به گزارش خبرنگار حوزه افغانستان باشگاه خبرنگاران جوان؛ادبیات در حقیقت جان هر جامعه است؛ سازنده شعور همگانی و حافظ رویاها و اساطیر مشترک یک ملت است. در حقیقت حافظ حافظه جمعی یک ملت است و به این خاطر ادبیات نه فقط علمی از علوم انسانی که جان علوم انسانی است؛ ادبیات است که سرچشمه علوم مهم فلسفه و روانشناسی و جامعهشناسی است؛ ادبیات است که به معنی وسیعترش جریانهای روشنفکری هر جامعه از آن آب میخورد و آبشخور میگیرد؛ به این خاطر پرداختن به ادبیات و ادیب بودن در چنین روزگاری که روزگار آشفته بعد از جنگ است کار بسیار شگفت و بسیار قابل ستایش است. گفت: «چنان قحط سالی شد اندر دمشق….. که یاران فراموش کردند عشق» اما یارانی که در چنین روزگاری هنوز به عشق باور دارند، به رویا و حقیقت آدمی و به زیبایی، آدمهای بسیار ستایشبرانگیزیاند و یکی از این آدمهای ستایشبرانگیز، بدون هیچ تردیدی، هادی میران است.
بخت آشنایی و رفاقت با آقای میران را من از سالها پیش داشتم. تصور کنید کسانیکه از افغانستان مهاجر میشوند به آن طرف دنیا در سرزمینهای آرام و بهخصوص در اسکاندیناویا که آرامترین جای دنیا است؛ مرکز امن عیش عالم است، در چنین جایی تقریبا آدمها سعی میکنند تقلا برای زندگی بهتر داشته باشند. فراموش کنند همه خاطرات و زندگی گذشته و مردم پشت سر خودشان را، اما آقای میران از کسانی بوده که برعکس بوده؛ یعنی در سویدن آقای میران شعر را بهصورت جدی شروع کرد و نه تنها بهصورت جدی شروع کرد که بهصورت جدی و در مدت زمان قلیل از چهرههای درخشنده ادبیات شد. آنچه که به شعر آقای میران ویژگی و تشخص میدهد، چند چیز است.
یکی از این ویژگیها زبان خاص و نرم و یا روان آقای میران است. مثلا:
بهدست من نبود از وضع و حالت با خبر باشم
تو پشت میله شب، من در آغوش سحر باشم
چنان چرخید چرخ لعنتی این سالهای زشت
که حتا با خودم هم در ستیز و در تشر باشم
غریب غُربت شبهای بیفردا، نشد آری!
که با دست و دلم در خدمت تو بیشتر باشم
حصار انزوای خون چکانت را فرو ریزم
از اقیانوس شبهایت، برایت بال و پر باشم
فرو میریزد آوار دلم را زخم خونینی
نشد در چای تلخ باورت طعم شکر باشم
دلم میخواست عاشق باشم و اما خدا شاید
مقدر کرد، تا یک مدتی ملا عمر باشم
یعنی این طنز و طیبت که در سخن آقای میران است، چیزی است که خاصیت شعر شده است و به این خاطر متشخص است بر باقی شعر معاصر. اینکه چطور در دل یک شعر رسمی، در سطح یک شعر عاشقانه ناگهان ملا عمر، ملانیازی، نمیفهمم سیاف، ایگس، ایگریگ و تمام شخصیتهای سیاسی، فرهنگی، تاریخی و… وارد شوند. من نمیفهمم یک شعر دیگر در این کتاب است که تمام شخصیتهای تاریخ فلسفه هم در شعر خودنمایی کرده بودند؛ یعنی یکی یکی وارد شعر شده بود، مثل یک استیج تیاتر که کرکترهای مختلف از داخل تاریخ نقاب تاریخ از چهره بر میکنند و وارد استیج میشوند. این هنر خاص آقای میران است.
دوم چیزی که در شعر آقای میران متشخص است، یعنی جدا از روانی زبان و ملاحت که در کلامش است و شور شاعرانه، این است که دغدغههای اجتماعی، میهنی و مردمی فراوان داخل آن پیدا میشود. یعنی این طوری نیست که کسی رفته مثلا در سویدن ساکن شده و بعد فراموش کرده. یعنی در این امن عیش هنوز دلش زخمدار مردم است. مثلا:
اگر چه ظاهرن خوبم، لباسم ظاهرن زیبا است
ولی بیتو اسیر عسکرآباد ورامینام
یعنی در دل امن عیش، دلش زخمدار یا غمگین و جگر خون قصه عسکرآباد و اردوگاههای مهاجرت است. ویژگی دوم شعر آقای میران بعد از زبان ملیح و طنزآلود و کنایهدارش یا پرنیشش، پرداختن به موضوعات و قصههای اجتماعی است.
