به گزارش خبرنگار حوزه افغانستان باشگاه خبرنگاران جوان؛ ميلان کوندرا نويسندهای اهل چک که بعد از سال 1975ساکن فرانسه شد، می نويسد:«رمان نويس خانه زندگی اش را ويران می سازد تا با سنگها خانه رمان خود را بنا کند.» همين طورگوستاوفلوبر باورمند بود که «رمان نويس بايد در پس اثر خود ناپديد شود».
همین طورگوستاوفلوبر باورمند بود که «رمان نویس باید در پس اثر خود
ناپدید شود». هدف اساسی میلان کوندرا این بود که رمان های بزرگ باید بدون پیش فرضهای زندگینامه نویسان
خوانده و نقد شود و به قول ویلادمیر ناباکوف از فضولی در زندگی شخصی نویسندگان باید
پرهیز کرد.
راستی خوانندگان در سراسر دنیا تا چی اندازه به گفته های میلان کوندرا و گوستاو
فلوبر احترام می گذارند و آن را در زندگی روزمره خود عملی می سازند در ذهنم این
سوال خطور میکند که تا هنوز کتابها و
مقالههای را که خواندهام تا چی
حد این اصل را رعایت کردهام – و
همچنان دگران این اصل را تا چی حد عملی می کنند؟ و یا نه برعکس این هست این اثر نویسنده
هست که در پس نام نویسنده ناپدید می شود؛ ما بدون این که به نوشتهاش توجه کنیم یک اثر را به خاطر نویسندهاش می
خوانیم. در قدم نخست باید به امار فروش کتابهای یک
نویسنده که برنده جایزه نوبل شده باشد توجه کنیم و به این پرسش پاسخ دهیم که آیا
فروش رمان هایش به همان منوال به فروش خواهد رسید که پیش از برنده شدن جایزه- یعنی
پیش از برنده شدن و بعد از برنده شدن چگونه مردم رمان هایش را می خرند و می
خوانند؟ اگر به صورت دقیق به این امر نگریسته شود این نتیجه حاصل خواهد شد که اغلب
نویسندهها در پس اثر شان نه تنها پنهان نمی شوند بلکه این خود اثرهست که در
پس نام نویسنده و جوایز که او بدست می آورد پنهان می شود.
من رمان نویس و رمان را بخاطری مثال آوردم که آثار داستانی و بخصوص رمان مدرن واقعی ترین بیوگرافی زندگی انسان مدرن هست- دغدغه و مسئله اساسی در رمان مدرن سوژه «من» است؛ این من راوی می تواند یک بولانی فروش سرکوچه خود ما یا همان کودک خوردسال که از فقر و تنگ دستی بجای این که هر صبح وقت مادرش لباساش را وتو بزند و مویش را شانه کند تا به مکتب برود؛ مشغول درس خواندن باشد در میان زباله ها دنبال جعبه های فلزی کوچک و اشیای می گردد تا از فروشان آن به مادر و پدرش کمک کند.
صرف نظر از رمان و آثار ادبی وقتی به روزنامه ها و مقاله ها در انترنت سر می زنیم
چی قدر تلاش می کنیم تا از نویسنده یک مطلب چشم پوشی کنیم و یک نوشته را به خاطر
ارزش ذاتی ان بخوانیم به گمان اغلب عدهای محدودی
از ما بتوانیم از نویسنده چشم پوشی کرده و دنبال خود نوشته برویم - همچنان فیلم
های را که روزمره تماشا می کنیم آیا یک فیلم و برنامه تلویزیونی را بر مبنا موضوع
و ارزش کار هنری اش تماشا می کنیم یا نه بخاطری که ستاره دلخواه ما در آن ایفا
نقش نموده است؟ آیا گاهی بعد از دیدن یک فیلم وقتی از سینما خارج شده ایم در
مورد فکرکرده ایم؟آیا این پرسش را با خود مطرح کرده ایم که اگر بجای ستاره دلخواه
ما کسی دیگری در این فیلم این نقش را ایفا می کرد ما به صورت یکسان دوست می داشتیم
و از دیدنش آن طوری که حالا لذت برده ایم لذت می بردیم؟
آیا گاهی به زندگی روزمره خویش نظر افگنده ایم که چقدر برداشت کلیشه ای و قالبی
داریم – آیا متوجه بوده ایم که این بتهای درونی
چی قدر قضاوت ما را از جامعه و مردم ما مخدوش می سازد و این چقدر دنیای ما را
وارونه جلوه می دهد و چقدردرک واقعی ما را از دوستان ما ناممکن ساخته است- برداشت
کلیشهای در اغلب موارد برای ماه و درک واقعی ما از دنیا گمراه کننده است -
وقتی یک انسان را به خاطر تعلق اش به فرهنگ خاص- نژاد خاص- دین خاص و یا هم جنیستش
... مورد قضاوت قرار می دهیم عبارت از قضاوت کلیشه ای و قالبی است – گاهی وقت خیلی
ساده به دیدگاه یک کودک بها و ارزش قایل نمی شویم برای این که او کودک خورد سال
است و ما فکر می کنیم شاید او به سن و سالی نرسیده باشد که نظریات پخته و سنجیده
ارائه کند.
