به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ خانم Rebecca Friedman Lissner در یادداشتی در مجله فارن پالسی با بررسی رفتارها و اقدامات ترامپ تلاش کرده چرایی نداشتن دکترین از سوی ترامپ را توضیح دهد و نتیجه عدم حضور دکترین و راهبرد کلان در سیاست خارجی دولت آمریکا را بیان کند.
این کارشناس اندیشکده مطرح شورای روابط خارجی آمریکا نوشت: دوایت آیزنهاور در سال ۱۹۵۲ گفت: «انسان زیرک یا شجاع روی ریل تاریخ دراز نمیکشد تا منتظر بماند که قطار آینده از روی او بگذرد.» مدیریت مسیر آینده کار سادهای نیست، اما یگانه امید یک رهبر در سیاست خارجی آن است که راهبردی معقول را تدوین و اجرا کند. در ماه ژانویه پس از تحلیف ترامپ، در فارنپالیسی هشدار دادیم که رویکرد ترامپ به سیاست خارجی، به طرز خطرناکی کوتهبینانه است و ریسکهای غیرقابلپذیرشی برای امنیت ملی دارد. اگر مسیر اصلاح نشود، گریزی از تصادف نیست.
شش ماه گذشته اما کمتر نشانهای میبینیم که رییسجمهور و مشاورانش، موفق به تدوین آن نوع راهبرد (همان که دانشگاهیان «راهبرد کلان» و کارشناسان رسانهای «دکترین» مینامند) شده باشند که برای تحمیل ارادهی آمریکا بر دنیا طراحی شده باشد، نه بالعکس. در واقع، گویا هیچگاه چیزی شایان نام «دکترین ترامپ» در کار نخواهد بود. روش سیاستگذاری این دولت، به دلیل اینکه صبر محتاطانه مورد نیاز توسعه و اجرای یک مسیر در گذر زمان را نمیپذیرد، مشخصاً ضد راهبرد است.
این نقص، حاصل سه اصل عملیاتی و فلسفی است که تصمیمگیریهای رییسجمهور را هدایت میکنند: تمرکز بر بُردهای کوتاهمدت به جای دوراندیشی راهبردی؛ نگاه به امور دنیا به مثابهی یک بازی «بُرد-باخت»؛ دنیایی که در آن همهی دستاوردها نسبیاند و مقابلهبهمثل با دیگران در کار نیست؛ و رد سیاستگذاری ارزشمحور. کمبودهای این رویکرد (که ما «سوداگرایی تاکتیکی» نامیدهایم) را هماکنون نیز میتوان در سابقهی سیاستخارجی ترامپ تا به امروز دید.
اول آنکه، ترامپ علناً میل خود به «بُرد» را نشان داده است، یعنی یک جهانبینی که فتوحات کوتاهمدت و تاکتیکی را ترجیح میدهد.
این امر بیش از همهچیز در تصمیم ترامپ برای پرتاب ۵۹ موشک کروز به تلافی حملات شیمیایی حکومت سوریه مشهود بود. هرچند مقامات دولت این تصمیم را در محافل عمومی و خصوصی به مثابهی یک دستاورد برجسته سیاستخارجی ترامپ جار میزنند، این حمله در واقع اثر اندکی داشت: پایگاه هوایی هدف ظرف چند روز دوباره عملیاتی شد، و منطق سردرگم این حمله موجب شد علامتهایی که قرار بود با این حمله به دشمنان آمریکا ارسال شود ناپیدا بمانند. با این حال، تصاویر جالب شلیک موشکها از ناوشکنهای آمریکایی، بارزترین مصداق سیاستخارجی دولت ترامپ در شش ماه آغازین کارش ماندهاند.
