به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛عباس سال 1332 درمحله قنات آباد تهران در خانه ای كوچك و خانواده ای در سطح پائین پا به دنیا گذاشت ،بنا به خوابی كه یكی از علمای محل دیده بود اسم او عباس گذاشتند .عباس از همان كودكی علاقه زیادی به دین و تحصیل داشت .همزمان با فراگرفتن مسائل دینی پدرش او را در 5 سالگی تشویق می كرد كه كتاب كلاس اول را بخواند و پدرش خود مشغول درس دادن به او شد و عباس در 6 سالگی وارد مدرسه شد اما به جای اینكه به كلاس اول برود بعد از امتحانی كه از او گرفتند به كلاس دوم رفت .
با استعداد بسیار چشمگیری كلاسها را پشت سر گذاشت و همزمان مشغول فراگیری قرآن بود و آنقدر علاقه به قرآن داشت كه در سن 12 سالگی به پدرش گفت كه به جای عیدی ولباس عید برای من یك قرآن مجید معنی دار بخر و این در آن موقع بسیار خانواده را متعجب كرد كه بچه 12 ساله از زرق و برق عید بگذرد و به جای آن قرآن بخواهد بعد از گرفتن آن قرآن دیگر در پوست خود نمی گنجید و شروع به فراگیری قرآن و ختم قرآن كرد و به گفته پدرش در 15 سالگی به اندازه چندین مرتبه قرآن را ختم كرده بود وتمام صفحات كه روی آن تاریخ ختم قرآن نوشته شده هنوز باقی است .
در موقعی كه كلاس ششم را تمام كرد به پدرش گفت كه من میخواهم به قم بروم و آنجا درس طلبگی بخوانم و پدرش چون نمی توانست از نظر امكانات او را به قم بفرستد ،مجبور شد به او جواب نه بگوید و او هم متوجه شد كه پدرش میخواهد اماشرایط محیا نیست ،بنابراین در مدرسه حكیم نظامی اسم او را نوشتند و عباس از نظر تحصیل و اخلاق جزءنمونه ترین شاگردان بود .
پدرش می گوید از بچگی هر وقت از او سئوالی می شد كه می خواهی چكاره شوی ؟می گفت كه من میخواهم شاگرد آقای بروجردی شوم و از همان اول به خصوص در دانشگاه فعالیت سیاسی داشت و از همان موقع مخالف این رژیم بود . در سن 23 سالگی ،بعد از آمدن از آمریكا به سركار رفت و بعد در فكر افتاد كه ازدواج بكند و در شهریور 1356 ازدواج كرد همسرشهید می گوید: عباس از همان فردای عروسی به سر كار رفت و با آنكه تازه ازدواج كرده بودیم اصلا فرصت تفریح و گردش نداشتیم ،همیشه بعد از انقلاب كارش آنقدر زیاد شد كه حتی دیگر در 24 ساعت حدود 6ساعت منزل می آمد كه آنقدر خسته بود كه اصلا نمی توانست دیگر حرف بزند .عباس همیشه حرفش شهادت بود و می گفت من لیاقتش را ندارم .همیشه به من می گفت از خدا بخواه كه من در بستر نمیرم ،یا در زمانی كه خدمت به مملكت می كنم بمیرم و یا شهید شوم.
شهید شاهوی پس از اخذ فوق لیسانس مدیریت بازرگانی ،علیرغم پیشنهادات زیاد رهسپار میهن شد و این مصادف با سالها اوج مبارزات در سال 1356بود .
با تجربیات جدید در طی اوج گیری مبارزات امت ،شروع به تشكیل جلسات در زمینه توسعه اسلام راستین و انسان ساز و فعالیتهای بسیار با ارزشی نمود .پس از پیروزی انقلاب همزمان با تشكیل شغل مدیریت گروه صنعتی فولاد ایران ،بعنوان سرپرست كمیته انتظامی مسجد قنات آباد منصوب شد ،از اعمال ارزنده وی در زمان تصدی پست مدیریت گروه صنعتی فولاد ایران ،كمك به خود كفایی اقتصادی ،مصادره اموال سناتور فراری علی رضائی و پاكسازی مدیران وابسته آنجا بود بعد از چندی به دلیل لیاقت و كفایت ایشان توسط وزیر بازرگانی به سمت مدیر عامل مركز در سود رساندن به بیت المال و قطع دست واسطه های سرمایه داروتجار سهم بسزائی دارد .
از كارهای ارزشمند او بعنوان جزئی از دولت می توان از كنترل شدید ارز ،كمكهای بسیار در مسیر تحقق اصل 44 قانون اساسی (ملی كردن تجارت خارجی )یاد كرد .
از سخنان دائم ایشان در همه جا به پیروی از فرمایشات امام (ره)این بود كه : این شما نیستید كه به غرب احتیاج دارید ،غرب است كه به شما احتیاج دارد.
شهید شاهوی در بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید.
روحش شاد و یادش گرامی
انتهای پیام /