به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، هواپیمای حامل امام خمینی و همراهانش در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ وارد آسمان ایران شده بود که از ایشان پرسیده شد: «چه احساسی دارید؟» و امام پاسخ داد: «هیچ». تاکنون تعبیرها و تفسیرهای زیادی درباره این پاسخ امام منتشر شده و یکی از اولین توضیحات در این باره را حجتالاسلام محمد مفتح داد که روز ۱۸ بهمن ۱۳۵۷ به روزنامه اطلاعات گفت: «برای امام خمینی که سالها عمرشان را صرف مبارزات ملی کردهاند، چه احساسی میتواند گویاتر از این باشد که جان در کف و با قبول تمام مخاطرات تصمیم گرفتند که به ایران برگردند تا در کنار مردم مسلمان ایران باشند. کسی که بر مسلمین و جامعه بشری رهبری دارد همیشه باید جهان عمومی و منافع مردم را در نظر بگیرد و از جهان خصوصی و عواطف شخصی چشم بپوشد.»
دو سال پس از پیروزی انقلاب، حجتالاسلاموالمسلمین اسماعیل فردوسیپور، از همراهان امام خمینی با شرح سفر ایشان به پاریس و بازگشت به ایران، ماجرای این پاسخ امام در هواپیما را نیز توضیح داد. «تاریخ ایرانی» روایت فردوسیپور را که در ۱۲ بهمن ۱۳۵۹ در ویژهنامه روزنامه اطلاعات منتشر شده، بازنشر میکند:
پس از فشارهایی که دولت عراق بر امام وارد ساخت و مانع ادامه فعالیتهای سیاسی ایشان گشت و حضور امام در عراق منوط به عدم فعالیتهای سیاسی ایشان و همراهانشان شد، امام ترجیح دادند از عراق خارج شوند تا به فعالیتهای سیاسیشان ادامه دهند. وقتی امام از مرز عراق – کویت رد میشدند، هنگام وداع با دوستان و یاران سخنرانی کوتاهی ایراد فرمودند: «من بین سکوت و ماندن در عراق یا ادامه فعالیتهای سیاسیام مخیر شدم و من شق دوم را انتخاب کردهام و از عراق خارج میشوم و تصمیم گرفتهام ندای مظلومیت ملتم را به تمام دنیا برسانم و صلاح ندانستم که بیش از این در نجف بمانم و به تدریس ادامه دهم.»
قبلا در زمینه اینکه به کدام کشور باید رفت، با امام صحبت شده بود آیا کشورهای اروپایی بهتر است یا کشورهای دیگر، ابتدا اصرار امام بر مسافرت به یکی از کشورهای اسلامی بود. در همین رابطه به یکی از برادران که پیام امام را برای یاسر عرفات به لبنان برد، سفارش شد در مورد زمینه هجرت امام به سوریه بررسی کند تا معلوم شود زمینه آنجا چطور است، چون نظر امام هجرت به سوریه بود، ولی نظرشان این بود که مقدمتا سفری به کویت بنمایند و برنامه هجرت به سوریه از طریق کویت صورت بگیرد تا در سوریه به ادامه فعالیتهای سیاسیشان بپردازند؛ لذا مقدمات سفر امام به کویت را فراهم کردیم. از طریق قانونی اقدامات لازم صورت گرفت.
به وسیله آقای مهری که در کویت بودند برای امام دعوتنامه اخذ شد، بنابراین اداره گذرنامه کویت به عنوان یک مسافر رسمی به امام اجازه ورود به کویت داد، مهر ورود به کویت هم در مرز بر گذرنامه امام و احمد آقا خورد که الان موجود است، تمبر هم در آنجا باطل کردند. منتهی بعدا که مقامات کویتی امام را شناختند و فهمیدند همان شخصیتی است که رهبری انقلاب ایران را بر عهده دارد، یک نفر از کویت آمد و پس از عذرخواهی گفت ما شما را نمیتوانیم بپذیریم. امام در آغاز اصرار کردند که خیر من برنمیگردم، شما به ما اجازه بدهید که از اینجا به فرودگاه کویت برویم و از آنجا به سوریه پرواز کنیم. ماموران کویتی پس از تماس گرفتن با مقامات بالاتر اظهار داشتند که این هم امکانپذیر نیست و شما باید برگردید.