این کوتاهمدتنگری را میشد در واکنش مشتاقانهی ابتدایی به بحران خلیج [فارس] دید که در ۵ ژوئن آغاز شد، یعنی وقتی که عربستان سعودی، امارات متحدهی عربی، بحرین و مصر روابط دیپلماتیک خود با قطر را قطع کرده و محاصرهی این کشور را اعلام نمودند. ترامپ که مشتاق بود مدعی بُرد در سفرش به غرب آسیا شود، حمایت خود از این اقدام را توییت کرد. حتی وقتی وزیر خارجه رکس تیلرسون سعی کرد دیدگاهی راهبردی به بحران داشته باشد (که بر محوریّت پایگاه هوایی العدید قطر در کارزار علیه [داعش] به رهبری آمریکا صحّه گذاشت)، ترامپ دیپلمات ارشدش را تضعیف کرد، انتقادات خود از قطر را مضاعف کرد و گفت: «اگر به یک پایگاه نظامی دیگر نیازی داشته باشیم، کشورهای دیگری هستند که با اشتیاق آن را بسازند.» جای تعجب نیست که وقتی وزیر خارجه تلاشی پرسروصدا برای یافتن راهحل منطقهای را آغاز کرد، شرکای آمریکا از مشارکت در آن امتناع کردند.
رویکرد سوداگرایی تاکتیکی هرچند به درد موفقیتهای نمایشی (یا حداقل برداشتی از آنها که بشود توییت کرد) میخورد، چشمان رییسجمهور را بر اثرات درجه دوم و درجه سوم اقداماتش میبندد چنانکه اتخاذ یک راهبرد معقول تقریباً ناممکن میشود.
مورد دوم، نگاه به امور دنیا به مثابهی یک بازی «بُرد-باخت» است: هر بُرد کشور دیگر به منزلهی باخت ایالات متحده محسوب میشود، و ترامپ گمان میکند بهترین کار واشنگتون آن است که هرجا شد در مذاکره علیه هم متحدان و هم دشمنانش پیروز شود. بنا به دیدگاهی که مشاوران ارشد ترامپ یعنی اچآر مکمستر و گری کوهن صراحتاً بیان کردهاند، همکاری فقط زمانی حاصل میشود که منافع ریز و دقیق دو طرف کاملاً همسو باشند.
یک جلوه از این اصل، چهارمین روز تصدی ریاستجمهوری بود که ترامپ یک فرمان اجرایی امضاء کرد و ایالت متحده را از توافقنامهی تجاری «شراکت فراسوی اقیانوس آرام» (TPP) خارج کرد. او پس از بیان یک سلسله برداشتهای نادرست خود دربارهی تأثیر احتمالی این توافق بر شغلها و دستمزدها، میزان نفوذ و قدرت آن بر تصمیمگیریهای ایالات متحده، و ناتوانیاش در حلوفصل مسألهی دستکاریهای چین و ژاپن در نرخ ارز، این فرمان را امضاء کرد. ترامپ وعده داده است که به جای این توافق، رابطه تجاری آمریکا با همهی شرکای تجاریاش را از طریق توافقات دوطرفه «ترمیم» کند. ترامپ این هفته در گفتگو با نیویورکتایمز بلوف زد که «صبر کنید تا ببینید که ما برای تجارت چه میکنیم» بدون آنکه هیچ جزئیاتی در پشتیبانی از حرفش ارائه دهد (یعنی مثل همیشه). در همین حال، متن توافقنامه (که مفادقبلی آن تا حد زیادی بازتاب ترجیحات آمریکا بود) هماکنون در حال پیشنویسی مجدد بدون حضور آمریکاست؛ و در همین حال، چین دستورکار تجاری خود را از طریق «مشارکت اقتصادی جامع منطقهای» پیش میبرد.
این دیدگاه «بُرد-باخت» حتی به متحدان ایالات متحده هم بسط مییابد که در نظر رییسجمهور، بیشتر رقیباند تا شرکای راهبردی ماندگار. علیرغم نقش حیاتی سئول در رسیدگی به بحران هستهای کرهی شمالی (که بیتردید یگانه مسألهی امنیت ملی است که در صدر دستورکار ترامپ قرار دارد)، رییسجمهور تهدید به فسخ توافق تجاری دوطرفهی آمریکا با کرهی جنوبی کرده است و سعی کرده است تعهد آمریکا به پرداخت بخشی از هزینه سیستم دفاع ضدموشکی تاد را انکار کند.
