به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سر 19 ساله سردسته باند آدمربایی است، خودش میگوید وقتی پسر نوجوان را در خیابان تنها دیده برای سرقت تصمیم به ربودن او گرفته است و در این میان وسوسههای شیطانی سراغش آمده و او همراه دو همدستش تصمیم گرفتهاند گروگان خود را مورد آزار و اذیت قرار دهند. پسر جوان میگوید کمبودهای زندگیاش باعث شده تا به پسرهای همسن و سالش حسودی کرده و تصمیم بگیرد دست به سرقت بزند. امید که به اتهام آدمربایی، سرقت و آزار و اذیت پسر دانشآموز دستگیر شده است، از زندگیاش میگوید.
چند برادر و خواهر داری؟ من در یک خانواده پر جمعیت در جنوب غرب تهران بزرگ شدم. هفت فرزند هستیم و چون پدرم کارگر ساده بود با سختی بزرگ شدم و حتی نتوانستم درسم را ادامه دهم.
چقدر درس خواندی؟ تا سوم راهنمایی درس خواندم و سه سال است که به سر کار میروم تا هم کمک خرج خانواده بوده و هم سربار آنها نباشم. چون تعداد خواهرانم زیاد است برای اینکه آنها کمبودی حس نکنند من و برادر بزرگترم کار میکنیم.
سابقهدار هستی؟ نه، اولین بار است که دستگیر میشوم. من سرم در کار خودم بود و با کسی کاری نداشتم تا اینکه متوجه دور و اطرافم شدم.
چه شد که متوجه اطرافت شدی؟ وقتی از سرکار به خانه میآمدم، فهمیدم آدمهایی که میبینم با من فرق دارند. انگار من کمبودی داشتم و نمیدانستم این کمبود چیست. هرکسی را که میدیدم چند پله از من جلوتر بود و من باید از صبح تا شب تلاش میکردم که زندگی روزمره بدون کمبودی سپری شود.
چه کار میکردی؟ من کارگر ساختمان بودم و روزی50 هزارتومان درآمد داشتم.
ماهی 1.5 میلیون تومان که درآمد بدی نیست؟ همیشه که کار نیست. من در زمستان بیکار میشوم و خیلی کم سرکار میروم. بعدش هم نصف بیشتر درآمدم را خرج خانه میکنم. من نمیتوانم پساندازی برای خودم داشته باشم. در این سه سال که کار میکنم 10 میلیون هم پسانداز ندارم.
این باعث میشود دست به این کار بزنی؟ نه، اما من در محله جرم خیزی در جنوب تهران بزرگ شدم. دوستانم هم زیاد خوب نبودند. زیاد در محله نمیچرخیدم، اما دو دوست نزدیک داشتم که با مشورت آنها تصمیم گرفتیم با راهاندازی باندی اقدام به سرقت کنیم.
همدستانت چند ساله هستند؟ مهرداد 16 ساله و فواد 19 ساله است. ما از دوران مدرسه با هم دوست وبچه محل بودیم. البته مهرداد دو کلاس پایینتر از ما بود، اما پسر پردل و جراتی بود.
چه شد به فکر سرقت افتادید؟ من که این همه فرق را میدیدم تصمیم گرفتم مثل بقیه باشم. چرا من نباید گوشی هوشمند داشته باشم و لباس خوب بپوشم. از اول جوانی که نباید فقط کارکنم و با این پول کم زندگی کنم.
پس پیشنهاد سرقت از طرف تو بود؟ بله من خودم تصمیم گرفتم دست به سرقت بزنم. قصد داشتم تنهایی به سرقت بروم، اما میترسیدم زود لو بروم و دستگیر شوم. به همین خاطر تصمیمم را به مهرداد و فواد گفتم که آنها قول دادند با من همکاری کنند تا هم بیشتر سرقت کنیم و هم زود گرفتار نشویم.
قصد داشتید چگونه سرقت کنید؟ من یک چاقوی کوچک خریدم و همیشه همراهم بود. گفتیم از نوجوانان کم سن و سال که پولدار هستند، سرقت میکنیم.
چند فقره سرقت داشتید؟ ما فقط یک سرقت انجام دادیم و بعد از آن هم دستگیر شدیم.
چه شد دستگیر شدید؟ چون میخواستیم در یک شب راه صد ساله را برویم. با وسوسه شیطان و تشویق دوستانم کاری کردم که باعث شد پسر نوجوان موضوع را به خانوادهاش گفت و ما زود شناسایی و دستگیر شدیم.
از پسرنوجوان چه سرقت کردید؟ فقط یک تلفن همراه آیفون جدید و قصد داشتیم آن را به قیمت یک میلیون به یک افغانی که کارگر ساختمان بود، بفروشیم و او گوشی را به خواهرش در هرات هدیه بدهد.
