وقتی که خود را در برابر اصرار‌های خانواده می‌بیند که به او می‌گویند، بمان تا به بهبودی کامل برسی، حسن در جواب می‌گوید: «می‌خواهم بروم. با همین پای زخمی و برهنه با دشمن خواهم جنگید و اگر شهادت نصیبم شد، می‌خواهم همین گونه شهید شوم.»

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، شهید «حسن جنگجو»، شهیدی که خیلی‌ها او را با شهید «حسین فهمیده» اشتباه می‌گیرند، خیلی‌ها هم به او لقب «فهمیده» می‌دهند؛ حسین فهمیده انسانی بود، آسمانی یا بهتر است بگوییم، فرشته‌ای که چند صباحی را در زمین سپری کرد. اما کم نبودند، دلاور مردانی همچون شهید فهمیده‌ها که جانانه از تمام تعلقات دنیایی، خود را رهانیدند و با اخلاص و دلی لبریز از عشق به خدا در راه دفاع از خاک میهن در برابر دشمن تا دندان مسلح و متجاوز ایستادگی کردند و رشادت‌های خود را در دل تاریخ به ثبت رساندند.

حسن جنگجو نیز از هم‌نسل‌های شهید حسین فهمیده بود که تا آخرین نفس در راه دفاع و صیانت از ارزش‌های انقلاب اسلامی از جان خود نیز گذشت.

شهید جنگجو در سال 1339 در یکی از محله‌های قدیمی تبریز به دنیا آمد. کودکی و نوجوانی‌اش در میان تظاهرات گذشت و با آغاز جنگ بی تاب حضور در جبهه‌های جنگ بود.

وی با اینکه نوجوانی بیش نبود، با شروع جنگ تحمیلی خود را به جبهه‌های نبرد رساند. مادر شهید می‌گوید: «وقتی برای ثبت نام به پایگاه مسجد محل رفته بود به خاطر جثه‌ی کوچکش قبولش نمی‌کردند و به او مشکوک شده بودند و من را به‌عنوان ضامن به پایگاه برد تا بگذارند به جبهه برود».

شهید جنگجو از اولین روز حضورش در جبهه با شهید «چمران» آشنا شده بود و با ضمانت چمران از آشپزخانه به خط مقدم راه پیدا کرده بود. بعد هم که در رکاب شهید چمران به گروه جنگ‌های نامنظم ملحق شد و در سایه ی فرماندهی ایشان در عملیات‌های فتح المبین، والفجر4 و خیبر حضور داشت.
 
زمان شهادت شهید چمران، شهید جنگجو به شدت زخمی شده و در مرخصی به سر می برد. وقتی خبر شهادت ایشان را می شنود از ته دل گریه می‌کند، و می‌گوید: «ای‌کاش من می‌مردم و ایشان شهید نمی شدند.» جنگجو خیلی به شهید چمران علاقه داشت و همیشه گوش به فرمان این فرمانده جان بر کف بود.

در عملیات والفجر4 بود که تمام بدنش زخمی شد و تعدادی از انگشتان پایش شکست و در بیمارستان بستری شد؛ بعد از چند روز که حالش بهتر می‌شود به خانه برمی‌گردد. هنوز پایش کاملا خوب نشده بود و در گچ بود و نمی‌توانست کفش بپوشد. با دوستانش که حرف زده بود متوجه شده بود که عملیات جدیدی در راه است و می‌خواست دوباره به جبهه برگردد.

وقتی که خود را در برابر اصرار‌های خانواده می‌بیند که به او می‌گویند، بمان تا به بهبودی کامل برسی، حسن در جواب می‌گوید: «می‌خواهم بروم. با همین پای زخمی و برهنه با دشمن خواهم جنگید و اگر شهادت نصیبم شد، می‌خواهم همین گونه شهید شوم.»

شهید جنگجو بعد از شهادت «مصطفی چمران» بی‌تاب شده بود، بی‌تاب شهادت و دیدار چمران؛ برای همین لحظه‌ای از حضور در جبهه و نبرد با دشمن غافل نمی‌شد تا اینکه در عملیات خیبر آنگونه که خواسته بود با پای مجروح و برهنه به دیدار معبودش شتافت.

قسمتی از وصیت‌نامه شهید «حسن جنگجو» را می‌خوانیم:

این جانب برای لبیک گفتن به فرمان امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام خمینی(ره) به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شدم و از خداوند متعال می‌خواهم که به همه رزمندگان جمهوری اسلامی ایران پیروزی نصیب کند. از پدر و مادرم می‌خواهم که مرا حلال کنند و اگر شهادت نصیبم شد، برایم گریه نکنند و لباس سیاه نپوشند و عوض من به سر قبر شهدای دیگر بروند و در آخر هم این دعای همیشگی ملت حزب ا... را تکرار کنند:

«خدایا، خدایا، تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج)، خمینی را نگهدار»
منبع: مشرق
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.