اشعار فاطمی؛

بسته شعری ویژه شهادت حضرت زهرا (س) ۱۳۹۵/۱۲/۰۴

زیباترین سروده های فاطمی را در این گزارش بخوانید.

به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛شاعران با زبان شعر، عشق و ارادت خود را به بهترین بانوی عالم؛ حضرت فاطمه الزهرا (س) به تصویر می کشند. ما نیز به مناسبت شهادت آن یگانه بانوی اسلام، بخشی از اشعاری که در وصف ایشان سروده شده را در این گزارش آورده ایم.
 
 
لبخند تو غم داشت... علی را نگران کرد
غمگین و غم انگیزترین مردِ جهان  کرد
 
لبخند تو آن روز پس از دیدن تابوت
گل بود که رویید، ولی زود خزان کرد
 
اصلا تو بگو فاطمه جان می شود آیا
دریایِ مرا در دلِ یک قطره نهان کرد؟
 
مثل تو کمانی شده ام پشت مرا خم
مرهب نتوانست ولی زخمِ زبان کرد...
 
زخمی که غم حمزه به قلبِ نبی انداخت
تابوتِ تو با قلبِ علی بدتر از آن  کرد
 
کوچه...در و دیوار... و آن چادر خاکی
بعد از تو مرا پیرترین مردِ جهان کرد
 
ابراهیم زمانی
 
صاحب نفسان خاک در حضرت زهرا
محتاج دعای سحر حضرت زهرا
 
چون فضه و اسما همه شب گرم طواف است
جبریلِ امین دورِ سر حضرت زهرا
 
من معتقدم شعبه ای از عرش الهی است
آنجا که بیفتد نظر حضرت زهرا
 
ای کاش که باشیم فقط یک شب جمعه
در کربُ‌بلا همسفر حضرت زهرا
 
دارد به دلش هول و ولا ضد ولایت
تا چادر خاکی است سر حضرت زهرا
 
در پیش دو چشمان علی و حسنینش
خون کرد مغیره جگر حضرت زهرا
 
هستند چهل بی سر و پا متهمانِ
آتش زدن بال و پر حضرت زهرا
 
غم بیشتر از این؟ که علی خانه نشین شد
تا شد، ز خجالت کمر حضرت زهرا
 
محمدحسین رحیمیان
 
رونقی داشت، خانه ام با تو 
که همان هم به بستر افتاده
غصه ی جانگداز تو بانو
با دل حیدرت در افتاده
 
یار نُه ساله ام، بمان با من
تو جوانی هنوز، رفتن نه!
رحم کن بر دل پر از داغم
حرف رفتن نزن تو با من، نه!
 
یار نُه ساله ام! بمیرم که
تو نداری توانِ یک ناله
سن و سال تو دست خورده شده
شده ای مثل یک نود ساله
 
سن و سالت به قامتت نخورَد
و به این لرزش تمام تنت
تو نفس می کشی و می میرم
بهر خون های روی پیرهنت
 
مادر بچه های دلخونم!
بچه هایت عجیب دلگیرند
آخرش هم کنار بستر تو
بهر درد تنِ تو می میرند
 
دخترت را ببین کنار خودت
دارد اَمَّن یُجیب می خواند
زیر لب بر خودش دهد امّید
"ماندنش حتمی است، می ماند"
 
نا امیدش نکن، امید من!
پس بمان در کنار دخترمان
زندگی را دوباره می سازیم
با تمام امید و باورمان
 
رضا قاسمی
 
«دل شکسته» مرا صدا کنید، کافی است
نظر بر این سرای بی بها کنید، کافی است
 
قبول، لایقِ زیارت شما نبوده ام
فقط کمی برای من دعا کنید کافی است
 
کسی که تحبس الدعا شود، غریب می شود
کمی به این غریبه اعتنا کنید کافی است
 
بس است در به در شدن، بس است خون جگر شدن
به روی من در انابه وا کنید، کافی است...
 
دوا نخواستم، همین هم از سرم زیادی است
مرا فقط همین که مبتلا کنید، کافی است
 
به دستْ پخت نان فاطمه عزیز می شود
حقیر را دخیل این سرا کنید، کافی است
 
قسم به ربنای فاطمه به این شکسته دل 
کمی حلاوت دعا عطا کنید، کافی است
 
فدای مادری که با دل شکسته ناله زد
بس است حیدر مرا رها کنید‌، کافی است...
 
