اینجا عطر بهشت شامهات را نوازش میدهد، مبهوتِ نگاهشان میشوی، نگاهی از جنس دلتنگی، چشم انتظاری، مهربانی، ناامیدی و بیقراری... کیلومترها دورتر از شهر، از شلوغی تهران هم خبری نیست، اینجا ناخودآگاه تنهایی به وجودت رسوخ میکند، اغلب پدران و مادرانی را میبینی که سالهای آخر زندگی شان را بی انصافانه فقط میگذرانند. در غربت و تنهایی به پنجره اتاقی تهی از معرفت و خالی از گرمای آغوشی گرم خاطره بازی میکنند. اینجا کهریزک است... بهشتِ قدمگاه مادران و خلوتگاه پدران فراموش شده سرزمین من و تو. انگار یادشان رفته... یادشان رفته که بوسه بر پای پدر و مادر چه مرحمی بر قلب است، یادشان رفته که خاک پای پدر و مادر را باید سرمه چشمشان کنند، یادشان رفته که در همین دنیا هم میشود خاک بهشت را بر صورت کشید. جای فرزندان آنها، که یادشان رفته بهشت اینجاست، خالی...