من زنى معدن زادم روى کپه اى زغال به دنيا آمدم بند نافم را با تيشه بريدند. توى خاکه ها و نخاله ها لوليدم با پتک و مته و ديلم بازى کردم و با انفجار و ديناميت بزرگ شدم. مردى از تبار معدن کاران جفتم شد کودکى از جنس معدن زائيدم سى سال آزگار زغال شويى کردم و زخم معدن تنها پس اندازي ست که دارم. ٭ من زنى معدن زادم پدرم زير آوارى مدفون شد مادرم توى غربالش خون بالا آورد خواهرم را چرخ هاى واگنى له کرد برادرم از روى نقاله پرت شد و شوهرم را سم زغال خانه نشين کرد. يک عمر لقمه لقمه از دهنم زدم و پشيز پشيز پس اندوختم تا شايد يکتا پسرم وقتى بزرگ شد کاره اى شود. اما، حالا يک هفته اي ست که او هر کله ی سحر شن کش بدوش مى گيرد و پابه پاى همسالان در جستجوى کار راه «دهانه ی شيطان» را اميدوار مى رود و غمگين مى آيد. اين کولبار فقر تنها ميراثى است که به او رسيد. ٭ من زنى معدن زادم با باروت و ديناميت بزرگ شدم لهجه هاى سکوت را مى فهمم رگه هاى عصيان را مى شناسم خوب مى دانم، انفجارى در پيش است. بگذار موسمش برسد وقتى که زمزمه ها فريادى شد خواهى ديد که چگونه از گيس هايم صدها فيتله مى سازم و زقلبم چخماق!
من زنى معدن زادم گهواره ام، کوچه ام، وطنم معدن بود و بى شک گورم نيز.
از ترانه هاى محلى معدنکاران ناروائز بوليوى.
انتهای پیام/
از گفتن بهتر است