با چشم بستن بر ماهیت چندبُعدی عرصهی سیاست بینالمللی و انکار ارزش مقابلهبهمثل، این یکجانبهگراییِ بیوقفه موجب میشود آمریکا از ابزارهای حیاتی مشارکتی در مقابله با تهدیدات و بهرهگیری از فرصتها محروم شود.
در نهایت، رویکرد سوداگرایی تاکتیکی، تُهی از ملاحظات اخلاقی نظری یا عملی است. رییسجمهور ترامپ نشان داده است که به صورت حسی و شهودی، از رهبران اقتدارگرا تقدیر میکند. او در ماه آوریل از رییسجمهور مصر عبدالفتاح السیسی (کسی که عادت به نقض حقوق بشر دارد) تمجید کرد که «در وضعیتی بسیار دشوار، عالی عمل کرده است.» در ادامهی همان ماه، با رییسجمهور فیلیپین رودریگو دوترته تماس گرفت تا به او تبریک بگوید، و به مردی که دست پشت پردهی مرگ هزاران نفر از شهروندانش است گفت: «شنیدهام کاری باورنکردنی در مسألهی مواد مخدر کردهاید… کار خوبتان را ادامه بدهید. کارتان عالی است.» شاید دراماتیکترین نمونه آن باشد که رهبر کرهی شمالی کیم جونگ اون را یک «کلوچه کوچولوی باهوش» نامید که «افتخار میکند» با او ملاقات داشته باشد.
یک سیاستخارجیِ منفصل از ارزشها، هرچند شاید عنصر پیشبینیناپذیری (که ترامپ برایش ارزش قائل است) را تقویت کند، اما به یک سیاستخارجی منجر میشود که منحصراً به دنبال «بهترین توافق» است (اما هیچوقت به نتیجهی دلخواهش نمیرسد).
ظرف شش ماه گذشته، پس از حملهی ترامپ با موشکهای کروز به سوریه و دوباره با سخنرانیهای تحریکآمیز در عربستان سعودی و لهستان، تحلیلگران سیاستخارجی سعی کردهاند اقدامات دولت را در قالب یک دکترین راهبردی منسجم به هم بیامیزند. مقامات ارشد دولت نیز همگی وارد بازی شدهاند، و هر گروه سعی میکند دیدگاه راهبردی خود از «تقدّم آمریکا» (America First) را در فضایی خیالی تحمیل کنند که به یک نسخهی آخرالزمانی از دیدگاههای جورج کنان [George F. Kennan] (مشهورترین مدافع سیاست مهار شوروی در جنگ سرد) شبیه است. علیرغم همهی جوهری که در مقالات صرف شده است، این تلاشها دستکمی از یک تلاش ابلهانه ندارند.
حتی اگر تحلیلگران و مشاوران بتوانند بر منظومهی غرایز و تمایلات ترامپ جامهی یک انسجام فکری بپوشانند، آن رویکرد سوداگرایی تاکتیکی، لاجرم ما را مطمئن میکند که این ترجیحات به صورتی ناسازگار به سیاست، ترجمه و تبدیل خواهند شد.
حتی خصومت مشهود ترامپ با متحدان آمریکا هم نمیتواند راهنمای معتبری باشد که نشانمان دهد در عرصهی روابط خارجی چگونه عمل خواهد کرد: علیرغم چندین دهه لفّاظی علیه هم ژاپن و هم آلمان، ترامپ ظرف شش ماه گذشته نخستوزیر ژاپن شینزو آبه را در آغوش کشید (که با زیرکی، ماه نوامبر گذشته چوبهای گلف طلایی را به دست گرفت و به برج ترامپ در نیویورک آمد)، اما صدراعظم آلمان آنگلا مرکل را طرد کرد.
