گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان - به این عبارات دقت کنید: «در سال 1286ش یک جریان ضدمشروطه به رهبری شیخ فضلالله نوری فعالیت خود را آغاز کرد. این یک حرکت سنتی، ضدپارلمانی و مدافع اسلام بود... سیصد روحانی تهرانی در اعتراض به اصول قانون اساسی و متمم آن... بستنشینی اختیار کردند... بعضی از این روحانیان، مثل امام جمعهی تهران، روابط مالی و خویشاوندی با دربار داشتند، بعضی نیز احتمالاً رشوه گرفتند. عدهای هم میخواستند از حقوق قضایی خود دفاع کنند، جمعی نیز بهعنوان زمینداران بزرگ در همدستی با شاه مستبد، منافع مادی داشتند. نوری انگیزههای شخصی نیز داشت، چون خود را از نظر دانش دینی برتر از بهبهانی و طباطبایی میدانست و به آنان حسادت میورزید. اما انگیزههای ایدئولوژیک هم در کار بود...»[1]
ادعای نوشتار بالا، بسیار بحثانگیز است. به نظر میرسد جان فوران، نویسندهی سطور بالا، به دلایلی که جای بحث و بررسی دارد، نتوانسته بیطرفی خود را نشان دهد. فوران یک شرقشناس است و البته از شرقشناسان ادعاهایی نظیر آنچه در بالا آمد، عجیب و دور از ذهن نیست. اما یادداشت حاضر بیش از آنکه به مباحث مربوط به شرقشناسی توجه داشته باشد، در پی آن است تا ادعای نویسنده را تنها در مورد شیخ فضلالله نوری به بحث بگذارد. به همین جهت، تلاش میکنیم تا به بررسی دلایل مخالفت شیخ فضلالله با مشروطه و قضاوتهای مشروطهخواهان دربارهی شیخ بپردازیم.
شیخ فضلالله نوری و مشروطیت دعوای میان مشروطهخواهان و مشروعهخواهان تا حد بسیار زیادی علمی، فقاهتی و به زبانی دیگر، اندیشهای بود. دعوایی که در نهایت چون نمیشد با استدلال و کلام به آن پاسخ داد، زور و قدرت نظامی به کمک آمد و بهجای حل آن، به حذف صورت مسئله، یعنی مرگ شیخ، همت گماشت. شاید یکی از دلایل ناکامی مشروطه نیز همین رویداد مهم باشد. چون پس از این واقعه، پای روحانیون (حتی روحانیون مشروطهخواه) برای دفاع از مشروطه سست شد و این ماجرا بسیاری را تا سقوط مشروطه و حتی پس از آن به فکر فروبرد. شاید بهتر آن بود که مشروطهای به وقوع نمیپیوست تا اینکه اینچنین و بدون حل تناقضات درونی خود، به شکل لشکرکشی نظامی به تهران سر برآورد. این مسئله آن وقت مهمتر جلوه میکند که بدانیم تعداد طرفداران شیخ، که مرگ و حذف شیخ برایشان تأسفانگیز بود، احتمالاً بسیار زیاد بوده است. طرفداران شیخ را میتوان در تجمع مشروعهخواهان در میدان توپخانه بازشناخت:
«شیخ فضلالله نوری... از همهی مسلمانان مؤمن خواست که در میدان توپخانه برای دفاع از شریعت در برابر مشروطهخواهان کافر گرد آیند. چنان جمعیت انبوهی این دعوت را اجابت کردند که به گفتهی یک شاهد مخالف، راه عبورومرور بهکلی مسدود و حتی جا برای توقف هم نبود. جمعیت از گروههای مختلف تشکیل شده بود...»[2]
دعوای میان مشروطهخواهان و مشروعهخواهان تا حد بسیار زیادی علمی، فقاهتی و به زبانی دیگر، اندیشهای بود. دعوایی که در نهایت چون نمیشد با استدلال و کلام به آن پاسخ داد، زور و قدرت نظامی به کمک آمد و بهجای حل آن، به حذف صورت مسئله، یعنی مرگ شیخ، همت گماشت.
دعاوی شیخ بر مشروطهخواهان، بدون هیچگونه جانبداری سیاسی، بنیادین بود. واقعیت این است که این دعاوی پاسخ در شأنی نیافت. مقولات اصلی که بر سر آنها میان شیخ و مخالفین او تنش وجود داشت را میتوان اینگونه برشمرد: مسئلهی قانون اساسی، موضوع مجلس قانونگذاری، وکالت نمایندگان، آزادی و سرانجام مساوات. بدین ترتیب از منظر شیخ فضلالله نوری، میان اسلام و مشروطیت بهطور کلی تباین وجود داشت و جمع میان آنها محال بود.
