به گزارش خبرنگار
حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ مثلها نقطه اتصال فرهنگ عوام و خواص هستند. در حوزه ادب رسمی و مکتوب، آنجا که شاعر خود را به زبان و فرهنگ مردم نزدیک میکند، وقتی است که از مثلهای آنان بهره میگیرد؛ مثلها از این رو نزدیکترین گونه به ساحت ادب رسمی؛ یعنی شعر و نثر فصیح و بلیغ هستند. زیرا تمام ویژگیهای اثر بلیغ را در خود دارند. شعر و مثل همسایه دیوار به دیوارند، شاعران و نویسندگان همواره برای آنکه به لطف، شیرینی و رسایی کلام خود بیفزایند، از مثل بهره جستهاند. بسیاری از مثلها نیز حاصل رواج اشعار معروف شاعران و نویسندگان فارسیزبان است. این تعامل و تبادل بر غنای ادب گرانسنگ فارسی افزوده و زبان مردم را غنی ساخته است. بی جهت نیست که علامه همایی مینویسد: «بزرگترین سرمایه ادب فارسی همین امثال است که تمام حکمتها و دانشهای بشری را متضمن است. مثل فشرده افکار هر قومی است.» (ذوالفقاری، 1389)
با این وصف در باشگاه ضربالمثل امروز به نقل حکایت کوتاهی از ضربالمثل «هم پیاز را خورد، هم فلک شد، هم پول داد» میپردازیم.
**************************
ماجرای این ضربالمثل به این داستان برمیگردد که روزی مرد رهگذری بر سر
پیاز و پیازکاری با کشاورز زحمتکشی بحث میکرد. رهگذر از محصول بیخاصیت
پیاز میگفت و کشاورز از فواید آن. و نهایتا رهگذر با حرفهای خود به نوعی
کار و شغل کشاورز را زیر سوال برد.
مردم این دو را در حال نزاع دیدند و آنها را به محکمه بردند تا در مورد آنها قضاوت کند.
قاضی
بعد از شنیدن حرفهای آن دو، حق را به کشاورز داد و به مرد رهگذر گفت: تو در
این دعوا به محصول این کشاورز خسارت وارد کردی. حالا باید برای جلب رضایت
او پولی را به او بدهی.
مرد رهگذر که ذاتا آدم خسیسی بود، قبول
نکرد. قاضی گفت: با این حساب یا باید چوب بخوری یا بزرگترین اذیت و تنبیه برای تو
خوردن یک کیسه پیاز است، تا دیگر بر سر این مسائل بی اهمیت دعوا راه نیندازی؟ انتخاب نوع مجازات با خود تو. پول میدهی یا پیاز میخوری یا میخواهی تو را چوب بزنند؟»
رهگذر کمی فکر کرد و دید که نمیخواهد پول بدهد. چوب خوردن و فلک شدن هم درد دارد. این شد که راضی شد تا پیاز را بخورد.
قاضی دستور داد، کیسه پیازی آوردند. مرد محکوم هنوز دو سه پیاز نخورده بود که حالش بد شد و گفت: «چوبم بزنید. حاضرم چوب بخورم اما پیاز نخورم.»
قاضی دستور داد، چوب و فلک آوردند. دو نفر مشغول فلک کردن او شدند. هنوز ده ضربه به کف پایش نخورده بود که داد و هوار به پا کرد و فریاد زد: «دست نگه دارید دست نگه دارید. پول میدهم. پول میدهم.»
رهگذر خسیس مجبور شد مقداری پول به کشاورز بدهد و رضایت او را به دست آورد.
اطرافیان که حال او را دیدند خندیدند و گفتند: «اگر خسیس نبود این جور نمیشد. پولی بابت جریمه میداد، اما حالا هم پیاز را خورد، هم فلک شد و هم پول داد.»
از آن روز به بعد، درباره فردی که زیادی طمع میکند، یا به خیال به دست آوردن سودهای دیگر، زیان های ظاهراً کوچک را میپذیرد اما عملاً به خواستهاش نمیرسد، میگویند هم پیاز را خورد، هم فلک شد و هم پول داد.
گزارش از: مریم محمدی
برای آگاهی از آخرین اخبار و پیوستن به کانال تلگرامی باشگاه خبرنگاران جوان اینجا کلیک کنید.
انتهای پیام/