خصوصیت دیگر شعر آقای میران این است که او جزو محدود شاعرانی است که تحصیلات عالی جدی داشته. یعنی شما فکر کنید که در یکی از بهترین دانشگاههای اروپا دو تا ماستری گرفته، یعنی آدمی که جدا از شعر و شاعری بخش دیگر شخصیتش دانش آموختن بوده؛ یعنی دانش در شعرش نمودار دارد. آنچه که ما در باره حافظ میشناسیم و حافظ را هنوز شاعر شاعران تاریخ زبان خود میفهمیم، به این خاطر است که گفت: «عشقت رسد به فریاد گر تو بسان حافظ\ قران ز بر بخوانی با چهارده روایت.» یعنی مهمترین یا همه علوم روزگار حافظ که به هر حال در چهارده روایت مختلفی که از قرآن نقل شده جمع میشده در همه اینها حافظ استاد بوده. به این ترتیب ما شاعران فاضل بسیار کم داشتیم در تاریخ شعر، به همین خاطر خیلی کم مانده. شاعران فاضل است که در حقیقت فضلشان در داخل شعرشان نمودار میشود و آقای میران از آن نو یسندگان فاضل است.
این فضل در داخل شعر در جاهای مختلف خودنمایی میکند و خودش را نشان میدهد. «تو که آتش بیار شعلههای جنگ سرد استی» جنگ سرد اصطلاحی است که به یک دوره از تاریخ سیاسی معاصر جهان میپردازد. «سر صبحانه قرمز، ظهر سبز و شام زرد استی» اشاره است در حقیقت به نوعی اعتقاد بودیستی در تحول جهان «مرا با رنگهای نامردی کشتی و اما\ چه مرگت شد که حتا با خود هم در نبرد استی» باز این بر میگردد به یک ترم روانشناسی که در روانشناسی مدرن در باره دعوای ایگوی شخصی با سوپر ایگو یا ایگوی برتر و خود با فراخود در حقیقت جدالی که دارد، یعنی این اشارهها اتفاقی در داخل شعر نیست، اشارههایی است که ما از داخل تاریخ علم جدید (معاصر) در شعر داریم و بدون شناخت آنها کمی سخت خواهد بود فهمیدن این شعر.
«تو گفتی در سفر تا ساحل دل بستگیهایت\ زن دریادل و دریانفس، دریانورد هستی\ برای اعتیاد و زخمهای باز تنهایی\ رواندرمان عاشق نسخههای ضد درد استی» باز قصه رواندرمان بخشی از همان سایکوتراپی یا رواندرمانی است؛ علم جدیدی که در حقیقت در غرب وجود داشته «چه مرگی شعله زد جریان گیسوی خیالت را\ که در اوج زنیت در توهمهای مرد استی» این بر میگردد باز به یک بحث اسطورهای در داخل شعر اینکه چطور در اویستا و فرهنگ مشرق تصور میشده که آدمی مجموعهای از زنیت و مردیت است.
هر آدمی چه زن باشد چه مرد باشد متشکل از آنیما و آنیموس است و پیکره درهمتنیده که اینها با همدیگر شخصیت یک انسان را میسازند، ممکن است گاهی وقتها زنیت کسی بر مردیتش غلبه کند یا برعکس مردیتش بر زنیتش یعنی به جنسیت آدمها ربطی ندارد، اشاره این بیت در حقیقت به این قصه است و به این تلمیح اسطورهای است. این یکی دیگر از صفات و ویژگیهای شعر آقای میران است که ما میتوانیم در شعرش دروازهها و روزنههای دانش معاصر را پیدا کنیم.
و خصوصیت بعدی شعر جناب میران رمانتسیسم است. دوره رمانتیک در شعر انگلستان در تاریخ انگلیس طلاییترین دوره شعر انگلیس است. در شعر اروپا هم در حقیقت یکی از مهمترین دورهها و در انگلستان مهمترین دوره است.
در حقیقت دوره طلایی شعر و ادبیات انگلستان دورهای است که در آن اغراقهای فراوان داریم، ایماژ داریم و این ایماژها گاهی وقتها به تزاحم تصاویر یا درهم جمع شدن چندین تصویر پیدرپی میانجامد. برای مثال من یکیش را بخوانم: «غزال کوهسار سرنوشت من پریسایم» یعنی سرنوشت یک کهسار دارد و این کهسار یک غزال دارد. «پریسای قشنگم موج گندم زار رویایم» رویاء یک گندمزار دارد و این گندمزار دوباره موج که در گندم زار است، و این موج گندمزار تشبیه شده به محبوب یا همان پریسای قشنگش. «در این شهر پدر لعنت که در محشر فرو رفته» باز هم ما در حقیقت ایماژ پیدرپی داریم. شهری که به نحوی لعنت شده است. باز اشارهای است به کتاب عتیق در داستان ارمیای نبی که او (ارمیایی نبی) اشاره میکند به شهر بابل و شهر بابل را شهری لعنت شده میگوید: «دریغا و دردا که آن شهر که روزگاری عروس شهرها بود امروز شهر لعنتشده است.»
