به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، محمد جعفری از شهدای لشكر فاطمیون است كه در شب نهم مرداد ماه 95 مصادف با شب شهادت امام جعفر صادق (ع) در سوریه به شهادت رسید. پیكر این شهید بعد از گذشت یك هفته به ایران بازگشت و۲۱ مردادماه سال جاری، با حضور باشكوه مردم انقلابی و شهیدپرور پاكدشت تشییع و در گلزار شهدای ده امام این شهرستان به خاك سپرده شد. شهید جعفری صاحب كودكی شش ساله به نام امیرحسین بود كه اكنون دلتنگیهایش دل مادر را خون میكند. گفتوگوی ما با سكینه قربانی، همسر و زمان جعفری، پدر شهید را پیش رو دارید.
همسر شهید
چه سالی با شهید ازدواج كردید؟ اگر میشود كمی از خودتان و همسرتان بگویید.
من متولد62 هستم و آقا محمد متولد 61 بود. یك فامیلی دوری با هم داشتیم، البته ما در مشهد زندگی میكردیم كه خانواده محمد برای زیارت به آنجا میآیند و در مراسم حنابندان خواهر بزرگم شركت میكنند. در همان مراسم بحث خواستگاری محمد از من و متعاقبش بحث عقد و ازدواج پیش آمد. از آقا محمد پرسیدم چه معیاری برای ازدواج دارد و او هم گفت میخواهم زندگی سادهای را با هم شروع كنیم. اخلاصی كه در صحبتهایش داشت و همینطور چهره بسیار آرام و بامحبتش باعث شد تا جوابم مثبت باشد. ما 25 شهریور 85 در مشهد عقد كردیم و یكسال بعد، هشتم شهریور سال 86 بعد از مراسم عروسی، در تهران زندگی مشتركمان را شروع كردیم. ما رسم داریم وقتی كسی عروس خانواده میشود، خانواده همسر به نام دیگر او را صدا بزنند. اسم من در خانه پدرم سكینه بود اما خانواده شوهرم من را «نگار» صدا میزدند.
گویا همسرتان شغل آزاد داشتند، پس چطور شد كه برای دفاع از حرم عازم سوریه شدند؟
خانواده آقا محمد همگی به عنوان راننده لودر مشغول به كار هستند. سال 90 موقعی كه پسرم دوساله بود زندگی ما از تهران به مشهد منتقل شد. آقا محمد خیلی عاشق اهل بیت(ع) بود. حتی زیرزمین خانه پدریاش در پاكدشت پر از وسایل مراسم سینهزنی محرم مانند طبل، زنجیر و پرچم است. همسرم شبانهروز در مسجدی كه مختص مهاجرین افغانی در مامازن پاكدشت است، فعالیت میكرد. بعد از پیش آمدن موضوع تعرض سلفیها به حرم اهل بیت، حرفش این بود كه حرم حضرت زینب(س) در خطر است و ما اگر محب واقعی اهل بیت هستیم باید در برابر این بیحرمتی سلفیها واكنش نشان دهیم. این حرفها را از سر اعتقاد قلبی میزد و عاقبت هم راهی سوریه شد.
به عنوان یك همسر، شهید جعفری را چطور آدمی شناختید؟
خیلی اهل مطالعه و شعر خواندن بود. آنقدر جوان سر به زیری بود كه خواهرانم او را به چشم داماد خانواده نمیدیدند و میگفتند آقا محمد مثل داداش ماست. همسرم تقید دینی زیادی هم داشت. نماز اول وقت و واجباتش ترك نمیشد. هرچه از مهربانیاش بگویم كم گفتهام. به خصوص در كمك كردن به همسایهها همیشه پیشقدم میشد. یادم میآید در پاكدشت همسایهای داشتیم كه هر وقت از در خانهشان رد میشدیم میگفت من گرسنهام و آقا محمد هر وقت این موضوع را میشنید ناراحت میشد و سریع میرفت تخممرغ نیمرو میكرد و برایش میبرد. بیشتر وقتها آنقدر محبت در كارش خرج میكرد كه واقعاً به عنوان همسرش از دیدن كارهای او غافلگیر میشدم. انگار كه تازه داشتم محمد را میشناختم.