هنگام بازگشت، تا آخرین لحظهای که آن شب در خدمت امام بودیم، اصرار مبنی بر رفتن به یک کشور غیراسلامی، کشوری که آزادی بیشتری برای فعالیت امام وجود داشته باشد مثل فرانسه، سوئد و نظایر آن به جایی نرسید و ایشان میفرمودند: «من نمیتوانم در آنجا زندگی کنم، من باید به یک کشور اسلامی بروم.» ما با کمال ناامیدی از اینکه امام جای دیگری را برگزینند، از ایشان جدا شدیم و به استراحت پرداختیم.
صبح که امام بلند شدند، احمد آقا آمد و گفت: «بشارت که امام پاریس را انتخاب کردند و تصمیم گرفتهاند به فرانسه بروند.» حالا چه علتی داشت که امام تغییر رای دادند بر ما پوشیده ماند، لابد امام به واسطه توجهات خاص خود رایشان عوض شد و فرانسه را انتخاب کردند؛ لذا شب وقتی مدیر امن بصره (رئیس سازمان امنیت بصره) آمده بود تا بفهمد امام قصد دارند به چه کشوری مسافرت کنند، امام ابتدا گفتند، معلوم نیست ولی به کشورهای اسلامی خواهم رفت، صبح که ما بلند شدیم و فهمیدیم امام تصمیم گرفتهاند به پاریس بروند بسیار خوشحال شدیم. آنها هم وسایل بازگشت به بغداد را فراهم ساختند. ابتدا میخواستند امام را با ماشین به بغداد بفرستند که ما راضی نشدیم و بالاخره یک طیاره ارتشی در اختیار ما گذاشتند که هفت ساواکی هم همراه امام به بغداد فرستادند، امام در بغداد هم شدیدا تحت کنترل بودند. مسافرخانهای را هم خود امام در نظر گرفته بودند و شب در آنجا ماندند، آن شب امام به کاظمین مشرف شدند و صبح عازم پاریس شدند.
احمد آقا، دکتر یزدی، من و یکی از برادران به نام مرحوم املایی که در یک سانحه اتومبیل در همان اوایل انقلاب کشته شدند، همراه امام بودیم. در بین راه، در هواپیما مسائل ایران و جهان، مسائل شرعی و مذهبی، مسائل علمی و غیره مطرح میشد و امام مرتب جواب سوالات را میدادند. امام تقیدی داشتند که اعمال و عبادات و مستحبات که انجام میدادند، در هواپیما هم ترک نشود. این پرواز حدود ۶ ساعت از بغداد تا ژنو طول کشید، یک ساعت در ژنو توقف داشتیم، دوباره به طرف پاریس پرواز کردیم، پس از یک ساعت به پاریس رسیدیم.
حرکت امام از عراق بدون اطلاع بود و امام اصرار داشتند حوزه علمیه نجف از این امر آگاهی پیدا نکند، حتی جز ۲۲-۲۰ نفر از اطرافیان امام که در جریان فعالیتهای سیاسی ایشان بودند، کسی از نزدیکان هم از این مسئله خبر نداشتند. از ژنو با آقای بنیصدر در پاریس تماس گرفته شد که امام به پاریس میآیند و شما به فکر منزل باشید. در پاریس منزلی تهیه شده بود که متعلق به یکی از دوستان آقای بنیصدر بود، امام آنجا وارد شدند. شاید یک ساعت، یک ساعت و نیم به غروب مانده بود که امام وارد آن منزل شدند. مدتی نگذشت که دیدیم آپارتمانی که امام وارد آنجا شده بودند، از دانشجویان ایرانی پر شد و خبر دادند که از پایین پلهها تا بالا (با اینکه آپارتمان محل اقامت امام در طبقه چهارم قرار داشت) خبرنگاران ایستادهاند و منتظرند. امام برای مصاحبه اجازه ندادند و فرمودند من فعلا مصاحبه نمیکنم.
