حوزه تجسمی گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ چندی پیش از طریق دوستی نسبتا نزدیک با اندیشه و دیدگاه فردی آشنا شدم که همواره قلبش برای هویت و اصالت شهرش میتپد، قاسم مطلبی، دکترای معماری از استرالیا و عضو هیات علمیِ دانشگاه تهران، در حالِ حاضر یکی از بهترین اساتید معماری در کشور است که طول سالها فعالیت در حوزهی معماری دانشجویان بسیاری را تعلیم داده و به جامعه معماری کشور هدیه کرده است؛ ایدهی اصلی گفتگویی که خواهید خواند، از یک قدمزدنِ ساده در خیابانی شروع شد که هیچ یک از خاطرات پیشین خود را به همراه نداشت و مانند آسیابی رنگ باخته در گوشهی حیاطی خلوت، در کنج روستایی دور افتاده به اجبار نفس میکشید. تهران یا طهران یا تهرانی که امروز در آن زندگی میکنیم چیزی نیست به جز یک برج بلند قامت و یا کاغذی خطخورده که میان تمامِ یادداشتهای شبانه مچاله شده است. با وجود خیلِ عظیمی از سوالهایی که در ذهن داشتم، گفتگو با مطلبی در کنجِ اتاقی در دانشکده هنرهای زیبای تهران در یک صبح زمستانیِ دوداندود، پیرامونِ هویت معماری ایران به ویژه تهران به قدری آموزنده و جذاب بود که گذشت زمان احساس نمیشد؛ ایران و ایران و ایرانی که هماکنون در آن زندگی میکنیم و معماری آن، محوریت اصلی این نشست را شکل داد و در کنار این، تمام هرآن چیزی که پیرامون معماری ایران و تاثیر بسزای آن بر جامعهی ایرانی و سایر هنرها مدتها ذهن من را به خود مشغول کرده بود، مورد بحث قرار گرفت.
واژهی «معمار» و «معماری» برای شما چه مفهومی دارد؟ معماری از عمارتکردن و آبادکردن گرفته شده است و تا چیزی ساخته نشود معماری صورت نگرفته و به مقصدِ خود نخواهد رسید؛ در حالت کلی هرآن چیزی که برای انسان ساخته شود را میتوان معماری نامید؛ در کنار این، عبارتی که امروزه در دانشگاههای ایران تحتِ عنوان «مهندسی معماری» میشنویم فقط متعلق به امریست که طراحی و ساختن بنا را ممکن میکند، در حالی که برخی از دانشگاههای معتبر دنیا معماری را آن چیزی میدانند که برای بهرهبرداریِ انسان ساخته شده است و مهندسی معماری به معنای ساختنِ بنا، فقط بخشی از واژهی معماری را شامل میشود. با گذشت زمان، معماری در طول سالها معانیِ وسیعی پیدا کرده و تمام کسانی که در رابطه با تمام زمینههای نظری، طراحی و عملی فعالیت میکنند کار خود را به نوعی معماری میدانند؛ با این تعریف مهندسیِ معماری چرخهی پیوستهست از شروع مباحث نظری، طراحی، ساخت تا ارزیابی و ارزشیابیِ بنا، که شروع دوباره را ارتقا میدهد.
