارز حقطلب را برای دفن در حرم امام رضا (ع)، به مشهد مقدس انتقال دادند و بعد از سقوط رضاخان و اخراج او توسط گمارندگانش به خارج از ایران، عوامل این قتل دستگیر و سپس محاکمه شدند.
راهی که شهید مدرس آغازگر آن بود، پنجاه سال بعد از قتل غریبانهاش، به مقصد نهایی رسید.
یادداشت از میلاد جلیل زاده
برای آگاهی از آخرین اخبار و پیوستن به کانال تلگرامی باشگاه خبرنگاران جوان اینجا کلیک کنید. انتهای پیام/
درباره مدرس باید بیشتر از اینها گفته بشه