حيدر پهلوانی يكی از نگهبان‌های پلاسكو است، كه روز حادثه مشغول مراقبت از گاوصندوق‌های بانك تجارت بوده است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، لیلا همسر حیدر پهلوانی است. یكی از نگهبان‌های پلاسكو كه روز حادثه در طبقه همكف همراه با دو نگهبان دیگر مشغول مراقبت از گاوصندوق‌های بانك تجارت بود. خانه حیدر پهلوانی در یكی از كوچه‌های خیابان آذربایجان است؛ خانه‌ای كه از آن تنها قسط‌هایش باقی مانده؛ قسط‌هایی كه معلوم نیست چه كسی قرار است آن را پرداخت كند.

خانه در طبقه دوم یك آپارتمان نوساز در كوچه‌ای بن بست است. خانواده حیدر پهلوانی روز جمعه مراسم ختم را در حسینیه نزدیك خانه‌شان برگزار كردند و هنوز تاج‌های گل گلایل سفیدرنگ همراه با عكس‌های حیدر پهلوانی جلوی ورودی در خانه است. در خانه كه باز می‌شود لیلا همراه با خواهرها و برادرشوهرهایش در آستانه  در ظاهر می‌شود. مانتو شلوار مشكی رنگ پوشیده. رنگ به رخسار ندارد و صورتش از غصه سفید شده. ریحانه دختر 3ساله حیدر و لیلا بلوز كرم رنگ و شلوار مشكی پوشیده و گوشه مانتوی مادرش را چسبیده. جمعیت داخل خانه مشغول جمع كردن سفره ناهار هستند.

اهالی خانه عكس كوچكی از حیدر را در قاب طلایی رنگ گذاشته‌اند و كنارش را پر از گل‌های گلایل كرده‌اند. غیر از وان یكاد تابلوی دیگری روی دیوارهای نوساز و سفید خانه نیست. خواهر لیلا كنار دستش نشسته و می‌گوید: وقتی اسم حیدر را از تلویزیون خواندند لیلا حالش دست خودش نبود. می‌گفت اینها دروغ می‌گویند. شوهر من پیدا می‌شود گریه می‌كرد. می‌گفت خودش یك روزی این در را باز می‌كند وارد می‌شود.
 
لیلا می‌گوید: «حیدر كارگر خدماتی پلاسكو بود. آن روز سركارگرش نگذاشته بود از پاساژ بیرون بیاید. این از بدبختی من بود. شب‌ها ساعت ١ می‌رفت آنجا و همانجا می‌خوابید و ساعت ٣ بعدازظهر برمی‌گشت خانه. ناهارش را می‌خورد و استراحت می‌كرد و دوباره شب ساعت یك می‌رفت سر كار. پیمانی برای شهرداری كار می‌كرد. سه سال بود كه در پلاسكو كار می‌كرد اما بیمه‌اش نكرده بودند. روزمزد حقوق می‌گرفت. » مهدی پهلوانی پسر برادر حیدر است. او همه كارهای پزشكی قانونی و كفن و دفن عمویش را انجام داده و می‌گوید: « سركارگر به خاطر گاوصندوق‌های بانك تجارت اجازه بیرون آمدن عمویم و دوستانش را نداده بود. رفیقش كه ٢٢ سال در پلاسكو سابقه كار دارد به من گفت كه سركارگر به خاطر گاوصندوق‌های بانك تجارت اجازه نداده بود كه آنها از پاساژ بیرون بیایند.»
 
برادرهای پیر و جوان حیدر همگی پشت‌شان را به پشتی‌های ماشین باف تركمنی تكیه داده‌اند و در سكوت برای چندمین بار ماجرای فوت شدن برادرشان را از زبان بقیه گوش می‌دهند. لیلا بی‌قرار است. مدام داخل آشپزخانه می‌رود و برمی‌گردد تا چیزی را با خودش بیاورد. می‌نشیند و می‌گوید: حیدر آنجا نه مغازه داشت و نه گاوصندوق كه دلش بسوزد و بیرون نیاید. اتاق كارش در طبقه همكف بود. پنجشنبه پلاسكو آوار شد و او را روز دوشنبه بیرون آوردند. من همراه خواهرم جلوی تلویزیون نشسته بودیم كه اعلام كردند حیدر در پلاسكو فوت شده. »
 
