شاید زمان آن رسیده باشد تا دوباره به جای سدهای بزرگ به موقعیت یابی آب بندهای محلی بیندیشیم، درواقع سدها جامعه ایرانی را از حالت یک جامعه کم آب و پراکنده درآورد.

مشکل آب اینجاست!به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ دیگر کار از کار گذشته است، قضیه در حال حادتر شدن است، آب را میگویم، همه پیامهای تلگرامی و غیر تلگرامی را در رسانه ها میبینیم، این را ازاین جهت نمیگویم که چند صباحی بسته شدن سد زاینده رود، یا خشکی های چندین و چندساله این منشأ برکت الهی را دیده و میبینیم، نه! این را ازاین جهت میگویم که رفته رفته این رفتار ماست که نسبت به این نعمت الهی به شکل فجیعی در حال رقم زدن یک جنبش ظالمانه است، جنبشی که نه فقط زمان فعلی ما که نسلهای آینده را نیز دچار مشکل خواهد کرد و این ضد عدالت و انسانیت است، رضای به این ظلم کم از رضایت دادن به یک فساد یا اختلاس نیست! اما باید این قضیه را موشکافی کرد، استدلال نکردن علیه این ظلم هم باز رضایت به ظلم است، تحلیل نکردن و صحبت نکردن و تزریق نکردن دغدغه این مساله به جامعه بازهم رضایت به آن است!
تحلیل این ظلم را از کشاورزی آغاز میکنم، بخشی که گفته میشود 80 تا 90 درصد آب کشور را مصرف میکند، بازهم دامنه تحلیل خود را تا مرزهای اجتماعی و اقتصادی ماجرا تنگتر میکنم، تحلیل سایر بخشهای آن بماند برای دوستانی که تخصص دارند ولی نشسته اند!
 
 
 
آب پر طمع، آب انساندوست
 
 
علوم انسانی همواره درصدد این است تا درباره هر پدیده عینی، طبیعی و واقعی تفسیری ارائه دهد، این «بحران انسانی» نیز از این وادی مستثنا نیست، یکی از معضلات بزرگی که کشاورزی برای ما رخنمون کرده، پدیده جدیدی است (جدید به معنای این چند 10ساله که در مقیاس انسانی مدت کوتاهی است) به نام چاه آب و آن موتور پرسروصدایی که آب را به زور بیرون میکشد، این چاه در یک باغ است، یا در یکی، دو مزرعه است، برای این باغ یا مزرعه است، فقط برای صاحب چاه است، آب هم فقط برای محصول همان صاحب باغ است.
در برابر چاه پدیدهای داشتیم به نام قنات، آب قنات به زور از دل زمین کشیده نمیشود، کمترین انرژی پای آن میرود، آبش برای یک نفر نیست، برای یک باغ یا یک مزرعه نیست، در برپا ماندنش فقط یک نفر نیست بلکه همه دست به دست هم میدهند، منفعتش فقط برای یک نفر نیست بلکه برای مردم است...
 
 
نتیجه ای که بنده میگیرم این است که چاه نماد یکشکل تولید فرد محور و فردگرا با خصوصیت های منفعت طلبانه، خودخواهانه و مضر است، در برابر قنات نماد شکل تولید مردمی با رویکردی یاریگرانه و خیرخواهانه و مردم دوستانه است. مردمان گذشته این دیار با آن 50000 رشته قناتی که اندازه چند برابر فاصله زمین تا ماه حفر کرده بودند هزاران سال از خیلی مهلکه ها خود را نجات داده بودند.
 
 
برویم سراغ مورد بعدی؛ هر تمدنی برای اقتضائات خویش هر کاری را میکند تا آنها را پاسخ داده باشد، ازجمله این اقتضائات مساله آب بوده است، تمدن غرب برای ارضای نیاز صنعتی شده و مبتنی بر انباشت سرمایه و همچنین ارضای نیاز مصرف روزافزون به این اقتضا رسیده بود که باید سدهای بزرگ احداث کند، حال شما آنطرف قضیه را ببینید؛ قطعاً فعالیت علمی در دوران تمدن اسلامی کمتر از دوران گل کردن تمدن غربی نبوده است، ولی آیا تا بهحال به این اندیشیدهاید که چرا عالمان اسلامی به درک این نیاز نرسیده بودند؟! چرا آنها این اقتضا را با ایجاد آببندهای امیری (که عمدتاً منتسب به دوران آل بُوِیه هستند) جواب میدادند؟! شاید زمان آن رسیده باشد تا دوباره به جای سدهای بزرگ به موقعیت یابی آب بندهای محلی بیندیشیم، درواقع سدها جامعه ایرانی را از حالت یک جامعه کم آب و پراکنده درآورد. این سدها بازهم به مساله شهرهای مصرفی بزرگ دامن زد، اساساً سد بزرگ برای شهر بزرگ و مصرفی است و این خود ضد تولید بود، چراکه روح خود بنیاد روستاها که مبنای امنیت غذایی بود چندپایه داشت که کمآبی و غنیمت شمردن آب از ویژگیهای اصیل آن بود را از بین برد.
 