مسالهی دیگر در شعر آقای میران آمدن کلمات، واژهها و اصطلاحاتی است که در ظاهر هیچ وقت شاعرانه نبوده و نیستند؛ یعنی بالا استثنا شاعران معاصر پرهیز دارند از این کلمات؛ یعنی شاعر این کلمات را هیچ وقت کلمات شاعرانه محسوب نمیکند.
مثلا گلکسی، مثل سالنگ. «گلکسی روی دستم میپرد تا زنگ میآید\ صدای ماه من از آنسوی سالنگ میآید» یعنی این یکی از ویژگیهای خیلی نو و خاص است که فقط در شعر آقای میران میشود پیدایش کرد. یا «چه فرقی میکند در کابل و یا در ورس باشی\ چهل منزل سفر کردم که تا در دسترس باشی» فکر کنید در هیچ جای شعر شاعران افغانستان، حتا شاعران خود ورسی شما کلمه ورس را پیدا کرده نمیتوانید اما در شعر آقای میران پیدا شده. «چهل منزل که میآید خیابانهای رویا را\ کنار من نشسته پشت بنز مرسدس باشی» باز هم بنز و مرسدس را آورده در داخل شعر که در ادامه همین قصهها است.
یا «به دیوار دل دیوانهام بنویس با ماژیک\ عزیزم سالگرد انتحارت واقعا تبریک» این شعر از همان سه چهار چیزی را که گفتم باهم دارد. یعنی ما هم طنز و طیبت داریم، برای شما سالگرد انتحار تبریکی ندارد و به نحوی یک کنایه و نیش است که سالگرد انتحار یک نفر را تبریک بگویید. اما میگوید که عزیزم سالگرد انتحارت واقعا تبریک نه که ریشخندی، واقعا مبارک باشد، چه؟ سالگرد انتحارت و این را به دیوار دلم با ماژیک نوشته کن. «نمیدانم خرد گل کرد یا دیوانگی اما\ تو را آورد از آن سوی دوری دورها نزدیک\ زمانی در تنم جریان گرفتم خوب یادم هست\ دماغم گیج بود ار عطر تند بوسههای شیک» و تا آخرش. این خصوصیت دیگری است که در حقیقت من گفتم گاهی وقتها شما میتوانید چهار، پنج تا خصوصیت را یکجا پیدا کنید. یعنی هم کلمات تازه را هم تزاحم تصاویر و ایماژها را، هم رمانتسیسم یعنی در حقیقت اغراق شاعرانه را و هم نیش و کنایه طنزآمیز و طیبت آلود را. دربارهی شعر آقای میران قصه فراوان است، من دو تا شعر سپیدش را میخوانم:
از جنوب میآیم
از جنوب غزلهایم
که قلمرو فرمانروایی توست
پیراهنم عطر تریاک دارد
تکهپارههای خورشید صبحگاهی را
که در مزارع خشخاش
فرود میآیند
برایت سوغات آوردهام
کابل سرد شده است
یکی از زیباترین شعرهای این مجموعه و مُدِل شعرهای واقعا معاصر ما است، سردی کابل با همان شیوه که گفتم طیبتآلود و خاص جناب میران وصف شده است. این را شما مربوط کنید به اینکه چطور از جنوب که جنگ و وحشت است میگوید من سوغات آفتابی را آوردم که این آفتاب از مزارع خشخاش برخاسته.
و بالاخره.
کولهبار حماقتت را
عاشقانه بر دوش میکشی
تا در آستانه لبخند خداوندگاری که نیست
سر بر سجده خوشبختی بگذاری
چشمهایت را که در پشت عینک جا گذاشتهای
در خوشباوریهایت چون سگی
فرو میروی تا از لب معشوقی
که نیست
استخوان بوسه برچینی
عجب گیر افتادهای
با مرگت در تخته خوابی میخوابی
با جنازهات به خیابان میروی
با حماقتت تکثیر میشوی
با سگدلیهایت به هر استخوانی
دل میبندی
سر باز بیسر هستی
که در نبردگاه خدا و شیطان
اعزام شدهای
با بوسههای معشوقت در آمیز
نبرد ادامه داد.
شعر هادی مثل هر شعر دیگری، نقطه ضعفهایش را هم دارد. رمانتیسیسم زیادیاش کمی شعر را شل میکند. همین طور تزاحم تصویر.
میران باید با چنین استعداد خارقالعاده از حواشی و جنجالهای مرسوم افغانی دوری کند. ظرفیتهای تازه را در شعرش انکشاف بدهد. به تکرار شیوه گفتنش نرسد از تجربه نترسد که این ارس دشمن هر شاعری است. و البته از ویرایش هم، شعر مثل فلم احتیاج به ویرایش حرفهای دارد. باید شعرهای خوب و بد جدا شوند. شعرهای خوب پالایش شوند و مرتب. با همه اینها برای هادی میران که به راستی شایستگی و لیاقت لقب شاعری را دارد هم به فضل و دانشی که دارد و هم آنچه را که در شعر و ادب کرده، شعر و شعور و شور نامیرا آرزو میکنم و امیدوارم که سالهای سال بماند و در کابل بماند و پیش مردم خودش بماند و بسراید.
انتهای پیام/