دو، سه ساعت از شب گذشته بود که دو نفر از کاخ الیزه (مقر ریاستجمهوری فرانسه) آمدند و تقاضای ملاقات نمودند. در این ملاقات آقای بنیصدر، آقای دکتر یزدی و آقای قطبزاده هم بودند. برخلاف آنچه ما تصور میکردیم که فرانسه یک کشور آزادی است که هر کسی در آنجا قادر به انجام فعالیتهای سیاسی است، به محض ورود امام به آن منزل کوچک، دو نفر از طرف ریاستجمهوری فرانسه آمدند و اعلام کردند که ما در اینجا به شما اجازه فعالیت سیاسی نمیدهیم و اگر بخواهید در پاریس بمانید، بههیچوجه حق فعالیت ندارید. این مطلب برای ما غیرمترقبه بود و ما از دولت فرانسه که خود را مهد تمدن و آزادی میداند انتظار چنین برخوردی را نداشتیم. امام از عراق به واسطه محدودیتهای ایجاد شده، خارج شدند چون عراق یک کشور کوچک دستنشانده بود، ولی در فرانسه انتظار نداشتیم بلافاصله بیایند و فعالیتهای امام را محدود و کنترل نمایند. امام استقامت کردند و فرمودند: من آمدهام برای اینکه ندای مظلومیت ملتم را به گوش دنیا برسانم و اگر بنا باشد از فعالیت من جلوگیری شود ما از اینجا خارج میشویم.
این نکته را لازم است بگویم که در بین راه که آمدیم، در هواپیما، این بحث مطرح شده بود که اگر دولت فرانسه هم از فعالیتهای امام جلوگیری کند، چه باید کرد؟ آیا باید به جای دیگری رفت؟ امام چه تصمیمی خواهند گرفت؟ فکر کردیم که با خود امام صحبت کنیم. بعضی از برادران صلاح نمیدانستند این مطلب را با امام در میان بگذاریم، مبادا ناراحت شوند چنین امکانی وجود دارد؟ یعنی آیا زمینه مخالفت کردن دولت فرانسه هم وجود دارد؟ ولی ما با ایشان مسئله را مطرح کردیم، برخلاف انتظار ما، امام بلافاصله فرمودند: «مگر شما از مسافرت خسته شدید؟ من که خسته نشدم، اگر نگذاشتند در پاریس فرود بیاییم ما به جای دیگری خواهیم رفت. کشور دیگری را در نظر بگیرید که بتوانیم در آنجا به فعالیتهایمان ادامه بدهیم.» همین خبر بود که در فرانسه به این شکل منعکس شد: «چریک پیر به زمین نمیچسبد» و تفسیری که بر این مطلب نوشتند، این بود که یک چریک ۸۰ ساله حاضر است که فرودگاه به فرودگاه بگردد و ندای مظلومیت امتش را به گوش دنیا برساند و اگر در فرودگاهها نگذاشتند که پیاده شود، آبهای آزاد را با اجاره کردن یک کشتی انتخاب خواهد کرد تا مطالبش را به گوش جهانیان برساند. در همان شب ورود همانطور که گفتم دو نفر از کاخ الیزه نزد امام آمدند که شما حق فعالیت سیاسی ندارید، ولی بعد از بحث و گفتوگوی زیاد، امام به آنان فرمودند که: «فعالیت من در رابطه با ایران است و سخنرانیها و اعلامیهها به زبان فارسی است، ربطی به کشور شما ندارد و شما نباید از آن جلوگیری کنید، چراکه انعکاسی در اینجا نخواهد داشت.» آنها هم پذیرفتند، ولی گفتند شما حق مصاحبه کردن با خبرنگاران و خبرگزاریهای خارجی را ندارید.
فردای آن روز امام، آن اعلامیه مفصل را در ارتباط با افتتاح مدارس در اول مهر صادر کردند، ما به وسیله تلفنی که در خانه داشتیم، همانطور که وسیله ارتباطی ما در نجف هم با ایران تلفن بود اعلامیه امام را برای برادرانی که در تهران، قم و خراسان بودند، خواندیم. بعد اطلاعیهای هم از طرف اطرافیان امام در رابطه با مسافرت ایشان صادر شد. در آنجا کیفیت تصمیمگیری حرکت و مسافرت امام تشریح شده بود. بعد از آن امام اعلامیه کوتاه دیگری در رابطه با مسائل روز صادر نمودند که آن هم به ایران فرستاده شد.
