به گزارش
حوزه رادیو تلویزیون گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ مرضیه صدرایی، هنرمند رادیو و تلویزیون در اول مرداد سال 1350 در ساوه متولد شد. فعالیت هنری خود را از تئاتر آغاز کرد و علاوه بر آن در دوبله نیز فعالیت میکند. صدرایی در آثاری چون «میهمانان ویژه»، «پاشنه بلند»، «خروس» و ... نقشآفرینی کرده است. در ادامه گفتگوی ما را با این هنرمند میخوانید:
یک بیوگرافی مختصر از خودتون بگید؟ دو خواهر بزرگتر از خودم دارم و در یک خانوادهی مذهبی بزرگ شدم. پدرم در جوانی نقال و پردهخوان بود، شاهنامهخوانی و قصهگویی هم میکرد، صدای رسا و بسیار پرجاذبهای داشت. تا پایان عمر تعزیهخوانی میکرد و با عشق عمیقی شبیهخوان حضرت عباس (ع) بود.
بچهی آرامی بودید یا شیطون؟ تقریباً آرام اما خیلی کنجکاو بودم.
بازی و تفریح شما در کودکی؟ خالهبازی، معلمبازی و تقلید از شخصیتهای خاص فامیل و فیلم و کارتون. حتی بدون همبازی و بدون داشتن حس تنهایی در خلوت خودم به این تفریح سرگرم بودم.
کارتونهای مورد علاقهی شما در کودکی؟ بابا لنگدراز، بل و سباستین و بنر.
بهترین کتابی که خواندید چه بود؟ کتاب «مدرسه رویایی من»، «توتوچان دختر کوچکی پشت پنجره»، کتابی که علیرغم فضای داستانی جذاب، بسیار آموزنده است به ویژه برای آموزگاران و دستاندرکاران عرصه آموزش.
آشپز خوبی هستید؟ غذای مورد علاقهی شما چیست؟ نه آشپز خوبی نیستم، قورمهسبزی، فسنجان با طعم ملس و ماکارونی با تهدیگ سیبزمینی از غذاهای مورد علاقهی من است.
سبک موسیقی مورد علاقهی شما چیست؟ پاپ و هر سبکی که با درونم همخوانی داشته باشد.
در حالح اضر مشغول کاری هستید؟ بله در رادیو نمایش در یک مجموعه کوتاه نمایشی نقشی را برعهده دارم.
اهل فضای مجازی و شبکههای اجتماعی هستید؟ موافق این گونه فضاها هستم اگر افراط و تفریط در آن وجود نداشته باشد. خود من با حضور در گروههای هنری از بسیاری اخبار و یادداشتهای آموزشی که در گروهها قرار میدهند، مطلع میشم. این بستگی به نوع انتخاب و انگیزهی شخص دارد که در این گونه فضاها به دنبال چه هدفی است، وجود چنین فضاهایی به عنوان یک رسانهی اجتماعی مثل لبهی چاقو است، که میتواند در دست یک جراح باشد یا یک جانی خطرناک! بنابر این نمیتوان به طور کلی آن را حذف کرد.
چگونه وارد دنیای هنر شدید؟ در کتاب فارسی کلاس پنجم ابتدایی درسی با عنوان نمایش در کلاس وجود داشت که معلم تعدادی از دانشآموزان را برای نقشهای نمایش مزبور انتخاب کرد و من هم که به عنوان هنرپیشه در مدرسه با تقلیدهایی که انجام میدادم معروف بودم، انتخاب شدم و این رویه تا دیپلم ادامه داشت در دوره راهنمایی تصمیم قطعیام این بود که بازیگر تئاتر شوم و هیچ تصوری از بازیگری مقابل دوربین نداشتم، بعد از دیپلم تجربی با سختی فراوانی تغییر رشته دادم. یک دوره سه ماهه کلاس کنکور برای آشنایی با دروس هنر گذراندم و وارد دانشگاه آزاد اراک در رشتهی ادبیات نمایشی شدم و بهترین روزهای من برای رسیدن به صحنه تئاتر اگرچه با مشقات خاص خودش اما شیرین و خاطره انگیز شروع شد.