صبور شهر را چرا به دست بسته می برید
ز روی دختر نبی حیا کنید، کافی است...
 
محمدجواد شیرازی
 
از در نمی گویم که تقصیری ندارد
جز سوختن این چوب تقدیری ندارد
 
در بشکند نجار از نو می تراشد
دل بشکند انگار تعمیری ندارد
 
گاهی لگد آنقدر محکم می شود که
در تا شروع روضه تاخیری ندارد
 
قانون در، پهلوی مادر، قدّ حیدر
غیر از شکستن فعل تعبیری ندارد
 
جنگ است و در مرز میان خیر و شر است
اما علی اینبار شمشیری ندارد
 
باید کسی خود را سپر می کرد و زهرا
جز آیه ی بازوش تفسیری ندارد
 
دشمن اگر یاغی است پس  باید ادب کرد
دیوانه را وقتی که زنجیری ندارد
 
از کربلا شش ماهه ای اینجاست، دشمن
جز میخ در زهدان خود تیری ندارد
 
شاعر ندارد واژه ای این درد را و
این پرده را نقاش تصویری ندارد
 
محسن ناصحی
 
این خانه را خراب مکن بر سرم مریز
غمگین ترین مریض، علی را بهم مریز
 
این قدر وقتِ شانه پرت را تکان مده
پلکِ تو کافی است سرت را تکان مده
 
امشب چقدر حال و هوایت عوض شده
تقصیر سرفه است صدایت عوض شده
 
آیینه‌ی ترک ترک از سنگِ غم، مریز
خانوم من عزیز، علی را بهم مریز
 
دیدی چگونه زندگی‌ام را بهم زدند
دیدم تو را چگونه همه پشتِ‌ هم زدند
 
قلبم کنارِ توست ولی تیر می‌کشد
این چند وقت پشتِ علی تیر می‌کشد
 
باشد قبول چهره‌ی خود را نشان مده
گهواره خالی است عزیزم  تکان مده
 
ای خون تازه این همه در هر قدم مریز
ای سرفه‌ی غلیظ علی را بهم مریز
 
حسن لطفی
 
زهرا كه بود بار مصيبت به شانه‌اش
مهمان قلب ماست غم جاودانه‌اش
 
درياى رحمت است حريمش، از آن سبب
فُلک نجات تكيه زده بر كرانه‌اش
 
شب‌هاى او به ذكر مناجات شد سحر
اى من فداى راز و نياز شبانه‌اش
 
باللَّه كه با شهادت تاريخ، كس نديد
آن حق‌كُشى كه فاطمه ديد از زمانه‌اش
 
مى‌خواست تا كناره بگيرد ز ديگران
دلگير بود و كلبه‌ی احزان، بهانه‌اش
 
تا شِكوه‌ها ز امّت بى‌مهر سر كند
ديدند سوى قبر پيمبر، روانه‌اش
 
طى شد هزار سال و گذشتِ زمان نبرد
گَردِ ملال از در و ديوار خانه‌اش
 
افروختند آتش بيداد آن چنان
كآمد برون ز سينه‌ی زهرا زبانه‌اش
 
آن خانه‌اى كه روح‌الامين بود مَحرمش
يادآور هزار غم‌است آستانه‌اش
 
گلچين روزگار از آن گلبن عفاف
بشكست شاخه‌اى كه جدا شد جوانه‌اش!
 
شرم آيدم ز گفتنش، اى كاش مى‌شكست
دستى كه ماند بر رخ زهرا نشانه‌اش!
 
تنها نشد شكسته‌دل از ماتمش، على
درهم شكست چرخ وجود استوانه‌اش
 
محمدجواد غفورزاده
 
 
 
انتهای پیام/
 
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
.com
۲۳:۰۹ ۰۱ فروردين ۱۳۹۷
سلام لبخند تو غم داشت علی را نگران کرد خیلی شعر قشنگی بود خیییییییلییییییییییی زیبا اما حیف که هیچ مداحی استفاده نکرده واین شعر به این زیبای در غربته بنظرم اگه این شعر به مداحان بنام کشور پیشنهاد بشه بسیار بسیار بسیار عالی میشه تشکر
آخرین اخبار