اکثر صاحبنظران، معماری را آمیختهای از فن و هنر میدانند، به نظر شما تفکیک این دو تا چه حد امکان پذیر است؟؛ معماری فنی است که هنر را به همراه دارد یا هنری که همواره با استفاده از فنون به نتیجه میرسد؟ سوال بسیار جالبی مطرح کردید؛ اگر معماری را دایرهای تصور کنیم که به دو بخش هنر و فن تقسیم شده است، چرخهای متداوم را تشکیل میدهد که نقطهی آغازِ مشخصی برای آن نمیتوان ترسیم کرد، هنر و فنِ معماری، در کنار هم و در فضای ذهنی مشترکی شکل میگیرد، همانطوری که در زبان عربی فن را به معنای هنر میدانند، فن و هنر در معماری قابل تکفیک نیستند از اینرو یک بنای تکامل یافته، همواره آمیختهای از هنر و فنون را با خود یدک میکشد. از اینرو، معمار اگر آشنایی با فنِ این رشته را نداشته باشد، اصلا نمیتواند شروع کند و اگر فن را بلد باشد و بدون هنر دست بهکار شود، بیتردید به جای خانه، لانه خواهد ساخت. همانطور که حیوانات برای ساختنِ محل سکونت خود بدون در نظر گرفتنِ هنر، فقط توانایی ساختن لانه را دارند. اما انسان (معمار) با در نظر گرفتنِ هنر در پروسهی معماری، فنِ موجود را توسعه میدهد. در کنار این امر، با وجود گرایشهای گوناگونِ مهندسی معماری در دنیا، هستند برخی از معمارانی که از بُعد فنیِ معماری و برخی دیگر، بیشتر از هنرِ موجود در این رشته وام میگیرند؛ با این تعریف، فقط در گرایشهای مختلف معماری میتوان،«هنرمندان» معماری را در مقابل «فنآوران» این رشته قرار داد؛ اما در نهایت، محصول معماری در اشتراک هنر و فن معنی خواهد گرفت.
چندی پیش از طرف یک مرکز دانشگاهی موظف شدم تعریفی از هنر ارائه دهم که در روند تحقیق و پژوهش به بیش از 150 تعریفِ یک سطری از اشخاص مختلف در تاریخ برخوردم، که هر یک حامل پیام صحیح و خاستگاه منحصر به خود بود، در نهایتِ امر، تعریفی آمیخته از دیدگاه احمد شاملو و مجتبی مطهری را استخراج کردم، مبنی بر اینکه «هنر حلقهی اتصال دنیای حاضر و دنیایی غیر از این است». هنر، با این تعریف در معماری چه جایگاهی دارد؟ مدارسِ فکری و مکتبهای گوناگونِ معماری همواره شاملِ نگاههای مختلفی هستند، اگر بخواهیم در محدودهی جغرافیایی ایران به این تعریف در معماری بپردازیم، تعریفِ هنر به همین معنا، در معماریِ ایران صدق میکند. اما شاید بتوان به گونهای دیگر به این موضوع نگاه کرد، همانطور که در گذارههای دینی هم اشاره شده است، انسان فطرتی کمالجو دارد و در جهت کسب کمال آفریده شده است؛ باید گفت که کمالجویی و کمالیابی بدون هنر، امکان پذیر نیست؛ هنر بسترِ کمال را برای انسان فراهم میکند؛ در این میان برخی افراد در نقاط مختلف دنیا رسیدن به کمال را از طریق فن یا همان تکنولوژی میدانند که در واقع بیشتر از کمال به توسعه میرسند، شاید توسعه از طریق تکنولوژی امکانپذیر باشد، اما وقتی هدف کمالیابی است باید در بستر هنر حرکت کرد و این، فقط بسترِ هنر است که انسان را به جایگاه کمال یا همان حلقهی اتصال میرساند.
