حوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ از یاد نبردهایم روزهایی را که فروش بالای آثار دهنمکی مثل مشتی محکم به دهان منتقدان و فرهیختگان سینما و به طور اعم اهالی فرهنگ ایران کوبیده میشد. تعارف که نداریم. وضع همین بود. دهنمکی شده بود راز بزرگ اجتماع ایران. چرا میفروشد؟! مگر لودگی و این همه ایراد داستانی و ساختاری در چهره این فیلمها پیدا نیستند؟ او از رانتهای خاصی برای بیان بعضی مضامین تابو شده برخوردار بود اما چنین چیزی تمام مسئله را توضیح نمیداد. آیا مردم بیشتر از این نمیفهمیدند؟ خیلی از روشنفکران با لب و لبچهای ورکشیده و چشمهایی نیمکش؛ و با یک سرخوردگی تمام همین رأی را صادر کردند. اما آیا همان افراد حاضرند امروز که آثار دهنمکی دیگر آنقدرها هم نمیفروشند، بیایند و بر جهش روشنفکرانهی تودهها طی هشت الی ده سال حکم کنند؟ نه آن حرف درست بود و نه چنین حرفی صحیح است. باید از ابتدا دهنمکی را نه به عنوان یک شخص، بلکه به عنوان سطحی که در آن انعکاس تصویر خیلی از رویدادهای نامرئی اجتماع پیداست مطالعه میکردیم و هنوز هم برای عبرت گرفتن از گذشته در جهت به کار بستن برای آینده دیر نشده.
*فیلمهای دهنمکی چرا اینقدر میفروختند؟ گاهی بعضی آثار هنری توسط تودهی گستردهای از مردم در حالی پسندیده میشوند که جماعت روشنفکر، دلایل غیر قابل انکاری برای بد بودنشان دارند؛ چه کسی برای تانک قمه میکشد؟ کی هست که با پا کوبیدن میان میدان مین و فقط چهل-پنجاه متر راه رفتن، یک معبر امن ایجاد کند؟ کجا ممکن است که تمام افراد پادگانی بزرگ، بوی معدهی آدمی چاق را با بمب شیمیایی اشتباه بگیرند؟ و...
مردم جوابی برای چنین پرسشهایی ندارند، اما این بی پاسخ ماندن باعث نمیشود که آنها دست از اخراجیها بردارند و برای دیدن سری دومش که بزعم برخی خیلی ضعیفتر از اولی است، گیشهها را منفجر نکنند و یا حتی بعد هم با اینکه نزول کیفی را در سری دوم کار دیده بودند، وقتی قسمت سوم روی پرده رفت پشت در سالنها صف نکشند. مردم بیمنطق نیستند. این ایرادها را حتی اگر کسی نگوید خودشان هم میفهمند؛ اما برخورد آنها با چنین متاعهایی مثل روشنفکران صفر و صدی نیست؛ یعنی ایرادها را نه اینکه نبینند، بلکه نادیده میگیرند. اما مگر چه جادویی در این آثار هست که تودهها را با وجود تمام این ایرادهای کاملاً واضح، باز هم شیفته خود میکند؟ چرا مردم عیوب را میبینند ولی نادیده میگیرند و آن چیست که آنها می بینند و روشنفکران نمیبینند؟ چگونه میشود بر مردمک چشم این مردم نشست و زیبایی چنین آثاری را دید؟
راز جذابیت آثار عامهپسند، هیجانزدگی و غلظت بالای روایت آنهاست. فیلمهای عامهپسند موضوعاتی را نمایش میدهند که هر مخاطبی از آنها اطلاع دارد اما پرداختن به همین موضوعات تکراری، با جو زدگی و هیجانی بالا انجام میشود؛ موضوعاتی که در تاکسی و اتوبوس، پیاده روی جلوی مغازهها، ساعت چای نوشیدن یا ناهار کارمندان و مهمانیهای فامیلی و دوستانه، بحثشان مطرح میشود؛ یعنی چیزهایی که همه میدانند، اما تخصص فیلمهای عامهپسند، روایت کردن همان چیزهای تکراری با شور و نشور بالاست. هنر عامهپسند از این لحاظ یک کپی (گاه دست چندم) از شیوههای جذب مخاطب در هنر آیینی است. مخاطب هنر آیینی (مثلاً تعزیه) تمام مسائلی را که در اثر مطرح میشوند از قبل میداند و هیچ کنجکاوی خاصی از ابتدای مواجهه با یک کار یا حتی شاهکار اینچنینی در او وجود ندارد؛ پس هنرمند ناچار است آن موضوع تکراری را هربار با هیجان و آب و تاب بیشتری تعریف کند.
