به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ محرمانه! عکسهایی که 29 سال پیش، عربعلی هاشمی از حادثه حمله ناو جنگی آمریکایی به هواپیمای مسافربری ایرباس 655 ایرانایر ثبت کرد، مدتهاست مُهر محرمانهخوردهاند. تعدادی از آنها منتشر شده و مابقی در آرشیو عکسهای محرمانه خبرگزاری جمهوری اسلامی بایگانی شدهاند؛تصاویری که او از لحظات انتقال اجساد قربانیان این حادثه به ساحل خلیجفارس و سردخانه بندرعباس ثبت کرده است.
این عکاس نامآشنای دوران دفاع مقدس، رشادتهای زیادی را در قاب دوربینش برای همیشه ماندگار کرده؛ رشادت و ایثار مردان بیادعای جبهه. برای او اما بین همه آن تصاویر، همه آن عکسهایی که حالا یک دریچه هستند به روزهای استقامت و بردباری، تصاویری که از حادثه حمله ناو جنگی آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران در همان سالهای دفاع و مبارزه ثبت کرده، پر از غم و اندوهند. پر از علامت سوال ؛ چراهایی که از ظهر روز حادثه شروع شدند، از همان یکشنبه سیاه تیرماه 1367. دوازدهمین روز اولین ماه تابستان که او بعنوان اولین عکاس خبری به ساحل خلیج فارس رسید و خیلی چیزها را با چشم دید و با دوربینش ثبت کرد. عربعلی هاشمی اما هنوز آنچه دیده را باور ندارد؛ جنازههای تکهتکه شده، بدنهای خونآلود، جسمهای بیجان...
آقای هاشمی چطور از ماجرای حمله ناوآمریکایی به هواپیمایی مسافربری ایران ایر خبردار شدید؟
من تا ساعتها بعد از حادثه با اینکه به ماموریت اعزام شده بودم بازهم نمیدانستم که قضیه چیست و چه فاجعه بزرگی اتفاقی افتاده.
بیشتر توضیح میدهید؟
بله..من آن روز حوالی ظهر ، تازه از برنامه ریاست جمهوری برگشته بودم ، عکسهای برنامه را به سرویس عکس داده بودم و برای نهار رفته بودم طبقه پایین ساختمان خبرگزاری. یادم است که هنوز اولین قاشق غذا را هم به دهان نگذاشته بودم که یکی از بچه های خدمات آمد بالای سرم وگفت هاشمی بدو ...عجله کن،از اتاق خبر زنگ زدند کارت دارند. گفتم خب بگذار یک لقمه غذا بخورم بعد بیایم. تازه از ماموریت برگشتم! گفت نه نمیشود ، عجله کن، بجنب....من ترسیدم با خودم فکر کردم شاید برای خانوادهام، برای مادرم اتفاقی افتاده که اینقدر حضورم ضرورت دارد، قید نهار را زدم و رفتم بالا. هنوز به اتاق خبر نرسیده بودم که گفتند علی دوربینات را بردار و برو فرودگاه. گفتم چه خبر است؟ چیزی شده؟گفتند فقط بدو هواپیما میخواهد بپرد!
تنها رفتید؟
نه یکی از بچه های خبرنگار به اسم آقای واحدی هم با من اعزام شد.
او هم از ماجرا بیخبر بود؟
بله...اصلا کسی به ماچیزی نگفت...وقتی رسیدیم فرودگاه دیدیم یک هواپیمای اختصاصی آماده پرواز است، من باز هم پرسوجو کردم اما کسی جواب نداد، فقط فهمیدم که مقصدمان بندرعباس است. بهخاطر اینکه هیچکسی چیزی نمیگفت خیلی نگران شدهبودم،وقتی داخل هواپیما نشستم نگرانیام بیشتر شد. دیدم در آن هواپیمای به آن بزرگی فقط من و ده نفر دیگر حضور داریم؛ که از این تعداد فقط من و خبرنگارمان کادر خبری بودیم و بقیه نیروهای کارشناسی و نظامی بودند که با هم صحبت میکردند و به نظر میرسید در جریان موضوع هستند با اینحال به ما چیزی نمیگفتند.