روز بعد از ورود به پاریس، خواهران و برادران دانشجو که در پاریس و شهرهای دیگر فرانسه سکونت داشتند، به دیدن و زیارت امام آمدند و امام در همان قبل از ظهر دو، سه بار برای آنان سخنرانی کرد، بعد نماز جماعت برپا شد و جمعیت متفرق شده و رفتند. بعدا چون خانه کوچک و رفتوآمد زیاد بود، آژانس مربوطه هم اعتراض کرده بود که خانه به دو نفر اجاره داده شده، چرا اینقدر جمعیت رفتوآمد میکند. امام که موضوع را متوجه شدند پیشنهاد کردند که محل بزرگتری تهیه شود. این بود که برادران دور هم نشستند، به خیال اینکه تشکیلاتی به وجود بیاورند و کمیته تصمیمگیری ایجاد نمایند.
مسئول تهیه غذا و خانه، مسئول تکثیر اعلامیهها، مسئول تلفن و ارتباطات و کارهای دیگر را انتخاب کنند. پس از تشکیل این کمیته، امام فرمودند من یک طلبه هستم و یک طلبه هم میتواند کارهای مرا انجام دهد، احتیاجی به این تشکیلات نیست، من دفتر مخصوص هم نمیخواهم و یکی دو طلبهای که با من آمدهاند با یک تلفن به خوبی از پس کارها برخواهیم آمد و نیازی به سخنگو، دفتر مخصوص و کمیته ندارم. این موضوع تشکیل کمیته تصمیمگیری، بسیاری از برادران و خواهران دانشجو را ناراحت کرده بود، چراکه برای افراد تشکیلدهنده کمیته صلاحیت قائل نبودند و این امر را به صلاح امام نمیدیدند. به هر حال با نظر امام این برنامه به هم خورد و قرار شد مترجم خاصی هم از طرف امام معرفی نشود و هر کسی هم برای در میان گذاشتن مطالبش بتواند مستقیما با امام تماس گرفته، مطالبش را در میان بگذارد.
روز دوم، در نوفللوشاتو، خانهای در نظر گرفته شد که متعلق به یکی از برادران ایرانی بود. در آغاز نمیدانستیم صاحب خانه کیست و بعدها فهمیدم خانه به اسم همسر فرانسوی یکی از برادران ما بوده است. امام به نوفللوشاتو منتقل شدند چون راه دور بود، آنجا تلفن هم نبود. ما همان مرکز اول را برای داشتن تلفن حفظ کردیم و یکی از ما همیشه مسئولیت تلفن را بر عهده داشت و اعلامیههای امام را به وسیله تلفن برای ایران و نقاط دیگر میخواند.
بعد از انتقال امام به نوفللوشاتو، خانه قبلی به واسطه در دسترس بودن مراجعان تبدیل به مرکز مراجعه شد و از آنجا به وسیله فولکس واگنی که اجارهای بود و پس از دو هفته یک ماشین دستدوم آلمانی خریداری شده بود، مراجعان به نوفللوشاتو منتقل میشدند.
برنامه امام این بود که ظهر و شب نماز جماعت میخواندند، هر کسی میتوانست در باغ آنجا با امام تماس بگیرد و معمولا امام نیم ساعت، سه ربع ساعت زودتر از نماز بیرون میآمدند و برای حاضرین سخنرانی میکردند بعد از نماز مغرب و عشا هم امام مینشستند و برای حضار صحبت میکردند و اگر کسی سوالی داشت جواب میدادند. این برنامه منظمی بود که هر روز تکرار میشد. روزهای تعطیل و خاصی ما داشتیم، مثل تاسوعا، عاشورا و اربعین یا روزهای یکشنبه که در آنجا تعطیلات رسمی بود و دانشجویان از اطراف حتی از کشورهای دیگر میآمدند. در این روزها آنجا معمولا شلوغ شد و امام برنامه فوقالعاده داشتند و برای مراجعین سخنرانی میکردند، سخنرانیهای امام ضبط و پیاده میشد و بعد تکثیر و ترجمه میشد، به خبرگزاریها هم میدادیم. به مناسبتهایی هم که امام اعلامیه صادر میکردند، باز هم آنها را به زبانهای مختلف ترجمه کرده، به خبرگزاریها میدادیم.