مخالفتی با رفتن همسرتان به سوریه نداشتید؟ به هرحال شما صاحب پسر خردسالی هم بودید.
من هر وقت میخواستم با رفتن محمد مخالفت كنم به یاد زندگی خاندان اهلبیت(ع) میافتادم و از مخالفت خودم شرمنده میشدم. با خودم میگفتم خون من و پسرم كه از اهلبیت رنگینتر نیست. برای همین با مسئله رفتن محمد كنار آمدم و به خدا توكل كردم. میگفتم هرچه قسمت است همان پیش میآید و به رفتنش رضایت دادم. قبلاً محمد آقا در اول اسفند 94 یك بار از شهرری اعزام شده بود و به فاصله یكماه برای بار دوم كه مصادف با اواسط ماه رمضان سال 95 بود، از تهران اعزام شد. در اعزام دوم هم به شهادت رسید. وقتی میخواست برای بار آخر برود، به ما اطلاع دادند غفور جعفری عموی پدر محمد در درگیری با تروریستها مجروح شده و در سوریه در كما در سوریه به سر میبرد. محمد آنقدر در رفتن اصرار داشت كه صبر نكرد عموی پدرش را ببیند. غفور جعفری كمی بعد به شهادت رسید. به هرحال یادم است تولد امام حسن (ع) بود كه محمد از فرودگاه تهران به من زنگ زد و گفت به سوریه اعزام میشود و از آنجا تلفنی با من خداحافظی كرد. قبل از آنكه عموی پدرش شهید شود، دو سال پیش مصطفی جعفری كه پسرعموی پدری آقا محمد بود در سوریه شهید شده بود. با این همه محمد از رفتن دست نكشید و راهی را كه انتخاب كرده بود ادامه داد. یك روز بعد از چهلم غفور جعفری، به ما اطلاع میدهند كه محمد هم در شب شهادت امام جعفر صادق (ع) به شهادت رسیده است.
همسرتان از سوریه با شما تماس میگرفت؟
خیلی دیر به دیر با من تماس داشت. حتی یكبار با گوشی یكی از همرزمانش با من تماس گرفت و گفت سیمكارت گوشیام سوخته است و همیشه صحبتهایش در حد پرسیدن حال و احوال و این چیزها بود. به خصوص هر دفعه احوال پسرمان امیرحسین را جویا میشد.
از رابطه امیرحسین با پدرش برایمان بگویید. شهید چه توصیه برای تربیت پسرش داشت؟
پسرم در روز عید غدیر به دنیا آمد و با علاقه خاصی كه همسرم به امام حسین(ع) داشت، اسم امیرحسین را برای پسرمان انتخاب كرد. پدر و پسر رابطه بسیار خوبی با هم داشتند. انگار كه دو دوست بودند تا اینكه پدر و پسر باشند. محمد خیلی دوست داشت پسرمان روخوانی قرآن و زبان انگلیسی را یاد بگیرد. من الان پسرم را هم به كلاس قرآن و هم كلاس زبان میفرستم تا بتواند خواسته پدرش را برآورده كند. همسرم دوست داشت امیرحسین را طوری تربیت كند كه او هم عاشق اهلبیت(ع) و برای خودش انسان شریفی شود.
آیا شهید وصیتنامهای هم داشت؟
بله، در مرتبه اول اعزام وصیتنامهاش را نوشته بود. با آنكه مادرش حدود پنج سال پیش به رحمت خدا رفته، محمد در وصیتنامهاش احترام به پدر و مادرم را خیلی توصیه كرده است. خودش هم خیلی به مادر من احترام میگذاشت و مادر هم خیلی آقا محمد را دوست داشت. همین الان مادرم نبود محمد را نمیتواند قبول كند و خیلی بیتابی میكند. همسرم در وصیتنامهاش از همه حلالیت طلبیده بود.