به نظر شما هنر یا فن مهندسیِ معماری تا چه حد با دیگر هنرها در ارتباط و چالش است؟ این موضوع برمیگردد به سیر تحولِ مفهوم معماری؛ درگذشته اشخاص فقط معماری میکردند و کارشان ساختن بود و کسی نبود که معماری را زیر سوال ببرد؛ اما در دوران معاصر مفهوم معماری به دلیل جداییِ مباحث نظری از عملی به یک مسئله تبدیل شده است و حتی تعریف کلمهی «معماری» با سوالهای گوناگونی مواجه میشود. بدونشک ما تا این مسئله را خوب درک نکینم، نمیتوانیم در جهت پاسخ حرکت کنیم؛ اگر بخواهیم مسئلهی مفهوم معماری را از نظر هنری بررسی کنیم، این سوال پیش میآید، که معماری چگونه میتواند با سایر هنرها ارتباط برقرار کند؛ بیتردید معماریِ امروز با تمامی هنرها به ویژه هنرهای تجسمی ارتباط نزدیکی پیدا کرده است به طوری که هنرهایی مانند عکاسی یا فیلمسازی که در بستر معماری رشد نکردهاند و زادهی دوران مدرن هستند با معماری به خوبی ارتباط میگیرند، چرا که، معماری بستر زندگی انسان را تشکیل میدهد و هرآن چیزی که در بستر زندگی انسان رخ میدهد متاثر از معماری است؛ در عکاسیِ معماری، یک عکاس میتواند زاویه و دیدی از بنا را نشان دهد که از چشم معمارش پنهان مانده بود. یا در فیلمسازی، فیلمسازان با انتخاب فضا برای فیلمبرداری، از هویت و اِلمانهای معماری نسبت به داستانِ فیلم استفاده میکنند. برای مثال در مستندهایی که آقای مجتهدی در مورد ایران ساخته است، در پلانهای مختلف با قاببندیهای مناسب، زاویهای از بناها را نشان داده که نشات گرفته از فهم معمارگونه و دانشِ هنریِ کارگردان است و در تمام حرکاتِ دوربیناش، مفهوم معماریِ ایرانی را حتی بهتر از معمارش به تصویر کشیده است. این نشان دهنده آن است که باقی هنرها میتوانند به معمار کمک کنند که دید زیباتری از بنا را ایجاد کند.
با توجه به اینکه اکثر فیلمهای موفق از معماری به عنوان یک هویت و کاراکتر در داستان بهره میگیرند و ارتباط با محیط برای کارگردان و حتی بازیگر امری مهم تلقی میشود؛ در ایران بیشتر فیلمسازان، فیلمبرداری در شهرکهای سینمایی را به سطح شهر ترجیح میدهند؛ چرا تهرانِ امروز توانایی ایفای نقش و هویتنمایی در فیلمها را ندارد؟ به نظر شما این امر خوب است یا نه؟ و چه راهکاری را ارائه میدهید؟ در حالت کلی، متاسفانه معماری و شهرسازیِ امروزِ ایران تا حدی هویتِ اصلی خودش را از دست داده است، یقینا اگر فیلمی را در آپارتمانی دربسته فیلمبرداری کنید مخاطب ممکن است برای تشخیص محیط با مشکل رو به رو شود، مگر اینکه اِلمانهای منحصر به آن منطقه، اعم از پوششِ افراد، چیدمانِ خانه و ارتباطِ بین فضاهای داخلی را در فیلمبرداری در نظر بگیرید. از اینرو، در برخی اوقات، ممکن است با ایجاد ویژگیهای متعلق به یک منطقه، در محیطِ دیگر، بدون نیاز به جا بهجاییِ مکان، فضا را تغییر دهیم، به این دلیل که شهر و معماری هویتِ مورد نظر کارگردان را ندارد، برای مثال، میتوان محل زندگی خانوادهای اصفهانی را با ویژگیهای یک منزل اصفهانی، در تهران ایجاد کرد. اما زمانی که کارگردان با هدف استناد به فضا، تصمیم به فیلمبرداری بگیرد، بستر و محیط، امر مهمی به حساب میآید؛ برای مثال در فیلم قیصر هدف کارگردان از به تصویر کشیدنِ کوچهها و فضاهای شهریِ تهران انتقالِ پیام و مفهومی است که در فیلمنامه نقش اساسی دارد، بر اساس این، تمامی اِلمانهای فیلم برای مخاطب باورپذیر است و شخصیت فیلم، در تناسب با فضایی که کارگردان گزیده است، معنا میگیرد.
