هر که با زهراست احساس سخاوت میکند
«مور این وادی سلیمان را ضیافت میکند»
دست پخت فاطمه نان است و نانش جذبه است
هر که شد یکبار سائل کم کم عادت میکند
حضرت جبریل یک جلوه است، ذاتا وحی را
فاطمه تا قلب پیغمبر هدایت می کند...
فرشیان نه عرشیان هم رو به او میایستند
در میان خانه اش وقتی عبادت میکند
مرتضی بر فاطمه یا فاطمه برمرتضی؟!
کیست که بر دیگری دارد امامت میکند
هرچه مولا مدح خود را کرد مدح فاطمه است
آینه از شان همتایش حکایت میکند
روز محشر که بیاید کار دست فاطمه است
مرتضی میایستد، زهرا قیامت میکند
رشته ای ازچادرش هم دست ما باشد بس است
رشته ای از چادرش! آری..شفاعت میکند
علی اکبر لطیفیان
از میان در و دیوار صدا می آید
یک نفر ناله کنان پشت دری، گفت علی
یک نفر دست به پهلو، به زمین افتاده
مادری خورد زمین و پسری گفت علی
شعله می ریخت ز دیوار و در بیت الله
پشت در پیرهن شعله وری گفت علی
بال پروانه که می سوخت و می ریخت زمین
ناله ی خسته تر از خسته تری گفت علی
چشم حیدر ز دم و دود سیاهی می رفت
تا که در معرکه چشمان تری گفت علی
فاتح خیبر و دستی که به بندست دچار
تیغ مانده به نیام و سپری گفت علی
چهار مهتاب تماشاگر محشر بودند
تا به روی در خانه، شرری گفت علی
چادری سوخت، سری سوخت، گلی پرپر شد
وسط فاجعه بی بال و پری گفت على
میخ و دیوار و دری دست به یکی کردند
با لگد سوخت گلی، ریخت دری، گفت علی
چون به پاهای علی با قد خم می افتاد
زیر بار غم و آتش، کمری گفت علی
پدر جان به لب و مادر سیلی خورده
پشت مادر پسر در به دری گفت علی
مادری از نفس افتاد، امان از آتش
ریخته در خودش اما، جگری گفت علی
محشری بود ز هر ثانیه خون می جوشید
هرکه می داد از این غم خبری، گفت علی
دست بر دامن خود برد، علی گفت علی
بغض را فاطمه می خورد، علی گفت علی
نرگس غریبی
سر مشق زندگانی ما فاطمیه است
ایام کامرانی ما فاطمیه است
دل را گره به موی ولایت زدیم و بس
میثاق آسمانی ما فاطمیه است
یک لحظه در هیاهوی غم گم نمی شویم
پیداترین نشانی ما فاطمیه است
برنامه ی تکامل انسان ز ما بخواه
سر لوحه ی مبانی ما فاطمیه است
تاریخ هم به محفل ما خو گرفته است
منشور جاودانی ما فاطمیه است
این اشک ناب ماست بیان حیات ما
هنگام در فشانی ما فاطمیه است
داغی به دل نشسته که گفتن نمی توان
دور غم نهانی ما فاطمیه است
ما روضه های زنده ی داغ مدینه ایم
مبنای روضه خوانی ما فاطمیه است
پهلو شکستگان ز غربت خمیده ایم
شرح قد کمانی ما فاطمیه است
سید محمد میرهاشمی
شیرینی نام تو را باید شکر معنا کند
یک لمعه از نور تو را قرص قمر معنا کند
از اشک های مادرم آموختم نام تو را
تو کوثری، تنها تو را چشمان تر معنا کند
از واژه ی پهلو شکسته شعر با گریه گذشت
می خواست آن را با کنایه، مختصر معنا کند
ای کعبه ی پوشیده ی حیدر! گمانم بهتر است
این روی نیلی را فقط سنگ حجر معنا کند
در کوچه نزد مجتبی زخمی شدی، درّ نجف
ياقوت سرخی و تو را خون جگر معنا کند
حتی سکوتت زیر چادر روضه خوانی می کند
وقتی سکوتت را نوای میخِ در معنا کند
باید که داغ محسنت را، حمله ی مسمار را
در کربلا شش ماهه با تیر سه پر معنا کند
محسن حنیفی
از خانه چارچوب درت را شکسته اند
باب الحوائج پدرت را شکسته اند
عمداً مقابل پسر ارشدت زدند
یعنی غرور گل پسرت را شکسته اند
بازو و سینه، کتف و سرت درد می کند
هرجا که بوسه زد پدرت، را شکسته اند
ای مرغ عشق خانه حیدر کمی بپ ر
باورنمی کنم که پرت را شکسته اند
از طرز راه رفتن و قد هلالی ات
احساس می کنم کمرت را شکسته اند
ابری ضخیم سرزد و ماهت خسوف شد
بی شک فروغ چشم ترت را شکسته اند
دندانه های شانه پر از خون تازه شد
اصلاً بعید نیست، سرت را شکسته اند
با بستری کبود و پر از لاله های سرخ
آیینه های دور و برت را شکسته اند
زان آتشی که بر شجر طیبه زدن
ثلثی ز شاخ و برگ و برت را شکسته اند
یاسر حوتی
کس نداند مقام زهرا را
تا نداند مرام زهرا را
کس نداند در اقتدا به رسول
جز علی اهتمام زهرا را...
حضرت قائم از تبهکاران
می کشد انتقام زهرا را
ملک دوزخی اگر شنود
از نگارنده نام زهرا را
بشنود این خطاب از یزدان
که رها کن غلام زهرا را
مرحوم عبدالعلی نگارنده
بعد از تو خانه دیگر از رونق می افتد
چون خانه ی بی مادر از رونق می افتد
باتو به هر ترتیب رونق دارد اما
تو می روی و آخر از رونق می افتد
هم خانه ی حیدر ندارد بی تو لطفی
هم خانه ی پیغمبر از رونق می افتد
بعد از فدک اهل ریا فهمیده بودند
با خطبه هایت منبر از رونق می افتد
بعد از تو مرگ و زندگی فرقی ندارد
رهبر نباشد لشکر از رونق می افتد
چیز عجیبی نیست این گوشه نشینی
چون مرغ بی بال و پر از رونق می افتد
حال علی آیینه ی بیماری توست
بی تو جهان حیدر از رونق می افتد
بیمار هستی ، خانه ات رونق ندارد
اما نباشی بدتر از رونق می افتد
مجتبی خرسندی
انتهای پیام/