حتی در طول پرواز هم ازحادثه باخبر نشدید؟
نه آن موقع وسایل ارتباطی مثل الان نبود که به محض وقوع یک حادثه ، فورا همه خبردار بشوند. یادم است که تا برسیم بندرعباس من چند بار دیگرهم رفتم و ازبقیه حاضران هواپیما موضوع را پرسیدم اما کسی جوابی نداد. تا اینکه رسیدیم بندرعباس و رفتیم هتل. تا آن موقع من فکرمیکردم که لابد یک کشتی غرق شده. اصلا به فکرم هم نمیرسید که یک هواپیما آن هم هواپیمای مسافربری و غیرنظامی هدف قرار گرفته باشد. چند دقیقه از حضور ما در هتل نگذشته بود که دیدم رفتوآمد اطراف هتل خیلی زیاد است، دوربینم را برداشتم و رفتم بیرون. کم کم از هتل فاصله گرفتم و به ساحل نزدیک شدم، آنجا بود که دیدم ساحل پر از نیروی امنیتی است. حتی یکی ازآنها جلوی من را گرفت و گفت: برادر کجا میروی؟ گفتم من از نیروهای خبری هستم. گفت نمیتوانی جلوتر بروی. من همانجا نشستم توی سایه و دیدم که یکی از هاورکرافتهای نیروی دریایی، نزدیک ساحل شد و چیزهایی را در ساحل پیاده کرد و رفت...نیروهای حفاظتی حاضر در ساحل هم روی آنها را با کاور سیاه رنگی پوشاندند. چند دقیقه بعد ، وقتی ساحل شلوغتر شد،من هم خودم را به ساحل رساندم و دیدم هاورکرافت، قطعههایی از یک هواپیما را به ساحل میآورد.
معلوم بود که هواپیما مسافربری است؟
نه ... اصلا نشان نمیداد که جنگی بوده یا مسافر بری...یعنی درست مثل ماشینی که اوراق شده باشد،این قطعات کنار هم روی ساحل چیده شده بودند. من باز هم حدس نزدم که ماجرا چه چیزی است، با خودم گفتم شاید داخل هواپیما بمب منفجر شده... یا یک هواپیمای نظامی هدف قرار گرفته و حالا میخواهند آن را پوشش خبری بدهند. چند دقیقه بعد کارشناسهایی که با ما از تهران آمده به بودند هم به ساحل رسیدند و همان موقع بود که دو تا جنازه به ساحل آوردند. من سریع رفتم شروع کردم به عکاسی.
جنازهها در چه شرایطی بودند؟
متاسفانه فقط یک تکه گوشت بودند... یک تکه از بدن... خیلی تاثرانگیز بود، با این حال چون من تنها عکاس حاضر در صحنه بودم سعی میکردم از همه چیز عکس بگیرم تا چیزی ثبت نشده باقی نماند.
هنوز از جزئیات حادثه خبر نداشتید؟
نه ...خبر هم هنوز در سطح کشور پخش نشده بود، حدود یک ساعت بعد بود که تازه فهمیدم آمریکایی ها یک هواپیمای مسافربری را زدهاند. اول فکر کردم اشتباه شنیدهام ،بهخاطر همین پرسیدم مطمئنید مسافربری بوده... تا آن روز این اتفاق سابقه نداشت و هیچ کس انتظار چنین فاجعهای را نداشت.چند دقیقه بعد بود که جنازههای جدیدی را به ساحل آوردند و من یکی از تلخ ترین تصاویر زندگیام را با دوربین ثبت کردم.
چه تصویری بود؟
جنازه یک مادر و کودکش بود، مادر کودکش را سخت در آغوش گرفته بودو حتی این کودک بعد از سقوط از آغوش مادر جدا نشده بود. تمام بدن این مادر و کودک از فرق سر تا نوک پا ، شکافته شده بود، انگار که بدنشان چاقو خورده باشد...هرکسی این صحنه و این حجم از مظلومیت را میدید متاثر میشد...