نکتهای که لازم به تذکر است این است که دولت فرانسه ابتدا از مصاحبه امام با خبرگزاریها جلوگیری کرد؛ ولی در اثر فعالیتهای پیگیر برادران، این محدودیت برداشته شد و امام اجازه مصاحبه کردن هم یافتند. خبرگزاریهای مختلف فرانسه، آلمان، ژاپن، انگلیس و آمریکا هر یک مصاحبههایی ترتیب میدادند. یکی از مهمترین و جالبترین این مصاحبهها گفتوگوی امام با سیبیاس آمریکا بود که آنها قول داده بودند آن را در ۴۴ ایالت آمریکا به طور زنده پخش کنند ولی متوجه شدیم با فاصله دو ساعت اختلاف وقت فرانسه با آمریکا آن مصاحبه را پخش کردهاند.
همان شب که مصاحبه پخش شد، تلفنهای زیادی از برادران ایرانی مقیم آمریکا داشتیم که تشکر میکردند، مخصوصا یک تلفنی را من جواب دادم که گفت: «ما تا به حال در آمریکا جرات اینکه بگوییم مسلمان و ایرانی هستیم نداشتیم، همیشه مسلمانها در انزوا و حقارت بودهاند، ولی پس از این مصاحبه امام غرور و افتخاری در خود احساس میکنیم که مسلمان و ایرانی هستیم، امام ما را از انزوا نجات داده است.» تلفنهای زیادی در این رابطه شد، مصاحبههای زیادی با شخصیتهای علمی، سیاسی و مذهبی بسیاری که به دیدن امام میآمدند صورت گرفت که متن آن مصاحبهها هم تکثیر شد. به این ترتیب مصاحبه نمودن امام هم آزاد شده بود و تقریبا هر روز مصاحبه داشتند که غیر از برنامه مرتب روزانه امام صورت میگرفت.
اصل موضوع، مراجعت امام از پاریس به ایران بود. پس از فرار شاه از ایران، امام تصمیم گرفتند که به ایران برگردند. البته دید امام و بصیرت امام، دیدی است که مختص به خود ایشان است و در کس دیگری این سیاست و بصیرت و سعه دید را سراغ نداریم. در پی این تصمیم تلفنها، تلگرافها و نامهها ارسال شد و همچنین مسافرتهایی صورت گرفت تا امام از مسافرت منصرف شوند، حتی دوستان نزدیک امام هم که در آنجا همکاری نزدیک با امام داشتند، معتقد بودند تا حمایت نصف ارتش را جلب نکردهایم مراجعت امام بههیچوجه به صلاح نیست و خطرناک است. شاید افراد سیاسی از آمریکا و جاهای دیگر هم، توصیه کرده بودند که امام مراجعت نکنند؛ اما همانطوری که خود امام در سخنرانیها مکرر فرمودند «وقتی من تصمیم گرفتم به ایران بیایم و دیدم که همه دنیا میگویند رفتن شما به ایران صلاح نیست، فهمیدم که این موضوع صلاح است و باید هرچه زودتر به ایران برگردم.» هنگامی که امام تصمیم گرفتند به ایران برگردند، فرودگاههای ایران به دستور بختیار خائن بر روی امام بسته شد و گفتند بههیچوجه به هواپیمای امام اجازه ورود به ایران داده نخواهد شد.