دغدغهی شما به عنوان یک هنرمند چیست؟ آرامش و صلح برای مردم جهان.
بازیگری در سینما را دوست دارید یا تلویزیون؟ من به بازیگری در همهی مدیومها علاقهمندم و به ترتیب اولویت فعالیت تئاتر، رادیو، تلویزیون، سینما و دوبله را دوست دارم.
از فعالیت در عرصهی هنر راضی هستید؟ بله. به هر حال خواسته قلبی و آرزوی من بوده است، اما این واقعیت هم که فرصت کار در این زمینه برای همه به توازن تقسیم نمیشود انکارناپذیر است. متأسفانه این رشته به عنوان شغل نمیتواند تأمین کننده معیشت صاحبان این شغل باشد و فقط برای ستارهها اقبال روشنی دارد چون فرصت شغلی در این زمینه برای همه به صورت یکسان ایجاد نمیشود و هیچ تعادلی و پشتوانه و امنیتی در آن وجود ندارد و شغلی است بسیار بیرحم.
در حال حاضر هم که عرضه و تقاضا بسیار نابرابر است به تعداد دانشجو و هنرآموز و علاقهمند به این رشته فرصت شغلی نیست بنابر این به هیچوجه نمیتوان روی درآمد این حرفه برای یک زندگی حتی معمولی برنامهریزی و حساب کرد.
بهترین و شیرینترین خاطرهی شما در دوران کاریتان چیست؟ اواخر بهار سال 76 به تازگی پایاننامه داده بودم و جذب کار اداری در حوزه هنری شدم. همان موقع استاد حمید سمندریان قرار بود تئاتر «دایره گچی قفقازی» را به روی صحنه ببرند و من هم با علاقهی زیادی از کار اداریام استعفا دادم و به این نمایش پیوستم. استاد گفتند همه نقشها تمام شده و اگر میخواهی در این نمایش باشی باید در نقش مردم «همسرایان» باشی من هم قبول کردم. ما لباسهای نمایش را برای شستشو آخر هفته به منزل میبردیم. من لباسم را به خشکشویی بردم و از او خواهش کردم لباسهای مرا خارج از نوبت تحویل دهد، ابتدا قبول نمیکرد اما با اصرار من پذیرفت. روزی که قرار بود لباسها را تحویل بگیرم، متوجه شدم که ساعت از 5 هم گذشته و من باید ساعت 4 برای تحویل گرفتن لباسها میرفتم، اما دیر شده بود و خشکشویی بسته بود خیلی ناراحت شدم و شروع کردم به گریه کردن. همهی مغازهدارها دور من جمع شده بودند و بعضیها فکر میکردند لباسهایم را دزدیدهاند. خلاصه در میان جمعیتی که دور من بودند یک نفر گفت: «صاحب خشکشویی به عروسی رفته و من میدانم کجاست». بالاخره صاحب خشکشویی را آوردند و وقتی درب کرکرهای خشکشویی بالا رفت، اشک شوق ریختم و لباسهایم را تحویل گرفتم و به سمت تئاتر شهر رفتم. این یکی از خاطرات خوب من بود.
اهل فوتبال هستید؟ نه نیستم.
ویژگی بارز شخصیتی شما که دیگران با آن ویژگی شما را میشناسند، چیست؟ معتقد، رازدار و انرژی مثبت.
کلام پایانی شما؟ برای مردم ایران و جهان سلامتی، آرامش، امنیت، صلح و روزگاری عاری از جنگ و خشونت آرزومندم.
گفتگو از ساناز احسانی سرشت
برای آگاهی از آخرین اخبار و پیوستن به کانال تلگرامی باشگاه خبرنگاران جوان اینجا کلیک کنید. انتهای پیام/