در میدان هنر آیینی ابتکار نه در خلق یک موضوع جدید، بلکه در کشف راههای هرچه جدیدتر برای هیجان و شور بخشیدن به روایت هزارمین باره آن موضوع است.
فرمول هنر عامهپسند هم همین است؛ این سخن مقایسه سطح نیست بلکه تطابق روشهاست. آیا مثلاً فیلم اخراجیها موضوع جدیدی را مطرح کرد؟ رزمندههایی که امروز برای ما اسطوره شدهاند خیلیهایشان گذشتهای چنین و چنان داشتند، عشق مسئله خوبی است، وطن چیز مهمی است و... این موضوعات هیچ کدام جدید نیستند و همه میدانیمشان اما دهنمکی در فیلمش برای روایت آنها حسابی جو میدهد. قهرمان فیلم او نه یک لات معمولی، بلکه گنده لات محله است و نوچههای دور و برش نه چند تا از اجامر و اوباش عادی، بلکه حسابی در این میدان صاحبنام و البته صاحبسبک هستند... همه چیز در اینجا غلیظ است و این غلظتِ بالاست راز سینمای دهنمکی. او چیزهایی را که همه مردم میدانند با غلظتی صد برابر تعریف میکند، شلوغش میکند، شور همه چیز را در میآورد و شور میدهد و مردم فیلم را میبینند، کلی به جو و هیجانزدگی بالای آن خرده میگیرند و مسخرهاش میکنند در حالی که از همان چیزها لذت هم بردهاند و دفعات بعد، باز به استقبال دنبالههایش خواهند رفت و باز مسخره کردن و لذت بردن همزمان... البته این تمسخرهای مردم هیچ گاه در آمارها ثبت نمیشوند و تنها چیزی که ثبت میشود و ما همه بر سرش بحث میکنیم آمار فروش گیشه است. مردم میدانند که کسی برای تانک قمه نمیکشد، کسی با راه رفتن ۵۰ متری در میدان مین، معبری امن باز نمیکند، هیچ وقت ممکن نیست که تمام افراد یک پادگان بزرگ بوی معده بایرام لودر را با بمب شیمیایی اشتباه بگیرند و... اما علیرغم تمام این دلایل غیر قابل انکار برای بد بودن عامهپسندی مثل خراجیها، باز هم آن را میپسندند؛ چون آنها عادت دارند که به طور همزمان ایرادها را مسخره کنند و مخاطب شیفته اثر هم باقی بمانند. مردم نود شب از یک سریال ایراد میگیرند اما تا قسمت آخر پای آن مینشینند و تکیهکلامهایش را در محاوراتشان استخدام میکنند. آنها به خاطر لذتی که در کنار این ایرادها از چیزهای دیگر یک فیلم نصیبشان شده، عیوب و اختلالهایش را میبخشند، میبخشند اگرچه فراموش نکردهاند، نادیده میگیرند اگرچه دیدهاند و طعنه به همین ایرادها میتواند موضوع یک بحث دیگر در اتوبوس و تاکسی آنها باشد یا بحثی در پیادهروی جلوی مغازهها، ساعت ناهار و چای نوشیدن در محل کار، مهمانیهای فامیلی و دوستانه و...