مفهوم آزادی در آن زمان، در شرایطی مطرح میشد که نشریات مشروطهخواه بهشدت به دین و مذهب حمله مینمودند و روحانیون و مشروعهخواهان را به باد دشنام میگرفتند، اما از آنجا که حاکمیت از آن روشنفکران بود و برای آنان اوضاع بر وفق مراد مینمود، واکنشهایی که در مقابل این حرکات صورت میگرفت، در حد و اندازههای نقدهای هتاکانه و بیسروسامان نبود. این آزادی بیپایه، جدا از اینکه به اسلام و شرع وقعی نمینهاد، به شرایط هرجومرجگونهی حاکم بر ایران در آن برههی زمانی دامن میزد و ایران را بیش از پیش نابسامان میکرد. هر عقل سلیمی با دیدن این شرایط، عطای آزادی را بر لقای آن ترجیح میداد.
جالب اینکه آزادیای که مورد نظر مشروطهخواهان تندرو بود، یک آزادی یکطرفه بود. آزادیای که در آن، تنها طیفی از مشروطهخواهان بودند که حق اظهارنظر و به زبان بهتر، تخریب رقیب را داشتند. آنانی که در ایجاد ناامنی برای مشروعهخواهان نیز چیزی کم نگذاشتند. تا حدی که «یکی از عوامل تحریک مشروعهخواهان به خروج از تهران و تحصن در حضرت عبدالعظیم نیز همین عناصر تندرو بودند. اینان نه تنها به خلاف دعاوی خود در باور به اصول مشروطیت، که از جملهی آنها حق آزادی بیان بود، به آنان اجازه ندادند تا به بیان عقاید خویش بپردازند، بلکه با تهدید خانه و کاشانهی ایشان، حتی از طریق به خطر انداختن جان مشروعهخواهان، بهترین بهانه را برای ترک تهران توسط آنان و تحصن در حضرت عبدالعظیم فراهم ساختند.»[3]
مخالفت شیخ با قانونگذاری و وکالت از این رو بود که وی میان این مفهوم و ولایت که در زمان غیبت معصوم، برعهدهی نایب او بود، تضاد میدید. بهخصوص آنکه در قانون اساسی مشروطه، مشروطهخواهان برای آنکه بتوانند از عدم بازگشت استبداد مطمئن شوند، اصل نظام سیاسی را برپایهی قدرت مجلس نهاده بودند. بنابراین اگرچه سلطنت به حاشیه رفته بود، اما در کنار آن، اصول حاکم بر دیانت اصولیون نیز به قهقرا میرفت. این نکته آن زمان بیشتر خود را نشان میدهد که دریابیم که قانوننویسان ایران، تقریباً قانون اساسی چند کشور اروپایی را با تغییری اندک در ایران پیاده نموده بودند.
بنابراین مسئلهی مهم این بود که شیخ فضلالله آیندهی شریعت را در خطر میدید. تا این زمان، روحانیون در کنار روشنفکران و بازاریان، سه محور عمدهی انقلاب مشروطه را تشکیل میدادند، اما با تدوین قانون اساسی و کپیبرداری آن از غرب، کشوری که تا دیروز در آن اسلام شیعی محور همه چیز بود، قرار بود براساس قوانین عرفی اداره شود و این در رویارویی با شرع بود. یادمان باشد حتی اگر انتقادات و کوششهای شیخ نبود، اصل نظارت علما بر مصوبات مجلس، که البته پس از به دار آویختن او در عمل چندان جدی گرفته نشد، نیز هرگز به تصویب نمیرسید. کوششهای شیخ بود که باعث شد تا اصل نظارت هیئتی از علما بر قوانین مصوبشده در مجلس، بهعنوان دومین اصل قانون اساسی مشروطه تصویب گردد.
شیخ فضلالله به شکلی مستدل، به مخالفت با قانون اساسی پرداخت. او به دنبال نفع شخصی نبود؛ کمااینکه تا زمانی که مطالبه از شاه عدالتخانه بود، با آنان همراهی نمود. «در واقع شیخ به دنبال تأسیس نهادی بود که جلوی بیعدالتیها را بگیرد. او اعتقادی به تشکیل یک نظام سیاسی چون مشروطه نداشت.»[4] برای حل مشکلات موجود در کشور در آن برههی زمانی، نیاز به عدالتخانه بود و یا تغییر کلیت نظام سیاسی، اختلاف مبنایی بود که مرز میان او و مخالفانش (مشروطهخواهان) را ترسیم مینمود. اگر شیخ به دنبال همراهی با سلطنت بود، چرا میبایست از ابتدا خود را در ماجرای درخواست تأسیس عدالتخانه، به علمایی که بعدها مشروطه خواه شدند، نزدیک مینمود؟ چرا میبایست از ابتدا خود را در مقابل سلطنت و شاه قرار میداد؟
واقعیت این است که شیخ فضلالله از آن رو در بحبوحهی تقابل مشروطهخواهان و سلطنتطلبان، سمت سلطنتطلبان را گرفت که آن را دفع افسد به فاسد میدانست. اگر نه، او نه سلطنتطلب بود و نه از نزدیکی با سلطنت چیزی به دست میآورد.