مهدی پسر برادر حیدر در این مدت بارها و بارها برای دیدن مراحل آوار‌برداری می‌خواسته به پلاسكو برود و مراحل آوار‌برداری را تماشا كند اما به او اجازه ورود نداده‌اند. می‌گوید: « به ما اجازه نمی‌دادند وارد محوطه حفاری پلاسكو شویم تا حداقل ببینیم عموی‌مان كجاست. شهرداری می‌گفت باید از این طرف تونل بزنیم و هلال احمر می‌گفت باید از آن طرف تونل بزنیم. به خاطر همین عملیات سرعت نداشت. روزی كه این حادثه اتفاق افتاد بعضی از كارگرها در آسانسور گیر كرده بودند و آتش‌نشان‌ها در را شكستند و آنها را بیرون آوردند. سركارگرشان از روزی كه این اتفاق افتاده حتی یك‌بار نیامد اینجا خبر بگیرد، ببیند چه اتفاقی افتاده. او آنها را آنجا نگه داشته. » لیلا یك دختر ٦ ساله به نام ریحانه و یك پسر ١٠ ساله به نام رضا دارد. رضا ١٠ روز است كه مدرسه نرفته. مدام به مادرش می‌گوید: « بابا دوست داشت كارنامه‌ام را ببیند و حالا برای چی باید بروم مدرسه؟»

ریحانه دختر سه ساله‌شان هم غمگین و ساكت گوشه پایین اپن آشپزخانه نشسته و با گوشی موبایل توی دستش باز می‌كند. لیلا می‌گوید: « هر چه صدایش می‌زنم انگار نه انگار. این چند روز خانه شلوغ بود و متوجه نمی‌شد. الان كه خانه خلوت شده متوجه می‌شود چه اتفاقی افتاده. هی می‌پرسد بابا كو؟ بابا چرا نمیاد؟ »

لیلا دخترش را تماشا می‌كند و می‌گوید: « بالاخره یك روزی این خانه از مهمان خالی می‌شود و من می‌مانم و بچه‌هایم. » چشم‌ها‌یش را می‌بندد و در خیال روزها را به عقب برمی‌گرداند. ساعت را نگاه می‌كند. سه بعدازظهر است. حیدر هر روز همین وقت‌ها بود كه زنگ در خانه را می‌زد و بچه‌ها در را برایش باز می‌كردند. لیلا چشم‌هایش را می‌بندد و جوانی‌های حیدر را به یاد می‌آورد: «ما در مراغه همسایه هم بودیم. حیدر من را دیده بود. مادر نداشت اما با پدرش به خواستگاری‌ام آمد.

سه سال با هم عقد بودیم و بعد ازدواج كردیم و آمدیم تهران. » آه می‌كشد و گوشه روسری سیاهش را با دست مچاله می‌كند: « حیدر مرد صبوری بود همیشه به این فكر می‌كرد كه چه كار كند زندگی من و دوتا بچه‌هایش راحت‌تر شود. بهش می‌گفتم آقا حیدر چقدر كار می‌كنی؟ می‌گفت من كار می‌كنم تا به كسی محتاج نشویم. وقت نكرد یك روز دست زن و بچه‌اش را بگیرد و ببرد مسافرت. در این سال‌هایی كه با هم زندگی كردیم آنقدر كار داشت كه حتی یك‌بار هم نتوانستیم یك مسافرت خانوادگی برویم. فقط دنبال كار بود.»
 
مهدی پسر برادر آقاحیدر از روزهایی می‌گوید كه برای شناسایی جسد عمویش به پزشكی قانونی رفت. « روزی كه برای تشخیص جسد به پزشكی قانونی رفته بودم به من گفتند عمویم به خاطر خفگی فوت شده نه به خاطر سوختگی. فقط سر و صورتش كمی سوخته بود و من در همان نگاه اول توانستم چهره‌اش را شناسایی كنم. فقط نوك انگشت‌هایش سوخته بود و پوست دست‌هایش تاول زده بود. حتی لباس‌های تنش هم سالم مانده بود. آمدم خانه و تا چند روز به خانواده‌اش نگفتم كه آقا حیدر فوت شده. »
 
  آقا مهدی درباره هزینه‌های كفن و دفن حیدر می‌گوید: « شهرداری و بهشت زهرا هزینه‌های كفن و دفن را از ما گرفته‌اند. اما دیروز به ما زنگ زده‌اند كه فردا بیایید تا هزینه‌هایی كه برای كفن و دفن كرده‌اید به شما برگردانیم. فقط یك طبقه از قبرها را رایگان به ما دادند. ما دو طبقه دیگر را از آنها خریدیم. برای طبقه دوم كه خریدیم مبلغ یك میلیون و پانصد هزار تومان پرداخت كردیم. ٣٨٠ هزارتومان را برای هزینه شست‌وشو دادیم و ١٧٤ هزارتومان هم برای آمبولانس بهشت زهرا دادیم. » اعضای خانواده پهلوانی همه از شهرداری شكایت دارند و می‌گویند اگر شهرداری پلاسكو را زودتر تخلیه می‌كرد این بلا بر سر ما نمی‌آمد.

منبع:روزنامه جوان

انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.