*فیلمهای دهنمکی چرا دیگر نمیفروشند؟ مسعود دهنمکی فیلم به فیلم ضعیفتر شده است و روی همین حساب، تئوری (ساخته شدن فیلمهای او توسط دیگران) هربار بیشتر تقویت میشود؛ اما این را هم باید در نظر گرفت که آن افراد هدایت کنندهی پشت پرده، از اولین فیلم دهنمکی تا بحال همچنان در کنار او حضور داشتهاند و این حضور مانع از ادامهی سیر نزولی سینمای او نشده است. قضیه این است که او فیلم به فیلم غرّهتر شده و کمتر از مشورت دیگران استفاده میکند. دهنمکی به نقدها هم هیچ توجهی ندارد و مرتب جنبههایی که باعث انتقادات منفی نسبت به او شدهاند را در آثارش پررنگتر کرده؛ همین چیزها باعث شدهاند که رسوایی ۲ را یکی از بیکیفیتترین فیلمهای سال بنامند و در حالی که تا این لحظه سه میلیارد تومان فروش داشته، دلیلی برای چنین رقمی بجز طنین نام آثار قبلی سازندهاش نشود پیدا کرد، رقمی که البته نسبت به آثار قبلی دهنمکی هم خیلی کمتر شده. دهنمکی حالا چند سالی میشود که در حال هزینه کردن از اعتبار قبلیاش بین مخاطبان عام سینماست و این اعتبار مرتب در حال کمتر شدن و تحلیل رفتن است. آنچنان که مشخص است، معادلهی دهنمکی امروز خیلی ساده شده؛ استقبال اولیه از او به دلیل مجوزی که برای عبور از بعضی خطوط قرمز داشت به وجود آمد؛ به علاوه ابتکاراتی نیمخطی که فرمول سینمای قبل از انقلاب را با ژورنالیسم عامهپسند پیوند میدادند. دوره افول او هم تبیین سادهای دارد؛ تکرار همان مؤلفههای اولیه تا حد بیرون زدن کلیشهها و غرّه شدن فیلمساز به مخاطبان فراوانش که باعث گوش فراندادن او به سخن منتقدان و در نتیجه غرق شدن هر چه بیشتر در مکررات شده. بحث دهنمکی با رسوایی ۲ تقریباً تمام میشود. او امروز عصبانی است و مخاطبانی که در جشنواره فجر، از سالن تماشای فیلمش بیرون زدند را متهم به سیاسیکاری میکند و میگوید چپ به این دلیل با من چپ است و راست به آن دلیل لج. اما قضیه اینها نیست. کیفیت کار آخر دهنمکی اینقدر پایین بود که طبیعی به نظر میرسید چنین اتفاقی بیفتد. او نتوانست از موفقیت اولیهای که به دست آورده بود به عنوان یک شروع خوب استفاده کند. فیلمهای بعدی مسعود دهنمکی قطعاً از این یکی هم کمتر خواهند فروخت و همین حالا و در زمانهای که خیلی از آثار به راحتی رقمهای بالای ده میلیارد تومان را درو میکنند، او در عدد سه میلیارد باقیمانده؛ این یعنی پایان یک دوران، دورانی که نازلترین سطح سینما، خود را صاحب عنوانهای معناشناختی هم میدانست و با اشاره به رقم فروش گیشهها به منتقدین خودش پوزخند میزد. سینمای دهنمکی از این لحاظ در نوع خودش یکه و بیهمتا بود که هم ادعاهای معناشناختی داشت و هم در نازلترین سطوح عامهپسند قرار میگرفت. حالا مرزها کاملاً مشخص شدهاند و در یک سوی قضیه من سالوادور نیستم و... قرار میگیرند و در سوی دیگر ابد و یک روز و بادیگارد و اژدها وارد میشود؛ و همه هم خوب میفروشند بیاینکه دیگر کسی مثل قبل برای اخراجیها و معراجیها و رسواییها پشت در گیشه صف بکشد.
یادداشت از میلاد جلیلزاده
انتهای پیام/