واقعیت این است که شیخ فضلالله از آن رو در بحبوحهی تقابل مشروطهخواهان و سلطنتطلبان، سمت سلطنتطلبان را گرفت که آن را دفع افسد به فاسد میدانست. اگر نه، او نه سلطنتطلب بود و نه از نزدیکی با سلطنت چیزی به دست میآورد. در کدام تحلیل میگنجد فردی که به دنبال منافع شخصی خود است، وقتی عرصه را بر خود تنگ میبیند، حاضر به عقبنشینی نمیشود و مرگ با عزت را بر حیات با ذلت ترجیح میدهد؟ این نکته از جمله مباحثی است که تحلیلهای شرقشناسانه کمتر قائل به درک آن هستند و تحلیل کسانی چون جان فوران در این شرایط به بنبست میرسد.
تلگرافهایی که شیخ در جریان مبارزه به شهرهای مختلف ایران میفرستاد و در آنان صریحاً مواضع خود را بیان میداشت، نشاندهندهی آن است که آنچه او از آن بهشدت بیم داشت، از دست رفتن دین، ترویج مذاهب باطل، توهین به شرع مقدس اسلام از سوی روزنامههای مشروطهخواه و نمایندگان تندرو مجلس بود.
قضاوت دربارهی شیخ غلامحسین زرگرینژاد بهدرستی به قضاوت دربارهی داوریهای تاریخنگاران مشروطهخواه دربارهی شیخ فضلالله نوری مینشیند و مینویسد: «...کثیری از مورخان مشروطیت، به دلیل تعلقات مرامی و مسلکی نتوانستهاند تصور و درکی درست مطابق با واقعیت از شالودهی همکاری مشروعهخواهان یا حداقل از انگیزههای واقعی رجال مشهور این جریان با محمدعلیشاه ارائه دهند. در اندیشهی ایشان، دلایل اصلی آن همکاری، دنیاطلبی و منفعتطلبی و یا به تعبیر مخبرالسلطنه، بر سر قالیچه بوده است که با تأمل در زندگی، سخنان و مواضع مشروعهخواهان بهخصوص رهبر برجستهی ایشان، شیخ فضلالله نوری، میتوان به این نتیجه رسید که وی به دلیل درک خاصی از فلسفهی سیاسی شیعه در دورهی غیبت و احساس خطر شدید نسبت به مخدوش شدن ارزشهای اسلامی، بهراستی از غلبهی لامذهبی در قالب مشروطیت اندیشناک و هراسان بود...»[5]
بنابراین میبایست به این درک برسیم که دلایل نزدیکی شیخ به محمدعلیشاه، نه طعم قدرت و نه حسادت به بهبهانی و طباطبایی، که ترس از نابود شدن شریعت بود. مشروطهخواهان تندرو اما نه تنها نتوانستند (و یا به عبارتی بهتر نخواستند) به این درک برسند، بلکه شیخ را به جرم رهبری فکری جریان مشروعهخواه و تقابل با مشروطهخواهان، به اعدام محکوم نمودند. طنز ماجرا اینجا بود که شاهی که در مقابل مشروطهخواهان ایستاد بود، نه تنها اعدام نشد، بلکه با تعین مستمری برای باقی عمر به خارج از کشور فرستاد شد، اما شیخ فضلالله نوری به سمت چوبهی دار رفت. این رویکرد، یعنی حذف اندیشه و تفکر، سرانجام خود را در مشروطهای نافرجام و بیثمر نمایان ساخت.(*)
پینوشتها:
[1]. جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران، تهران، انتشارات رسا، 1380، چاپ سوم، ص 278.
[2]. یرواند ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمهی کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، 1381، ص 86.
[3]. غلامحسین زرگرینژاد، رسایل مشروطیت: مشروطه به روایت موافقان و مخالفان (جلد اول)، تهران، مؤسسهی تحقیقات و توسعهی علوم انسانی، 1390، چاپ دوم، ص 41.
[4]. عبدالله نصری، رویارویی با تجدد (جلد اول)، تهران، نشر علم، 1386، ص 392.
[5]. غلامحسین زرگرینژاد، همان، ص 78 و 79.
منبع:برهان
انتهای پیام/