یکی از بارزترین خصیصه برداشت کلیشه ای این است که درک ما را از دنیا سیاه و سفید
می سازد و ما در قضاوت های خود دنیا را به سیاه و سفید تقسیم می کنیم و این طوری
دنیا یا سفید و نیکو است یا سیاه و تاریک. می توان این برداشت را در مورد دوستان و
دشمنان خود بست بدهیم گاهی ما غافل از این که دشمنی و دوستی دایمی وجود ندارد وقتی
با دوستان خود قهر می کنیم چنان بد و بیراه نثار شان می کنیم که بعد از حل منازعه
ما تا مدت ها عذاب وجدان ما را رها نمی کند- برداشت قالبی و کلیشه تنها محصول
جوامع عقب افتاده نیست بلکه در پیشرفته ترین کشورهای دنیا نیز این دیدگاه هنوز خریداران
و طرفداران خواسته و یا ناخواسته خود را دارد- همه روزه این افکار در رفتار و
عملکرد هزاران انسان در کشور های متمدن و پیشرفته متبلور و متجلی میباشد.
شاید پاسخ دادن به این پرسش که چی عامل و یا عوامل باعث می شود تا ما از خود افکار
کلیشهای و قالبی نشان دهیم؛ وظیفه اصلی فلسفه و یا علوم رفتاری باشد- ولی
مسئله اصلی ما از این نوشته این است که افکار کلیشهای و
قالبی باعث وارونه جلوه دادن دنیایی ما می شود – قالبی اندیشی گاهی اوقات شبه سراب
جلوه می نماید این که شما از فاصله دور سرک قیر را با دریا اشتباه بگیرید به میزانی
که شما نزدیک می شوید جلوه دریا رنگ می بازد و سرک قیرگون وضاحت خود را به نمایش می
گذارد- بودا گفته است: «آن چی شما فکر کنید همان می شوید» بنابرین آنچه ما فکر می کنیم
در واقع در آینده دنیایی ما را می سازد پس این افکار کلیشهای باعث
می شود تا ما از خود کورکورانه تعصب نشان دهیم و قضاوتهای
منحرفانه در مورد دوستان؛ محیط پیرامون و همکاران خود داشته باشیم.
حال که برداشت ما از عواقب افکار کلیشهای تا این
حد مخرب به نظر می رسد پس بهتر است بکوشیم تا از داشتن افکار کلیشهای و قالبی پرهیز کنیم و دنیا را سیاه و سفید نبینیم بنابرین برداشت سیاه
و سفید خود را از بین ببریم و به این معتقد باشیم که دنیا سیاه و سفید نیست؛ و
همچنان انسان ها را به خوب و بد تقسیم نکنیم شاید ما به عنوان انسان مجموعهای از خوبی و بدی باشیم و باورمند به این که دنیا پراست از ادم های که
عمکرد خوب و بد از خود نشان می دهد و همین نسببت باوری باعث می شود تا
ما ادم های بهتری شویم و از خود عملکرد های بهتری نشان دهیم که همین باعث شود تا
ما دنیایی بهتری بسازیم. و مصداق همین شعر از عمر خیام باشیم: قومی متفکرند اندر ره دین - قومی به
گمان فتاده در راه یقین
ترسم از آن که بانگ آید روزی - کای بیخبران راه نه آنست و نه این.
انتهای پیام/