بعلاوه، دولت فاقد ظرفیت پیادهسازی هرگونه دیدگاه راهبردی است، بویژه دیدگاهی که مستلزم استفاده از ابزارهای قدرت غیرسخت باشد. مقامات نظامی با هوشمندی تأکید کردهاند که راهحلهای ماندگار برای جنگهای افغانستان، سوریه و حتی یمن عمدتاً در حیطهی مسؤولیت و نقش وزارت خارجهاند. اما وزارت خارجه از درون نابود و بیروحیه شده است. بودجهای که کاخ سفید برای سال مالی ۲۰۱۸ تقاضا کرده است، مبلغ ناچیز ۳۷٫۶ میلیارد دلار برای وزارت خارجه و آژانس توسعهی بینالمللی ایالات متحده (کاهش ۳۳ درصدی به نسبت بودجهی پارسال) و ۶۳۹ میلیارد دلار برای وزارت دفاع (افزایش ۱۰ درصدی) است. تیلرسون هم از پُر کردن تعداد بیسابقهای از مناصب دیپلماتیک ردهبالا و سفرا امتناع کرده و مدعی شده است که این کار پیش از ساماندهی دوباره و کامل وزارت خارجه، بیمعناست.
ناتوانی دولت ترامپ در تدوین و اجرای یک راهبرد کلان، تا حدی منجر بدان شده که تداوم قابل توجهی در سیاستهای خارجی دورهی باراک اوباما را شاهد باشیم. علیرغم آنکه ترامپ اعلام کرده بود دوران «صبر راهبردی» اوباما در مقابل کرهی شمالی تمام شده است، سیاست «فشار صلحآمیز» تیلرسون در قبال این کشور چندان تمایزی با سیاست قبلی ندارد. به همین ترتیب، راهبرد دولت برای شکست دادن [داعش] (که این راهبرد هنوز محرمانه و مخفی است)، مشخصاً در حوزهی تاکتیکی تشدید شده است اما از لحاظ راهبردی مشابه رویکرد اوباماست.
هرچند ثبات در برخی موارد مطمئناً مطلوب است، لزوماً بهترین واکنش و پاسخ به دنیای پویای ما نیست. بدون یک راهبرد کلان، ایالات متحده نمیتواند قدرت ابتکار در عرصهی جهانی را در چنگ خود بگیرد، و ساده میتوان گفت که با این مقدمات، و با انباشته شدن پرشتاب اثرات سیاستخارجی منفعل به مرور زمان، زمین را به قدرتهای متخاصم واگذار خواهد کرد. آن عنصر غیرقابلپیشبینی بودن که ترامپ برایش ارزش قائل است، هماکنون نیز قدری عدماطمینان در دل متحدان آمریکا انداخته است، چون برای شرکای بینالمللی این سؤال مطرح است که آیا میتوان به آمریکا اعتماد کرد که به تعهدات امنیتی خود عمل کند یا خیر. در سراسر دنیا، افکار عمومی هماکنون در حال چرخش علیه ایالات متحده است، و شاید بتوان انتظار داشت که پایتختهای خارجی نیز بر اساس افکار عمومی مردمشان سیاستهای خارجی خود را در جهت دیگری پیش ببرند.
وقتش که برسد، دولت احتمالاً موجی از اسناد راهبردی را منتشر خواهد کرد: از نمونهی بالادستیِ «راهبرد امنیت ملی» تا نمونههای خاصتر مثل «بازبینی وضعیت هستهای.» این اسناد شاید خیال موقتیِ یک راهبرد را به ذهن متبادر کنند، اما نمیتوانند یک حقیقت بنیادین را بپوشانند: تا زمانی که رویکرد سوداگرایی تاکتیکی ترامپ بر شکلدهی سیاستخارجی آمریکا حاکم است، ایالات متحده محکوم به آن است که هدفِ تاریخ باشد، نه کارگزار تاریخ.
منبع: اندیشکده تبیین
انتهای پیام/