«در گلو مانده مرا فریادها»
ای بهار خفته در آغوش خاک / از فراق تو شقایق چاک چاک
ای طلوع صبح روشن در زمین / عاشقان را خسته در هر سو ببین
زخمه از نیرنگ ها بر پای تو / در گلو گشته خفه آوای تو
از چه خاموشی ز غوغا و خروش / از چه ناید بانگ تو بر جان گوش
یاورانت خسته تن استاده اند / بار غم بر دوش من بنهاده اند
دل ورای سینه شان افسرده است / لیک شور و عشقشان نفسرده است
بی تو خاموشم ز غوغا و سرود / کوکب رخشان این چرخ کبود
فکر تو از باغ معنی دست چین / ای سزاوار هزاران آفرین
ای پلنگ بیشه زاران ستیز / روبهان از خوف تو اندر گریز
ای تو بر بام وجودم آفتاب / رفتنت می سازدم آشفته خواب
آشیانم بوی تو دارد هنوز / تا بیایی خانه پندارد هنوز
طور رفتی عقده دل وا نشد / قسمت تو دیدن موسی نشد
نقش مبهم می زند پرواز تو/ نغمه ها از راز دارد ساز تو
سخت گمنامی تو اندر یادها / در گلو مانده مرا فریادها
خون دل شد قسمت فرزانگان/ سیم و زر اندوختند بی مایگان
پر ز هیهاتم من و مهر سکوت / راز دل با تو بگویم در قنوت
مادر شهید حسن بهمنی
25 اسفند 1392
منبع: مشرق
انتهای پیام/