چطور با خبر شهادتش روبهرو شدید؟
قبل از آنكه خبر شهادتش را به من بدهند همهاش احساس میكردم عن قریب محمد در خانه را باز میكند و وارد هال میشود. یكجوری وجود او را حس میكردم. در صورتی كه قبلاً تلفنی به من گفته بود من تا آخر مرداد ماه در سوریه هستم، شاید شهریور هم نتوانم بیایم. از طرفی خودم حال خوبی نداشتم و خیلی كسل بودم كه حتی اطرافیان به من توصیه كردند به پزشك مراجعه كنم. روز بعد همگی خانه مادرم جمع بودیم كه گوشی خواهر كوچكم زنگ خورد و بعد از اتمام مكالمهاش شروع كرد به گریه و ما فكر میكردیم اتفاقی برای مادربزرگم افتاده است. اصلاً فكر نمیكردم برای محمد اتفاقی افتاده باشد كه خواهرم در میان هق هق گریهاش گفت محمد محمد. . . فهمیدم كه همسرم به شهادت رسیده است.
پسرتان چطور با شهادت پدرش كنار آمده است؟
تا مدتی به پسرم نگفتم كه پدرت شهید شده است. وقتی برای وداع با پدرش از مشهد به تهران آمدیم امیرحسین عكسها و بنرهای نصب شده پدرش را در خیابان دید و با تعجب پرسید برای چه این همه از بابا به دیوار عكس چسباندهاند كه من به او گفتم برای اینكه پدرت آدم بزرگ و خوبی است. بعد حالم بد شد و زدم زیر گریه. دلم نمیآمد حقیقت را به او بگویم. باز هم كه از مسجد خانه آمدیم پسرم علت گذاشتن عكسهای پدرش را پرسید. اینبار خواهرم به او گفت پدرت رفته بهشت تا برای تو گل بیاورد. پسرم با خوشحالی گفت: «مامان قرار است بابا بیاید.» موقعی كه پسرم پیكر پدرش را دید از حال رفت و غش كرد. الان خیلی بهانه بابایش را میگیرد و میگوید دلم برای بابا تنگ شده است. ما با صبحت كردن سعی میكنیم او را آرام كنیم.
پدرشهید
چند سال است كه در ایران زندگی میكنید؟
من متولد 1341 هستم و از سال 56 در ایران زندگی میكنیم. پنج تا پسر دارم كه یكی از آنها در بچگی به رحمت خدا رفت. همیشه وقتی با بچهها شوخی میكردم به آنها میگفتم محمد یك طرف باقی شما طرف دیگر، از بس كه محمد بچه خوشمرامی بود. با آنكه دور از ما زندگی میكرد، همیشه در قلبم جا داشت.
از شهادت پسرتان چطور با خبر شدید؟
برادرم قبل از ما از شهادت محمد خبر داشت ولی چیزی به من نگفته بود تا اینكه از طرف بنیاد شهید تلفنی به من اطلاع دادند پسرت شهید شده است. من از شنیدن مستقیم این خبر شوكه شدم. حالا از آن طرف هم بنیاد فكر میكرد من عموی محمد هستم و خبر را مستقیم به خودم اطلاع داده بودند كه آن لحظه حالم خیلی بد شد.
از نحوه شهادتش اطلاع دارید؟
همرزم محمد كه مداح هم هست برایمان تعریف كرده كه شب شهادت امام جعفر صادق(ع) بعد از مراسم سینهزنی عملیات سختی انجام میگیرد. طی این عملیات 30 نفر مجروح میشوند و هشت نفر از بچههای خودی هم شهید میشوند كه محمد جزو آنها بوده است.
به عنوان یك افغانستانی مقیم ایران با رفتن پسرتان مخالفت نكردید؟
جبهه دفاع از حرم نه مرز دارد و نه ملیت، از طرفی ما شیعه حضرت علی (ع) هستیم و بر ما واجب است كه از مسلمانان دفاع كنیم. البته در لحظه آخر اعزام مجدد محمد به سوریه به او گفتم یكبار رفتی دیگر كافی است. تو زن و بچهای شش ساله داری. در جواب به من گفت سوریه مثل یك دانشگاه برای من است. وقتی غریبی حرم حضرت زینب(س) را بین تكفیریها میبینم طاقت ندارم اینجا بمانم. وقتی میبینم سر شیعهها را آنجا میبرند، احساس تكلیف میكنم و تا نفس دارم این مسیر را ادامه میدهم.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/