به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ «چادر خاکی» نوشته «طیبه فرد» کتابی است که در آن به طور مختصر به زندگی زنان و دخترانی پرداخته که در دوران جنگ تحمیلی به شهادت رسیدهاند. این شهدا میتوانند الگویی مناسب برای دخترانی باشند که جنگ را درک نکردهاند.
شهیده «زهراسادات رحیمی» نمونهای از همین دختران است که علاوه بر حفظ حجاب و پافشاری بر اعتقادات خود، حضوری فعال در جامعه داشته است.
کتاب «چادر خاکی» در صفحه 115 تا 121 به زندگی این شهید پرداخته است.
زندگی
شهیده «زهراسادات رحیمی» فرزند شهید «سیدفخرالدین رحیمی» ـ از شهدای دفتر حزب جمهوری اسلامی ـ است که در سال 1365 در پی حمله هوایی عراق به خرمآباد به شهادت رسید.
زهراسادات در سال 1348 در سحر ماه رمضان به دنیا آمد. ارادت سید فخرالدین به حضرت زهرا (ص) سبب شد تا او نام دخترش را زهرا بگذارد. زهرا سادات بارها گفته بود که «فکر نکنید پدرم نام مرا بدون دلیل زهرا گذاشته است. زهرای رسولالله (ص) بعد از 75 روز به دیدار پدر شتافت و اولین زائر و ملحق شونده به او بود. من نیز به واسطه همین دلیل، امیدوارم این گونه باشم».
ویژگیهای اخلاقی
زهراسادات متواضع و فروتن بود. حسن اخلاق، نیکی کردار و تهذیب نفس او، موجب محبوبیتش در خانواده و اقوام بود. با دید وسیع به مسائل نگاه میکرد و در تشخیص راه حق بسیار موفق بود. به خوبی دنیای اطراف خویش را تحلیل میکرد. زهرا سادات دست پرورده خانوادهای مذهبی و روحانی بود که دوران پر شور کودکیاش، با هجرت، تبعید و مبارزات علیه ظلم و ستم، برای او کلاس درسی بود که ره صد ساله را یک شبه طی میکرد»
این شهیده در یکی از یادداشتهای خود مینویسد:
«... ای خدا! به تو دل خوش کردهام و هر کجا که درمانده شدهام، تو را داشتهام. پس چون فقط به تو دل بستهام هیچ باکی از کسی غیر از خودت ندارم ...»
حضور فعال در اجتماع
زهراسادات چون پدرش در بطن اجتماع بود و احساس مسئولیت میکرد. عضویت در بسیج خواهران را به عنوان فعالیت اجتماعی انتخاب کرد و در سال 1365 به عنوان فرمانده گردان در یکی از مانورهای بسیج خواهران ایفای نقش کرد.
نامه به رییس جمهوری
«آقای سید علی خامنهای حالتان چطور است؟ ان شاءالله که خوب هستید و امیدوارم به خدمتگزاری این امت مشغول باشید. قبل از هر سخن، وفات پدر عالی مقاممان را به شما تسلیت عرض میکنم. انا لله و انا الیه راجعون، بعد از این نامه امیدوارم وقتی به خرم آباد آمدید، سری هم به ما بزنید و سرافرازمان کنید. چون مسلما اگر آمدید، سری به بنیاد شهید خواهید زد و ما درست در همسایگی بنیاد هستیم. ان شاءالله هر کجا که هستید سلامت باشید، زیرا چشم امید ملت به شما دوخته شده است.
بعد از این مقدمه کوتاه باید خود را معرفی کنم؛ من زهراسادات رحیمی فرزند سیدفخرالدین و برادرزاده شهید نورالدین رحیمی هستم. شب بود ساعت 8 و نیم که خواهرم دفترچه خاطرات پدر را به من داد که بخوانم، وقتی آن را باز کردم قلبم بسیار شکست؛ چون آخرین صفحهای را از دفترشان پر کرده بودند در تاریخ 1 تیر 60 بود و این برای من خیلی دردآور بود که این را دیدم، زیرا که این دفتر تا آخر سفید است.
در این دفتر یادی از سفری که جهت بازدید و دیدار با رزمندگان بعضی از جبهههای غرب کرده بودید شده و من شب وقتی آن را خواندم، به یاد شما افتادم که برایتان نامه بنویسم. خب به هر حال نمیدانم چگونه به فکر نوشتن این نامه افتادم، فقط میدانم که الان قلم در دست دارم و چیزهایی روی کاغذ مینویسم، امیدوارم که نزد جدمان کنار حوض کوثر آب از دست آن حضرت بنوشید و شفاعتی هم برای ما باشید.
یک بار به تهران آمدیم، ولی موفق به ملاقات با شما نشدیم، خب دیگر سعادت میخواستیم که نشد. البته برای نوشتن، چیزهای زیادی هست که نمیشود به روی کاغذ آورد. زیرا تا اینجای نامه را هم که خواندهاید، سپاسگزارم. امیدوارم که جواب نامه را بنویسید، البته اگر توانستید؛ زیرا کار واجب انجام دادن بهتر است. به هر حال منتظر میمانم...»
شهادت
وی روز 23 تیرماه 1365 هنگام بازگشت از دبیرستان در حمله رژیم بعث عراق به مناطق مسکونی در خرمآباد به آرزوی خود که شهادت بود رسید و در جوار پدر شهیدش آرام گرفت.
منبع: دفاع پرس
انتهای پیام/