شهید " کشوری" در سال 1351 وارد ارتش (هوانیروز) شد. البته همیشه از مسائلی که در آنجا می دید, رنج می برد، چرا که رفتارها,مخالف شئونات عقیدتی او بود. در معاشرت با استادان خارجی، به گونه ای رفتار می کرد که آنها را تحت تاثیر خود قرار می داد. در این مورد می گفتم: من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد. و می خواست در آنجا نیز دامنه ارشاد را گسترش دهد.
شب های بسیار از مصیبت های فقرا سخن می گفت و اشک می ریخت و فکر چاره می کرد. و با همه خطراتی که متوجه اش بود، به منزل فقرا می رفت و ضمن کمک به آنان، ظلم های شاه ملعون را برایشان روشن می ساخت.
شهید کشوری چه پیش از انقلاب و همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب, جان بر کف و دلیر برای اعتلای اسلام ایستاد و مقاومت کرد. در اکثر تظاهرات شرکت کرد و بسیاری از شبها را بدون آنکه لحظه ای به خواب برود، با چاپ اعلامیه های امام به صبح رساند. او چه قبل و چه بعد از پیروزی انقلاب عقیده اش این بود که تنها راهبران راستین امت اسلام، روحانیون در خط امام هستند.
**کارنامه درخشان شهید کشوری در دوران جنگ تحمیلی
وقتی غائله کردستان شروع شد، شهید کشوری همچون کسی که عزیزی را از دست بدهد و یا برادری در بند داشته باشد، از بابت این ناامنی ناراحت بود.
سردار شهید به خون خفته تیمسار (فلاحی) می گفت: «شبی برای ماموریت سختی در کردستان داوطلب خواستم هنوز سخنانم تمام نشده بود که جوانی از صف, بیرون آمد. دیدم کشوری است.»
او از همان آغاز جنگ داخلی چنان از خود کیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد که وصف ناکردنی است. یکبار به شدت زخمی شد و هلی کوپترش سوراخ سوراخ, ولی به فضل الهی و هوشیاری تمام، هلی کوپتر را به مقصد رساند.
در زمان جنگ هم دست از ارشاد بر نمی داشت و ثمره تلاش های شبانه روزی او را می توان در پرورش عقیدتی شیرمردانی چون شهید سهیلیان و شهید شیرودی دانست. و شهید شیرودی چه متواضعانه می گفت: احمد، استاد من بود.
زمان که صدام آمریکایی به ایران یورش آورد,احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینه اش بود, اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند که بماند و پس از اتمام جراحی برود؛ اما جواب داده بود: «وقتی اسلام در خطر باشد, من این سینه را نمی خواهم.» او به جبهه رفت و چون گذشته، سلحشورانه جنگید و مزدوران را به درک واصل کرد؛ به طوری که بیابان های غرب کشور را به گورستانی از تانک ها و نفرات مزدور دشمن تبدیل نمود.
او بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا می کوشید. پروازهای سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می داد. حماسه هایی که در شکار تانک آفریده بود, فراموش نشدنی است. شبها دیروقت می خوابید و صبح ها خیلی زود بیدار می شد و نیمه شب ها, نماز می خواند. و با اشک و تضرع و عبادت های نیمه شبش، به جهاد اکبر نیز اهتمام می ورزید.
او الگوی یک مسلمان کامل و به کمال رسیده بود و چه زیبا گفته است شهید عزیزمان تیمسار فلاحی که : «احمد فرشته ای بود در قالب انسان.»
او چنان مبارزه با کفر را با زندگی خود عجین کرده بود که دیگر هیچ چیز و هیچکس برایش کوچکترین مانعی نبود، حتی مریم سه ساله و علی سه ماهه اش. هر بار که صحبت از فرزندانش و علاقه او به آنها می شد می گفت: آنها را به قدری دوست دارم که جای خدا را نگیرند. هر کار سخت و دشواری را که انجام می داد, کار کوچکی می شمرد و آن را وظیفه می دانست. از کارهای دیگران و قشرهای مختلف در جبهه ها،خصوصا پاسداران قدردانی بسیار می کرد. به برادران پاسدار علاقه وصف ناشدنی داشت و مبارزه آنان را از خالصانه ترین مبارزات بعد از صدر اسلام می دانست. یکبار پوتینی از برادر پاسداری به عنوان هدیه گرفته بود و هرگز این چکمه رزم را از خود دور نمی کرد می گفت: «من این را از یکی از خالصان درگاه احدیت که روحانیت و جهاد و شهادت از چهره و نگاهش می بارد, گرفته ام.»
شهید کشوری همواره برای وحدت هرچه بیشتر دو قشر پاسدار و ارتشی می کوشید؛ چنانکه مسئولین هماهنگی، و حفظ غرب کشور را مرهون او می دانستند. او می گفت: «تا آخرین قطره خون برای اسلام و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران)را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.»
** شهید کشور چگونه به شهادت رسید؟
بالاخره در روز پانزدهم آذرماه 1359 نیایش های شبانه اش به درگاه احدیت مورد قبول واقع گردید و در حالی که از یک ماموریت بسیار مشکل اما پیروز باز می گشت، در دره «میناب» ایلام مورد حمله نابرابر و ناجوانمردانه هواپیماهای مزدوان بعثی قرار گرفت و در حالی که هلی کوپترش در اثر اصابت راکت های دو میگ به شدت در آتش می سوخت آن را تا مواضع خودی رساند و آنگاه در خاک وطن سقوط کرد و شربت شیرین شهادت را مردانه نوشید و پیکر پاکش در بهشت زهرا میعادگاه عاشقان الله در کنار دیگر شهیدان فدایی به آرامشی ابدی دست یافت.
گزارش از امین ملکیان
انتهای پیام/