 
راهکار این است که با ایجاد آببندهای محلی در عوض سدهای بزرگ هم عامل روانیای بشود برای اینکه مردم بدانند این آب در اختیار آنهاست و باید درست مصرفش کنند، پس مدیریت آن را خود به عهده میگیرند، ایرانی 40 سال پیش بر سر علفهای هرز روییده برکنار جویبارها نزاع داشت و برای آبش آنقدری احترام قائل بود که سالی یکبار مردمان روستا تمام مجاری اصلی آب و قناتها را لایروبی میکردند، بتن کردن جویها و تهدید محیطزیست نداشت دیگر... اثر بعدی این است که در اثر ایجاد همین آببندها، کشاورزی همان منطقه رشد میکند و این رشد کشاورزی دیگر بر اساس استراتژی مزیت نسبی نخواهد بود، بلکه این کشاورزی نیاز محور خواهد بود، چراکه تمایل انسانها به زندگی بهتر آنها را بر آن میدارد تا حداکثر نیازهای خود را خودش تأمین کند، البته این تفکر تفکری مردانه است و نتیجتاً اقتصاد را از بحران استثمار زنان در مشاغل خدماتی تا حدی بیرون میکشد.
 
 
اثر بعدی این است که وقتی تعداد آببندهای کوچک زیاد شد، مساله بحران انباشتگی مسکن در محیط شهری از بین میرود، چراکه این محور اشتغال، محور زندگی میرود و این محور زندگی خیلی چیزها را تغییر میدهد ازجمله محل سکونت. (بیاییم به این بیندیشیم که چرا بزرگترین آسمانخراشها در کشورهای بدبخت جهان سومی است؟! چرا بزرگترین سدها را کشورهای عقبمانده دارند؟! بیاییم دیگر تقلید را کنار بگذاریم، افکار خود را آزاد بگذاریم و آزادانه نیازهای خودمان را خودمان درک کنیم و پاسخ دهیم.)
 
 
 
نیاز آینده سوز، نیاز آینده ساز
 
 
هر پدیده انسانی بایستی پشت سرخود منطق و فلسفهای داشته باشد، مثلاً شخص باید بگوید «من این نیاز را داشتم پس این کار را کردم» این گزاره سه قسمت دارد: اول اینکه من نیاز دارم؛ باید نیاز واقعی و درست باشد، دوم اینکه این کار را کردم، این کار صحیح بود و سوم اینکه این کاری که کردم منطبق با نیاز بود، حال بیاییم سر خیلی از کارهایی که ما میکنیم؛ در استان اصفهان در مناطقی بادام و گردو میکارند، در مناطقی یک سری در حال احداث باغهای شلمشوربای 70 میوه احداث میکنند... بنده این را بررسی نمیکنم، فقط صاحبان این باغها از خود بپرسند، آیا این کار اولویت دارد؟! آیا این کار منافع امروز مرا پوشش میدهد یا من سنت حسنه و یک خدابیامرزی برای خود بهجا میگذارم؟!
 
 
 
عرضه، تقاضا و راهحل
 
 
در علم اقتصاد یک بازار وقتی شکل میگیرد که دو طرف عرضه و تقاضای یک کالا همدیگر را بگیرند، عرضه و تقاضا نیز خوددارای ساختاری هستند که باید آنها را با ساختارشان تحلیل کرد، بیاییم و سیستم عرضه برنج را در منطقه لنجان به همین شکل تفسیر کنیم؛ برنج یک محصول فوقالعاده آب بر است، ازاینجهت اگر محصول دیگری را میتوان در این زمینها کشت کرد که بهرهوری بیشتری داشته باشد، همان ظلمی رخ میدهد که اول عرض کردم، چه بسا این ظلم به مردمان پاییندست رودخانه باشد! در این مناطق به علت نظام خرده مالکی، تقریباً تنها کالایی که میتواند سود تولیدکننده را حداکثر کند بهنوعی برنج است، از طرفی علم بومی کشت این محصول به صورت نسل به نسل در سینه مردمان این منطقه است و این یک ضلع فرهنگی ساختار عرضه است، سومین ضلع عبارت است از زیرساختهایی مانند آسیابها و انبارها به عنوان ضلع زیرساختی قضیه، کمکهای دولت در رابطه با مبارزه با آفات و کود نیز ضلع دیگر ماجراست، معیشت مردمان کشاورز نیز عامل اجتماعی فوق العاده مستحکم در برابر تغییر است، عوامل دیگری چون وجود بذر و زایندهرود و زمان کشت محصول و رشد روزافزون ماشین آلات نیز از اضلاع دیگر قضیه اند، از طرف دیگر ساختار تقاضا عبارت است از مواردی مانند خود کشاورزان، سبک غذا پختن خانم ها و دهها وجه دیگر، این را گفتم تا به این نتیجه برسیم که این معضل فقط توان یک اداره یا نهاد را نمی طلبد، بلکه همه نهادها از جهاد که باید یک کشت جایگزین با توجه به نظام خرده مالکی را طراحی کند بگیرید تا اصناف که باید صنایع تبدیلی آن کشت جایگزین را شناسایی کند تا اداره فرهنگ که به خانمها پخت غذاهای جایگزین را یاد دهد تا پزشکان که مضرات مصرف بیرویه را به مراجعان خود متذکر شوند، همه باید دستبهدست هم بدهند... البته باید دید تاریخی باشد، یک ذائقه یکشبه تغییر نمیکند، شاید طی 10 سال تغییر کند.
 
 
 
منبع: صبح نو
 
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.