به نظر من، امروزه استفاده از فضای معماری و شهری در فیلمسازی بسیار کمرنگ شده، اما هنوز از بین نرفته است؛ و این امر قطعا از عدم حضور هویت و اصالتِ در فضای شهری ناشی میشود، معماری و شهرسازی باید بستر ایجاد خاطرهها باشد در غیر این صورت هویت به تدریج فراموش میشود، فضای معماری و شهرسازی باید خاطرات را متذکر باشند، اما امروزه هیچ نشانی از خاطرات در شهر تهران نیست. اگر همین الان به میدان انقلابِ تهران بروید هیچ یک از خاطرهها و اِلمانهای متعلق به این میدانِ قدیمی را مشاهده نخواهید کرد، از این رو بیشتر فیلمسازان ناچارند برای تداعی خاطرات شهری با رجوع به شهرکهای سینمایی هویتسازی کنند؛ محیط شهر بستری از خاطرات ما است و این خاطرات میتوانند در یک فیلم یا در طول چند دقیقه پیادهرویِ در خیابان برای انسان تداعی شوند. ما بیش از هر چیز دیگر، باید با حراست از خاطراتِ ارزشمندِ شهری هویت و اصالت متعلق به محیط را حفظ کنیم. در کنار این، به عنوان یک نمونهی خوب در فیلمِ «آژانس شیشهای»، ابراهیم حاتمیکیا به خوبی ارتباطِ معماری با سینما را به تصویر کشیده است، آژانسِ هواپیمایی یک محیط مدرن است اما در داخل این محیط اتفاقاتی شکل میگیرد که با حفظ ارزشها و جنبههای مختلفِ سنت ایران، در تضاد با دوران مدرن است، بهرهبرداری از محیطِ معماری شده در این فیلم به طوری در مقابل شخصیتهای داستان قرار گرفته است که پیام فیلم را در نهایتِ صراحت و شیوایی به مخاطب منتقل میکند؛ حاتمیکیا میتوانست، این فیلم را در فضایی ساختگی فیلمبرداری کند، که بیتردید پیام و هویت اصلیِ خودش را از دست میداد.
به نظر شما شهر تهران، الان هویت خودش را دارد؟ در جهانِ حاضر هیچ چیزِ بدون هویتی وجود ندارد و هر آن چیزی که موجود است هویتِ منحصر به خودش را به همراه دارد، و شهر تهران از این قاعده مستثنا نیست. به طور کلی تمام شهرهای جهان هویتِ خود را دارند، اما برخی از هویتی خوب و برخی از هویتی نامناسب و نامطلوب برخوردار هستند، و این امر، بیشتر از هر چیز دیگر، از رفتار و افکار شهروندانِ جامعه ناشی میشود.
به نظر شما دلیل اینکه در 30 سالِ اخیر ایران، هویت و نمادی خاص برای کشور نداریم چیست؟ از آنجایی که بسیاری از رفتارهای انسانی متاثر از معماریِ محیط است، بناهای خوب و اصیل میتوانند در شکلگیری هویتِ افراد و شهر تاثیرگذار باشند. در طول تاریخ، در کشور ما همواره بناهای خوبی وجود داشته است اما هویت یک شهر یا کشور را عموم مردمِ متعلق به آن منطقه میسازند، بیتردید در شکلگیریِ هویتِ شهر، یک فرد تاثیر ندارد. ممکن است شخصی توسعهیافته بنای خوبی را بسازد اما این امر، بدین معنا نیست که جامعهش توسعه پیدا کرده است. یک بنای خوب فقط یک نقطهی شروع برای شکلگیری نماد و هویت است و نمیتواند تامینپذیریِ بالاتری داشته باشد. پیش از هر چیز دیگری شهروندان جامعهی ما برای داشتن شهر و هویت «خوب»، باید خوب باشند؛ «خوببودن» بحثی ارزشی است، ما باید ارزشهای خود را در خوب بودن تسلی دهیم؛ چهره و نمادِ شهر همان چیزی را بازگو میکند که از افراد جامعهی خودش وام