در اینجا لازم است که نکتهای را برای روشن شدن اذهان برادران و خواهران مطرح نمایم؛ بعد از فرار شاه از ایران و آغاز حکومت بختیار خائن، ایادی شروع به فعالیت نمودند تا ترتیب ملاقاتی میان امام و بختیار را فراهم سازند، البته ملاقاتی بین امام و سید جلال تهرانی صورت گرفت. کیفیت آن ملاقات به این ترتیب بود که او در پاریس قصد رفتن به خدمت امام را داشت. امام فرمودند اگر از پست ریاست شورای سلطنت استعفا کند و علت استعفا را هم به اطلاع عموم برساند، او را میپذیرم. او نامهای به عنوان استعفا خدمت امام نوشته بود؛ ولی امام نپذیرفتند و گفتند ایشان باید علت استعفایش را اعلام نماید که من چون شاه را خائن و غاصب سلطنت میدانم از این پست استعفا کردهام. وقتی سید جلال تهرانی نامهاش را به این ترتیب تصحیح کرد، امام او را به حضور پذیرفت. بعد از این ملاقات بود که عدهای کوشیدند ترتیب ملاقات بختیار را با امام بدهند.
یک روز در پاریس در اتومبیل بودیم که یکی از برادران که زبان فرانسه میدانست، رادیو را باز کرد. مطلبی که خبرگزاریهای خارجی اعلام کرده بودند، برای من ترجمه کرد که «امام ملاقات با بختیار را پذیرفته است.» بلافاصله ما به نوفللوشاتو بازگشتیم، از برادران پرسیدیم چه شده است. گفتند بله امام این ملاقات را پذیرفته است. آقای دکتر یزدی و آقای قطبزاده گفتند: «ما هم مصاحبه انجام دادهایم و اعلام کردهایم که بختیار میآید و امام هم او را میپذیرد.»
از ایران آیتالله منتظری و برادران دیگری که در مدرسه رفاه بودند، به ما زنگ زدند که این قضیه چیست و ما راضی نیستیم که امام چنین کاری بکنند و اگر امام، بختیار را بپذیرند به معنای خط قرمز روی انقلاب کشیدن است و بههیچوجه صلاح نیست که امام با بختیار ملاقات کنند. من خدمت امام رسیدم و پیام آنان را گفتم و پرسیدم که آیا ملاقات خواهید کرد؟ امام نامهای مرقوم فرمودند که اگر هم بنا باشد ملاقاتی صورت گیرد پس از این است که بختیار از پستی که دارد استعفا بدهد، پس از آن من او را خواهم پذیرفت و هرگز ملاقاتی با او در حالی که نخستوزیر باشد واقع نخواهد شد. ما این مطلب را به خبرگزاریها دادیم که بلافاصله مخابره شد. بعد از این جریان بود که فرودگاههای ایران روی امام بسته شد.
پس از بسته شدن فرودگاهها و اعلام اینکه به هواپیمای امام در ایران اجازه فرود داده نخواهد شد، خبرنگاران در نوفللوشاتو جمع شدند و با امام یک مصاحبه بیست دقیقهای ترتیب دادند. چون جمعیت بسیار زیاد بود، امام از بالای اقامتگاهشان یک سخنرانی بسیار جامع ایراد فرمودند که «ما صبر میکنیم تا هنگامی که فرودگاهها باز شود. من به ایران خواهم رفت، از رفتن به ایران هرگز منصرف نشدهام.» پس از یک هفته و باز شدن فرودگاهها، هواپیمایی از شرکت ایرفرانس کرایه شد و امام با همراهانشان به طرف ایران حرکت کردند.
بعد از نماز مغرب و عشا، پلیس نوفللوشاتو که واقعا زحمت زیادی برای حفاظت و امنیت آن منطقه کشیده بودند تقاضا کردند به عنوان تودیع خدمت امام برسند. همه آنها همراه رئیس پلیس نوفللوشاتو به حضور امام رسیدند، امام به عنوان تقدیر، تشکرنامهای نوشتند و به آنها دادند. یکی از جملاتی که رئیس پلیس نوفللوشاتو در آن جلسه گفت و بسیار جالب بود، این بود که گفت: «به برکت وجود شما در نوفللوشاتو و در فرانسه، ما با شخصیتهایی تماس گرفتیم و آشنا شدیم که هرگز در دوران عمرمان برای ما چنین امکانی نبوده است. وجود شخصیتی مثل شما در پاریس و نوفللوشاتو به ما چنین موقعیتی داد تا با عدهای از شخصیتهای سیاسی، علمی، مذهبی آشنا شویم.»