تا کی ساحل بودید؟
تقریبا یک ساعتی ساحل بودیم و بعد ما را با وانت فرستادند سردخانه بندرعباس. بیرون سردخانه خیابان بلندی بود که پر از جمعیت شده بود. مردم روی سرشان میزدند و میخواستند وارد سردخانه بشوند. اما نیروهای حفاظتی مانع میشدند. خلاصه من و بچههای تیم کارشناسی بهسختی از بین جمعیت عبور کردیم و رسیدیم جلوی در سردخانه. سرمای داخل سردخانه آنقدر زیاد بود که در گرمای تیرماه بندرعباس بازهم همانجا جلوی در یخ میزدی از شدت سرمان. آنجا چندتا اورکت آوردند و من و بقیه روی هم پوشیدیم و رفتیم داخل.
فضای داخل سردخانه چطور بود؟
داخل سردخانه یک فضای بزرگ هزار متری بود که جنازههای قربانیان حادثه سقوط هواپیما ، کیپ تا کیپ روی زمین ، داخل پلاستیک های شفافی پیچیده شده بودند. من آنجا بود که برای اولین بار تعداد زیادی جنازه رادرکنار هم دیدم. البته جنازهها کامل نبودند، همه قطعه قطعه شده بودند و چون مدتی هم درآب شناور بودند باد کرده بودند و حالت خوبی نداشتند...
تکاندهنده ترین صحنه ای که آنجا دیدید یادتان است؟
بله...دیدن جنازه غرق درخون بچههای کوچکی که واقعا بیگناه از دنیا رفته بودند، خیلی آزار دهنده بود. تقریبا روی بدن همه برشهایی بود مثل ضربههای چاقو که فکر میکنم به خاطر انفجار بود. با این حال من سریع شروع کردم به عکاسی از همه آنها.. البته شرایط عکاسی داخل سردخانه خیلی سخت بود، چون به خاطرشدت سرما، روی لنز یک حباب تشکیل میشد و عکسگرفتن سخت میشد.
کی برگشتید تهران؟
بعد از عکاسی از سردخانه، ما دوباره با همان هواپیما برگشتیم تهران و من عکسها را رساندم خبرگزاری .
چند فریم عکس انداختید؟
دو حلقه 36 تایی که البته بعضی از عکسهایی که در سردخانه بود به خاطر همان موضوع سرما، مات شده و قابل تشخیص نبودند اما یکسری هم مخصوصا آن عکسهای رنگی که بعداز چاپ خودم دیدم، واقعا تاثرانگیز بودند.
شما عکاس جنگ بودید، بهخاطر شغلتان حتما تصاویر متاثرکننده و ...زیاد دیده بودید. اما اینطور که معلوم است با این حادثه هیچوقت کنار نیامدید؟
بله، همینطور است ، این حادثه در آن دوران ، یک اتفاق واقعا تلخ بود. یک حادثه وحشتناک بود،هیچکسی انتظارش را هم نداشت که آمریکاییها بیرحمی را به این اندازه برسانند و یک هواپیمای مسافربری را بزنند و افرادی را هدف قرار بدهند که اصلا مسلح نبودند و دخالتی درجنگ نداشتند. بین این مسافرها دهها زن و بچه وجود داشت...
حتما درجریان توجیه های آمریکاییها بعد از این حادثه هستید؟
بله...آنها گفتند که این حادثه عمدی نبوده، اشتباهی رخ داده، اما شک نکنید که اینطور نبوده است. غیرممکن است آنها به خلبان ایرباس هشدار داده باشند و او این هشدار را گرفته باشد و از مسیرش برنگردد. این حادثه ، در حقیقت یک فاجعه بزرگ و یک جنایت خونبار و بیرحمانه بود که باز هم مثل همیشه آمریکاییها در آن دست داشتند و تاریخ این فاجعه را هیچوقت فراموش نمیکند.
منبع: جام جم
انتهای پیام/