گرفته است؛ اگر امروزه میگوییم تهران خوب نیست، یقینا شهروندانِ خوبی ندارد؛ تهران دقیقا همان چیزیست که ما هستیم؛ از اینرو افراد باید خودسازی کنند و ارتباطات اجتماعی را گسترش دهند تا جامعهای ایدهآل و مطلوب ساخته شود. با این تعریف، نماد هر شهر که برخاسته از هویت و افرادِ آن جامعه است جایگاه خودش را در شهر پیدا خواهد کرد. -نمادِ هر شهر، نشان از احترام و هویت مردم است و در این میان، عناصر معماری در محیط، سمبلِ ارزشگذاری و احترام محسوب میشوند، - اگر شهر بستر خوبی داشته باشد و نمادهای آن برخاسته از این بستر باشند، شهر و جامعه در معرض احترامِ افراد قرار خواهد گرفت. متاسفانه در برخی از جوامع درک این مهم وجود ندارد و برخی این نوع احترام و اصالت را، با احترام کاذب اشتباه میگیرند، - یعنی در قبال چیزی که نداریم، انتظار داریم به ما احترام بگذارند- برای مثال، بنای «برج آزادی» را مدتها رها کردند تا خراب شود، چرا که نسلِ اول انقلاب تصور بسیار نادرست و اشتباه از این بنا داشت و میدان آزادی را به عنوان نمادی از رژیم پهلوی و نشان دهندهی ظلم و ستم میدانست، در حالی که برج آزادی نمادی از کشور و مردمی است که انقلاب کردهاند، نسلِ امروزِ انقلاب اسلامی، این میدان را نه تنها به عنوان نمادِ رژیم پهلوی نمیدانند بلکه با دیدنِ این بنا خاطرات و اتفاقات انقلاب را به خاطر میآورند؛ امروزه، بنای آزادی به تدریج معنای واقعی خودش را پیدا کرده است و جای تاسف دارد که برخی نمیدانند؛ معانی بناهای مختلف در بستر زمان تغییر میکند؛ از اینرو افرادی با این نگرش؛ با کنار گذاشتن نمادهای اصیل، برای برانگیختنِ احترامِ دیگران و ایجاد نماد برای ایران، دست به ساخت برجی میزنند که هیچ ارتباطی با فرهنگ و خاطرات ارزشمندِ کشور ندارد. در حالی که بسیاری از کشورهای متمدن، برای ابرازِ هویت و اصالت خود فقط از فرهنگ و تمدنِ منحصر به خودشان بهره میگیرند، یقینا برای ساختن نماد از زمینهی فرهنگی کشور باید وام گرفت.
با توجه به اینکه در حال حاضر برخی افراد، برج میلاد را به عنوان نماد ایران میدانند؛ نظر شما در اینباره چیست؟ در ایران، بهجای «برج میلاد» باید شهری زیبا ساخته میشد که با فرهنگسراهای متعدد و محلههایی عاری از آسیبهای اجتماعی و زیستمحیطی با مردماش در ارتباط باشد؛ طراحی و ساخت این برج به عنوان نمادِ کشور، مثالِ «عمو فیروز» در هنگام نوروز است، که فقط قصد جلب توجهِ افراد را دارد. برخی افراد با ساختن برج میلاد فقط پوست هندوانه بر سر تهران گذاشتهاند و نه چیز دیگر. احترام و نمادِ هر کشور برخاسته از شهری زیبا و احترامِ شهروندان به یکدیگر است؛ یقینا، شهروندانِ شهری قابل احترام و ارزش هستنند که هر فرد در قبال دیگری، نقش هم-سایه - دونفری که سایههاشان مانند دیگری است – را داشته باشد، نه همجوار و همسایه؛ نمادِ یک شهر باید در هم-سایهگیِ با مردم و اصالتِ آن شهر باشد، نه اینکه سایهای بلندقامت ایجاد کند. در گذشته وقتی مردم از خواب بیدار میشدند، بلندترین بنایی که در شهر به چشمشان میخورد، منارههای مساجد بود؛ اما اکنون... .