بعد از رفتن آنها برای عزیمت به ایران آماده شدیم، البته هواپیمایی اعلام کرده بود که چون احتمال دارد در ایران به هواپیما اجازه ورود ندهند، ما باید ذخیره بنزین برای مراجعت داشته باشیم؛ لذا نمیتوانیم به اندازه ظرفیت هواپیما مسافر سوار کنیم، ظرفیت هواپیما حدود ۷۰۰ نفر بود؛ اما بیش از ۳۰۰-۲۰۰ نفر نپذیرفتند، در حدود ۲۵۰ نفر شاید بیشتر سوار هواپیما شدیم، به سوی ایران حرکت کردیم.
پس از آخرین نماز مغرب و عشای امام در نوفللوشاتو از آنجا که همه برادران اصرار داشتند همراه امام به ایران بیایند، ایشان به یکی از برادران گفتند به آنها بگویید که این سفر، سفر خطرناکی است و ما که برای رفتن به ایران سوار این هواپیما میشویم، صدی ۹۹ احتمال خطر است. یک درصد احتمال پیروزی است و کسی که میخواهد با ما و با این هواپیما حرکت کند باید این خطر را بپذیرد که همه حضار اعلام کردند ما در خدمت شما هستیم و هرگونه خطری را برای خود میپذیریم.
در طول راه هم گفتوگوهایی صورت گرفت. یکی از مطالبی که مطرح شد و مورد سوءاستفاده مغرضین قرار گرفت که خود من بارها مورد سوال واقع شدم که چرا امام چنین حرفی فرمودند؟ لازم میدانم در اینجا درباره آن توضیح دهم و آن اینکه پرسیدند «حالا که به ایران میآیید چه احساسی دارید؟» امام فرمودند: «هیچ احساسی ندارم.» یکی از اشکالاتی که میشد و مکرر از من میپرسیدند، این بود که چطور پس از ۱۵ سال دوری از وطن و با این همه کشته و شهید و معلول انقلاب در ایران امام هنگام آمدن به ایران هیچگونه احساسی ندارند؟ من این مطلب را با خود امام در میان گذاشتم تا ببینم چه جوابی میدهند.
در مدرسه علوی خدمت امام رسیدم و در مورد این موضوع از ایشان سوال کردم. امام فرمودند «من جملهای که گفتم در رابطه با آب و خاک ایران بود.» سوال دو جنبه دارد، یک وقت از امام میپرسند شما هنگام آمدن به خاک ایران، چه احساسی دارید؟ امام فرمودند برای من خاک ایران، خاک عراق، خاک فرانسه تفاوتی ندارد و من از اینکه قدم به این خاک میگذارم احساس فوقالعادهای غیر از اینکه در جاهای دیگری نداشتم، ندارم، اما احساس در برابر فداکاریهای مردم، احساس در برابر شهدا، احساس در برابر معلولین انقلاب یا احساس در برابر آن همه عواطف و احساساتی که مردم ایران از خودشان نشان میدادند مطلب دیگری است. ایشان فرمودند: من در فرودگاه گفتم که این همه عواطف و احساسات شما بر دوش من سنگینی میکند و من نمیتوانم در مقابل این همه عواطف و احساسات از شما تشکر کنم و این عاطفه امام در برابر ملت، فداکاریهای مردم است؛ اما سوال اینکه آیا آمدن به خاک ایران برای شما احساس فوقالعاده ایجاد میکند؟ جوابش منفی بود.
امام وارد ایران شدند که در هنگام ورود ایشان، استقبال عظیم و بیسابقهای صورت گرفت که تاریخ انسانیت نظیر آن را به یاد ندارد. این استقبال با توجه به فشار و خفقان حاکم بر ایران، بسیار حیرتانگیز بود. قبل از حرکت امام از پاریس، در مدرسه رفاه کمیتهای به نام کمیته استقبال از امام تاسیس شد. از این کمیته به ما تلفن شد که برای ورود امام به تهران مقدماتی تهیه کردهایم. مثلا مفروش نمودن فرودگاه، آوردن هلیکوپتر برای انتقال امام از فرودگاه به بهشتزهرا. خلاصه تشریفات را به عرض امام رساندم، امام ناراحت شدند و جملهای که فرمودند این بود که «مگر کوروش میخواهد به ایران برود که چنین مقدماتی را آماده کردهاند، طلبهای از ایران خارج شده، همان طلبه وارد ایران میشود، من باید در میان ملتم باشم و هرگز با هلیکوپتر از فرودگاه به بهشتزهرا نخواهم رفت، باید در میان مردم حرکت کنم.»