چرا گوشی را میخواستی به مرد افغان بفروشی؟
این گوشیها هوشمند است هر کجای ایران استفاده کنی سریع دستگیر میشوی، فکر کردیم اگر بخواهیم به مالخر هم بدهیم پول زیادی دستگیرمان نمیشود. به همین خاطر تصمیم گرفتیم گوشی را به خال محمد بفروشیم و او گوشی را به افغانستان ببرد، اما قبل از فروش شناسایی و دستگیر شدیم.
فقط به خاطر یک گوشی تلفن دستگیر شدی؟ نه. ای کاش فقط آن بود. آن روز پس از زاغزنی متوجه شدم پسر نوجوان به نام شاهین بچه پولدار است و در غرب تهران زندگی میکند. وقتی فهمیدیم او بسیار ترسو است با دوستانم عصر یک روز
سد راهش شدیم و تلفن همراهش را با چاقو سرقت کردیم. وقتی تلفن همراه را سرقت کردیم شیطان به جلدم آمد و دوستانم که فکر من را خوانده بودند، موافقت کردند. شاهین را به مکانی خلوت بردیم .
او مقاومت نکرد؟ شاهین خیلی پسر باادب و باکلاسی بود. وقتی نیت شوم ما را فهمید التماس کرد کاری با او نداشته باشیم. آن زمان ما سه نفر خودمان نبودیم و شیطان بود که به ما دستور میداد. اگر یک لحظه به خودمان آمده بودیم که این اتفاقات نمیافتاد.
کی دستگیر شدید؟ یک هفته بعد از سرقت.
فکر میکردی دستگیر شوی؟ نه. نقشه ما حساب شده بود. یک روز اتفاقی گوشی را با سیمکارت خودم روشن کردم که ببینم کار میکند یا نه، اما یادم رفت آن را خاموش کنم که ماموران سر رسیدند و من را دستگیر کردند. بعد هم من دو همدستم را لو دادم و آنها دستگیر شدند.
ما قرار بود با این سن کم یک باند بزرگ باشیم، اما در اولین سرقتمان شناسایی و دستگیر شدیم.
با سرقت از دیگران میخواستی به چه برسی؟ می خواستم برای خودم کسی شوم. تا چه زمانی باید کارگری میکردم. دو همدستم نیز شرایطشان زیاد خوب نبود. میخواستم خوب بپوشم و خوب بگردم.
با سرقت؟ وقتی عقده در وجودت رخنه کند و دور و اطرافت در شهر، پسران بهتر از خودت را ببینی دیگر برایت فرق ندارد چطوری، فقط میخواهی به هدفت برسی.
الان به هدفت رسیدی؟ نه. من الان که دستگیر شدهام خدا را شکر میکنم که خیلی زود دستم رو شد و به قانون سپرده شدم. با کینهای که من داشتم اگر همینگونه ادامه میدادم فردی خشن میشدم که هر کاری از دستم بر میآمد، انجام میدادم. میخواهم فرد سالمی شوم. اشتباهی انجام دادم که باید تاوانش را پس دهم. فقط امیدوارم قانون هم مرا ببخشد.
بعد از سرقت خانوادهات چه گفتند؟ چیزی نگفتند، پدر و مادرم شوکه بودند. من پسر سر به راه خانه بودم که کار میکردم و کمک خرج خانواده بودم، اما خودخواهی و زیادهخواهیام باعث شد من در این راه بیپایان قرار بگیرم.
ارزشش را داشت؟ نه. تازه فهمیدم هر کسی برای به دست آوردن پول یا زندگی خوب باید تلاش کند. من فکر نمیکردم که اینگونه شود. کاش قانع بودم و نان کارگری را میخوردم.
خانواده شاهین را دیدی؟ در راهروی دادسرا آنها را دیدم. نزدیک بود تکهتکهام کنند. اگر ماموران نبودند مطمئنا من و مهرداد را میکشتند. البته حق داشتند.
چرا حق داشتند؟ من زندگی پسر نوجوان آنها را خراب کردم و آینده را از او گرفتم. من جز خودم، دو همدستم و شاهین را هم کشتم. نمیدانم چرا در آن لحظه فکرم کار نمیکرد. خیلی پشیمان هستم. کمکم کنید.
رسانه به تو چه کمکی میتواند بکند؟ بنویسید من توبه کردم و سرم به سنگ خورد. دلم میخواهد همان کارگر ساده و روزی 50 هزار تومان درآمد داشته باشم، اما در کنار پدر و مادرم باشم. من پشیمانم و میخواهم این کار زشتم را جبران کنم.
حرف آخر... به فکر محلههای جرمخیز باشید تا این شرایط، خلافکارهایی مثل من را تحویل ندهد. من هم اگر حداقلها برایم فراهم بود و این تبعیض را نمیدیدم الان سارق نبودم.
منبع: تپش
انتهای پیام/