به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ مرتضی لباس آتشینش را به تن کرده و در پسزمینه یک روز ابری و یک موسیقی باشکوه، روی ریل قطار ایستاده. انگار قرار است همهچیز به حماسیترین شکل ممکن تمام شود، که میشود و پایان نیمهحقیقی-نیمهفانتزی ۲۱ روز بعد، توی ذوق نمیزند. قطار زندگی، تسلیم اراده پسری میشود که در تمام طول فیلم، سخت در تلاش است و برای بدست آوردن زندگی، میجنگد.
اولین اثر سینمایی محمدرضا خردمندان در قامت کارگردان، فیلمی شده که یادآور فیلمهای «حال خوبکن» سینمای ایران است. فانتزی نیست، اما در مرزهای واقعیت هم خودش را محصور نکرده. بیش و پیش از هرچیز، سینماست. با اشکها و لیخندها، شوقها و حسرتهای یک نوجوان حاشیهنشین. ۲۱ روز بعد، چه مولفههایی دارد و چه چیزهایی را در سینمای ایران احیا کرده؟
بیست و یک روز بعد، قهرمان دارد. چیزی که سینمای ایران، به جز سالی یکی دو فیلم معمولاً از وجودش بهرهمند نیست. سینمای ما پر شده از فیلمهای بیقهرمان و خستهای که خالی از شور و حرارت زندگی از سکانسی به سکانس دیگر میروند و جز روزمرگی و یکنواختی، چیز بیشتری به مخاطبینشان نمیدهند. مرتضای ۲۱ روز بعد، اما هم قهرمان است و هم پرشور. در همان سکانسهای اولیه، وضعیت امروز و دیروز این قهرمان برای مخاطب معلوم میشود. زندگی شاد و صمیمانه خانواده مرتضی، با فوت پدر و بیماری مادر دچار بحران شده. اوست و یک برادر کوچکتر و یک مادر مریض که هزینههای درمانش، کمرشکن است و دیدن نالههای شبانهاش، قهرمان قصه را ویران میکند.
«مرتضی»، اما اهل مبارزه است. قصد کرده دنیایش را بهتر کند، پس باید این کار را بکند. به هر قیمتی که شده. مرتضای ۲۱ روز بعد میجنگد. پشت دستگاه پلیاستیشن، توی کارواش، موقع ساخت فیلم کوتاه، وسط مدرسه و روی ریل قطار. مرتضی میجنگد، چون هیچ پسری نمیتواند درد کشیدن مادرش را تحمل کند. نمیتواند غم را در چهره مادرش ببیند. نمیتواند وقتی چشم امید مادرش به اوست، گوشهای بنشیند و خراب شدن زندگی روی سرش را تماشا کند. مرتضی میجنگد، چون قهرمان است. خطا هم میکند، چون فرشته نیست. گاهی فریب میخورد و پایش میلغزد و وارد منطقه ممنوعه میشود. مرتضی یک قهرمان زمینی است. یک نوجوان که امید و تلاش از چشمانش میبارد. چهرهاش همزمان پر از خشم و مظلومیت است. درد دارد و برای یک زندگی بدون درد، تلاش میکند.
آخرین فیلم خوبی که در سینمای کودک و نوجوان دیدیم کدام فیلم بوده؟ اصلاً آخرین اثر تولیدشده در سینمای کودک و نوجوان را چه کسی به خاطر میآورد؟ از آخرین درخشش فیلمهای کودک در سالهای آغازین دهه هشتاد، مدتها میگذرد. تا پیش از «تنهای تنهای تنها»، اثر درخشان احسان عبدیپور، باید نشانههای سینمای نوجوان را در دهههای گذشته جستجو میکردیم. نشانههایی که در ۲۱ روز بعد بازآفرینی شدهاند. فیلم هم درباره یک نوجوان است و هم مناسب برای مخاطب نوجوان، که در دوران افت آثار هنری مناسب برای این قشر سنی حساس، یک اثر موفق و دوستداشتنی برای آنهاست. اثری که با استفاده از المانهای آشنا برای نسل جدید (مثلاً گیمنت و پلیاستیشن) به خوبی درک متقابل مخاطب نوجوانش را بر میانگیزد و با داستانی که دارد، او را با خودش همراه میکند.
«بیست و یک روز بعد» پیرنگی دارد که میتواند تمام و کمال به دام کلیشه بیفتد و از نازلترین تلهفیلمهای صداوسیما هم نازلتر شود. چیزی که فیلم را از این ورطه نجات داده، بازیهای خوب و روان است. چه نمایش جذاب و پرشکوه بازیگران نوجوان، خاصه بازیگر نقش «مرتضی» و آن دوست جنوبیاش که حسابی فضای فیلم را تلطیف کرده، و چه نمایش خوب و کمنقص بازیگران حرفهای. ساره بیات نقش یک مادر بیمار، داغدار و در عین حال صبور را به خوبی روی پرده آورده و با استفاده از لحن مناسب در ادای دیالوگها و چشمانی که «قدرت» مادری صبور و رنجدیده را به مخاطب منتقل میکند، نقش را باورپذیر کرده. حمیدرضا آذرنگ با گریم متمایزش خوب ظاهر شده و حضور اندک امیرحسین صدیق نیز از نقاط تاثیرگذار فیلم است. محمدرضا خردمندان در همین فیلم اولش نشان داده در بازیگردانی هم کارگردان توانمندی است.
«نمیدونم چطوری فیلم رو به دوستام معرفی کنم.» این را یکی از مخاطبین ۲۱ روز بعد میگفت. اولین اثر سینمایی محمدرضا خردمندان، روی یک لبه باریک بنا شده. روی مرزِ سینمای کودک و سینمای بزرگسال. روی مرز امیدبخشی و ناامیدی. روی مرز حال خوب و حال بد. بیست و یک روز بعد، تلفیق جذابی از احساسات مکمل و بعضاً متناقض را روی پرده آورده. حسی که قابل بیان نیست و فقط باید روی پرده سینما و در سالن تاریک تجربهاش کرد.
بیست و یک روز بعد، از داوران جشنواره فجر چیزی جز بیمهری ندید و به اذعان منتقدان، به حق خود در این جشنواره نرسید. به نظر میرسد فروش بالا، در حد پنج و شش میلیارد تومان، هم نداشته باشد. نه ستارهای دارد و نه فیلم طنز به حساب میآید. با این همه اما، ۲۱ روز بعد فیلمی است که نمیتوان به آن فکر نکرد و نمیتواند درگیرش نشد. داستان جذابی که در حاشیه شهر، در میان درد و رنج و فقر مردمانی روایت میشود که برای رسیدن به زندگی میجنگند و برای پیروزی در این جنگ، گاهی مجبور میشوند با تمام قدرت، جلوی قطار زندگی بایستند. چشمهای مرتضی در آخرین سکانس فیلم انگار خلاصه تمام آن چیزی است که محمدرضا خردمندان میخواسته در فیلمش بگوید: چشمانی پر از شور و پر از انگیزه و پر از امید و پر از مبارزه و پر از زندگی.
منبع:خبرگزاری دانشجو
انتهای پیام/