آیتالله منتظری وقتی از نظر امام آگاه شدند، معتقد بودند که این کار خطرناک است و ممکن است در میان ازدحام و شلوغی صدمهای به امام وارد شود. ایشان میگفتند: هنگام رفتن من به اصفهان، چند نفر در اثر فشار جمعیت مجروح شدند، عبور امام از میان ازدحام جمعیت خطرناک است؛ ولی امام بههیچوجه نپذیرفتند و میگفتند من باید در میان ملتم باشم، اگر هم از بین میروم در میان مردم از بین بروم، باید بدون تشریفات از میان مردم عبور کنم، به این ترتیب تشریفات حذف شد.
هنگام فرود هواپیما در فرودگاه مهرآباد، یک مرتبه مطلبی به زبان فرانسه از بلندگوی هواپیما پخش شد و به دنبال آن هواپیما اوج گرفت، با این برنامه بسیاری از آنها که در هواپیما بودند، دچار وحشت شدند و رنگشان را باختند. تنها کسی که هیچگونه تغییری در قیافهاش حاصل نشد شخص امام بود، من از کسی که پهلوی من نشسته بود و زبان فرانسه میدانست پرسیدم: چه شده است؟ او گفت: اعلام کردهاند که ستاد استقبال آماده فرود آمدن هواپیما نیست؛ بنابراین میبایست یک ربع، بیست دقیقه هواپیما در فضا باشد تا آنها آماده شوند.
پس از نشستن هواپیما در باند فرودگاه، استقبال پرشور مردم غیرمترقبه بود. بسیاری از افرادی که همراه ما بودند، مخصوصا حاج مهدی عراقی مکرر گفتند آماده کشته شدن، تیرباران شدن باشید. ممکن است در فرودگاه امام را بگیرند ببرند و ما را به رگبار ببندند؛ ولی وقتی در فرودگاه پیاده شدیم و با آن جو پر از احساسات و عواطف مردم مواجه شدیم مایه خوشحالی و امیدواری ما شد. امام در فرودگاه مهرآباد نطقی ایراد فرمودند.
ماشینی برای سوار شدن به کنار هواپیما آوردند، پس از خروج امام و احمد آقا از در، بلافاصله در را بستند و میخواستند مانع ورود ما که همراهان امام بودیم بشوند. حاج مهدی عراقی، من و چند نفر از برادران خود را در وسط در حائل قرار دادیم، به احتمال اینکه نکند امام را از ما بگیرند و ببرند، پافشاری کردیم و خود را از در عبور دادیم. آنها حتی روی من اسلحه کشیدند که اگر تکان خوردی میسوزی.
حدود بیست افسر مسلح نیروی هوایی ماشینی را که قرار بود امام سوار شوند، محاصره کرده بودند. وقتی امام در را باز کردند که سوار ماشین شوند در حالی که انتظار هیچ عکسالعملی از ایشان نمیرفت، برگشتند و رو کردند به افسرانی که مسلح ایستاده بودند فرمودند: «تا کی شما افسران نیروی هوایی خوابید؟ چرا بیدار نمیشوید؟ تا کی باید بختیار خائن بر شما حکومت کند!» این دو سه جمله امام به قدری در آنها اثر گذاشت که بیاختیار دو سه متر از ماشین امام فاصله گرفتند. امام سوار ماشین بنز شدند ولی بعدا یک رنجرور آوردند. افرادی میخواستند همراه امام سوار شوند و از «در کنار امام نشستن» برای خود موقعیتی کسب کنند؛ ولی امام فرمودند، غیر از احمد کسی با من سوار نشود، امام و احمد آقا سوار ماشین شدند و به طرف بهشت زهرا حرکت کردند. ازدحام جمعیت و شعارهایی که در طول راه داده میشد مطلبی است که بر همگان روشن است.
منبع:وبسایت تاریخ ایرانی
انتهای پیام/