اگر مایل باشید همین موضوع را ارجاع دهیم به رابطهی فرهنگ و معماری. حرف در این رابطه بسیار است، به اختصار باید گفت؛ هرآن چیزی که انسان میسازد یک معقولهی فرهنگی است؛ از معماریِ یک اندیشه گرفته تا ساختن یک بنا؛ فرهنگِ معماری در حالت کلی، متشکل از دو بخش نرم یا همان اندیشه، و بخش سخت تحت عنوان مهندسیِ معماری است. هر یک از بخشهای اندیشه و بنا، همواره در کنار یکدیگر پیش رفته و قابل تفکیک نیستند. به طوریکه امروزه، اندیشه یکی از ارکان اساسی معماری به حساب میآید؛ در این میان فرد یا افرادی که فرهنگ نرم و اندیشهی غنیتر داشته باشند، معماری بهتر و قویتری خواهند داشت. علاوه بر این موضوع، انسان همیشه تحت تاثیر معماری قرار دارد؛ یعنی، ما بنا را میسازیم و بعد تحت تاثیر آن قرار میگیریم که اصلاحا به این امر «جبریگری» میگویند. اگر بخواهیم این مطلب را با ذکر یک مثال بیان کنیم؛ میتوان از نقش معماریِ یک مسجد در محدوده جفرافیایی تهران حرف زد: اگر طبق روالِ زمان گذشته، در هر کوچه و محله یک مسجدِ محلی باشد، کودکی که در کوچه راه میرود به تدریج به روند عبادت و بهرهگیری از فضای مسجد عادت میکند، و این امر در تربیت کودک اثر میگذارد؛ با این نظریه، اکنون با اندیشهای مواجهیم مبنی براینکه بهتر است مردم نماز روزانهی خود را در مساجد محلی بخوانند تا تداوم و استمرار آن مستحکم و همیشگی باشد، و به ترتیب نمازهای هفتگی را در مساجد جامع و نمازهای سالانه را در مصلی ادا کنند؛ بر این اساس میبینیم، مسجد سرکوچه تاثیرگذاریِ دینی بیشتر و نقشِ مهمتری نسبت به سایر مساجد را دارد که هر فرد، فقط سالی یک بار برای ادای نماز در آن حضور پیدا میکند. به عبارت دیگر زمانیکه من نماز یومیه خود را به صورت مستمر بهجا آوردهام، حتما در ادای نمازهای سالیانه سستی نخواهم کرد؛ با این تعریف، دیگر لزومی ندارد که برای ساختن مساجدی که فقط در سال یک بار موظف به حضور در آن هستیم میلیاردها تومان هزینه شود و در نهایت از محیط برای برگزاری نمایشگاههای مختلف استفاده کنیم. با این ترتیب، باید فرهنگ ادای نمازهای روزانه را از طریق اینگونه معماری در اجتماع تسلی ببخشیم. متاسفانه الان، دربرخی از مناطق تهران به ویژه شمال شهر شاهدِ محلههایی هستیم که حداقل در فواصل 5 کیلومتری، یک مسجد یا مکانِ فرهنگی به چشم نمیخورد؛ با این توجه به این مطلب، درمییابیم که نحوهی اندیشیدن افراد میتواند فرهنگ موجود را غنیتر کرده و ارتقا دهد. اگر امروزه به جای ایجاد اندیشه، از اندیشههای گوناگون تقلید کنیم، فرهنگ معماری تحت تاثیر افکار غیرمرتبط و بیهویت قرار میگیرد.
گفتگو از سپهر نصیحتگر
انتهای پیام/