به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانواده معظم شهدا، هیأتی قرآنی به دیدار خانواده شهید محمدرضا قوام رفتند.
در این دیدار پدر شهید درباره فرزندش گفت: محمدرضا از کودکی در برنامههای مسجد و حسینیه محل شرکت میکرد. آن زمان جلسه قرائت قرآن در حسینیه برقرار بود و وی مرتب به این جلسه میرفت.
این شهید عزیز به حجاب بسیار تأکید داشت. یک بار با مادرش به منزل خالهاش رفته بود و دخترخالهاش بیحجاب به استقبال آنها آمده بود. محمدرضا دیگر به خانه خالهاش نرفت و گفت: برای صله رحم نباید معصیت کرد.
به یاد دارم یک روز با عجله وضو گرفت و از خانه قصد خارج شدن داشت. به او گفتم: نمازت را بخوان و بعد بیرون برو. گفت: نمازم را خواندهام، وضو را برای کار در آشپزخانه حسینیه گرفتم. آن زمان در حسینیه غذا را با هیزم میپختند. یک بار همه شاهد بودیم که محمدرضا در حین کار در آشپزخانه آتش را با دست بلند میکرد و میگفت: آتش با من کاری ندارد و من را نمیسوزاند.
فرزندم سال 66 در یک دوره آموزشی شرکت کرد و فروردین 67 به منطقه رفت. از او اطلاعی نداشتیم تا اینکه روز 14 اردیبهشت نامهای از محمدرضا به دست ما رسید. این نامه را 6 اردیبهشتماه نوشته بود و در آن اشاره کرده بود که از صدام باکی نداریم و میمانیم تا به حرم امام حسین(ع) برویم. جالب است که همان روزی که نامه به دست ما رسیده بود، محمدرضا شهید شده بود. پیکر محمدرضا یک هفته بعد به دست ما رسید، اما با وجود گذشت این ایام، پیکرش کاملاً تازه بود و حتی خون روی لباسش هم خشک نشده بود.
در ادامه یکی از دوستان و همرزمان شهید به بیان خصوصیات شهید قوام پرداخت و گفت: محمدرضا در کارهایش بسیار منظم و دقیق بود و در رعایت عدالت با کسی تعارف نداشت. در جبهه رسم بود که هر روز یک نفر به عنوان شهردار انتخاب میشد و کارهای مختلف را انجام میداد. هنگامی که محمدرضا شهردار بود با وجود دوستی عمیقی که بین ما وجود داشت، ذرهای تعارف نمیکرد و غذا و دیگر ملزومات را درست به اندازه بین همه تقسیم میکرد.
با وجود جدیت در کار بسیار مهربان و رئوف بود. یک بار برای آموزش ما را به کوه برده بودند و هنگام بازگشت من دچار ضعف شدم. محمدرضا چند کیلومتر من را کول گرفت و به عقب بازگرداند.
شب شهادت محمدرضا در منطقه دوپازا، ارتفاعات شهید زینالدین مشغول پست دادن بودیم. من تازه از پست آمده بودم و میخواستم استراحت کنم که یکی من را صدا زد و گفت: مجروح آوردهایم و باید او را به عقب ببریم. تا نام محمدرضا را شنیدم از جا پریدم و به سرعت با یکی دیگر از بچهها محمدرضا را تحویل گرفتیم و از آن راه صعبالعبور و سخت او را به عقب برگردانیم. در راه من به شوخی مدام بر سر محمدرضا غر میزدم، اما هنگامی که به بهداری رسیدیم، دیدم که یک گلوله درست به پیشانیاش خورده و همان لحظه به شهادت رسیده.
در ادامه یکی دیگر از دوستان شهید با نام احمد به بیان خصوصیات شهید قوام پرداخت و گفت: این شهید عزیز فعالیتهای مختلفی داشت و به جز عضویت در بسیج و فعالیت در حسینیه محل، عضو تیم فوتبال زمانی شهرری بود. در این تیم من دروازهبان بودم و محمدرضا به عنوان مدافع فعالیت میکرد.
در بسیج محل هم با هم فعالیت داشتیم و به یاد دارم که محمدرضا در کارش بسیار جدی بود. هنگامی که در محل پست میداد، در همه کوچهها قدم میزد و اگر درب منزلی باز بود به صاحب منزل خبر میداد.
شب شهادت محمدرضا مسئول پستها بود و به جز این مسئولیت، خودش هم چند ساعت در یکی از مقرها پست داده بود. پس از آن برای سرکشی به دیگر بچهها رفتیم. نوبت پست یکی از بچهها بود و محمدرضا باید او را از خواب بیدار میکرد تا به سر پستش برود، اما هرچه اصرار کردم این کار را نکرد و گفت: این بنده خدا خسته است، بگذار بخوابد. من خودم به جای او پست میدهم و اینگونه شد که محمدرضا به جای یکی دیگر از دوستان به سر پست رفت و در همان زمان به شهادت رسید.
این شهید عزیز به جز فعالیت قرآنی در محل در جبهه هم جلسه قرآن راهاندازی کرده بود و به رزمندگان آموزش قرآن میداد. متولد سال ۱۳۴۷ بود و سال ۱۳۶۷ در ۲۰ سالگی به شهادت رسید.
پدر شهید هر سال روز 15 ماه مبارک رمضان، یعنی روز شهادت محمدرضا در این منزل مراسم میگیرد و یاد و خاطره این شهید عزیز را گرامی میدارد.
منبع:فارس
انتهای پیام/