به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از کرمان، شهید "علی اکبر موسایی پور " در 5 خرداد 1341 در خانواده ای مذهبی در شهرستان سیرجان چشم به جهان گشود، با توجه به شرایط سخت خانواده اش، از همان کودکی به انتخاب خودش کمک خرج خانه شد، جنگ که شد، بنا به وظیفه اش عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد، شجاعتش زبانزد عام و خاص بود، چندین مرتبه مخفیانه برای جمع آوری اطلاعات به عراق و کربلا سفر کرده بود، عاشقانه جنگید و در همین راه هم به لقاءالله رسید.
کمک خرج خانواده
علی اکبر پسر مهربان و دلسوزی بود، وقتی بزرگتر شد و به کلاس پنجم رسید، از من خواست برایش کاری پیدا کنم تا کمک خرج خانواده باشد، روزها به بنایی مشغول می شد و شب ها به مدرسه شبانه می رفت، حتی از دستمزد خودش برای مادرش هم ساعتی را خریداری و هدیه داده بود.
کسب اجازه و احترام به والدین
علی اکبر می خواست جبهه برود، آمد پیشم و اجازه گرفت، پاسخ دادم: برو مادر جان، خداوند به همراهت باشد. اما از پدرت حتماً اجازه بگیر، به پدرش گفتم: «شما اجازه می دهید؟» ایشان گفتند: «وقتی که شما مادرش هستی و رضایت داری من که پدرش هستم می توانم راضی نباشم؟» آینه و قرآن برایش گرفتم و صورتش را بوسیدم و راهی اش کردم.
لحظه ی شهادتش هم، دلم آرام گرفته بود. رسالت مادری ام را خوب به پایان رسانده بودم، این احساس زمانی بیشتر نمود پیدا کرد که جنازه علی اکبرم را دیدم، رو به آسمان کردم و گفتم: «خدایا امانتی را که به من هدیه داده بودی در کمال معنویت، تربیت و آن را تقدیم می کنم. خداوند چنان قدرتی به من داده بود که خودم سر فرزند عزیزم را بر لحد قبر گذاشتم و پیشانی اش را بوسیدم و شهادتش را تبریک گفتم و به دست خدا سپردمش.
ساده زیستی
عاشق ساده زیستی بود، زندگی مان را ساده و با وسایلی مختصر آغاز کردیم اما با لذتی وصف ناشدنی، الان که به گذشته برمی گردم انگار که تمام لحظات بودن با علی اکبر برایم زیباترین نقش های زندگی بوده است.
شجاعت
چندین مرتبه مخفیانه برای جمع آوری اطلاعات به عراق و کربلا سفر کرده بود. حتی یکبار برایم از کربلا مهر نماز آورد، بسیار نترس و شجاع بود.
وقتی از خاطرات رفتن به عراق و اینکه به صورت نفوذی توانسته بود اطلاعاتی را بدست بیاورد برایمان تعریف می کرد، نفس در سینه هایمان حبس می شد، اما او عاشقانه و عارفانه آن لحظات را برایمان ترسیم می کرد.
علی اکبر زندگی مشترک را همراهی و همکاری می دانست، همیشه در کارهای منزل به من کمک می کرد.
اگر لباس می شستم، آن ها را روی بند می انداخت، کمکم ظرف می شست و مهمانداری می کرد، بسیار متواضع بود.
در سلام کردن بر همه پیشی می گرفت و احترام ویژه ای برای پدر و مادرش قائل بود.
تشویق به حجاب
برادرم 4 سال از من بزرگتر بود، با آنکه من بچه بودم ولی روی حجابم تعصب داشت.
کلاس اول بودم و قبل از رفتن به مدرسه به من توصیه می کرد که حتماَ روسری بپوشم و من معنی حجاب را در آن سن و سال متوجه نمی شدم، اما ایشان اصرار داشت که محجبه باشم و جالب تر آنکه برای تشویق من در امر حجاب از کارمزد زحمت کارگری اش برایم عروسکی زیبا خریده بود.
در آستانه ی پیروزی انقلاب یک روز با عجله به خانه آمد و تعدادی عکس را از داخل پیراهنش بیرون آورد که همه ی آنها تمثال مبارک امام خمینی بودند و آن ها را در اتاق نصب کرد و به من گفت: هر کس به منزلمان آمد و از این عکس پرسید، بگو این آقا رهبر همه ما مسلمانان و انقلاب اسلامی ایران است و اطاعت از امر ایشان بر همه واجب است.
خاطره ای از یک معجزه
یک روز همه اعضای خانواده از علی اکبر تقاضا کردیم از جبهه برایمان بگوید. ایشان پاسخ داد که کار ما اطلاعات و عملیات است و نمی توانیم در این موارد سخنی بگوییم اما برایتان از خاطره عجیبی که برایمان اتفاق افتاد می گویم:
رفته بودیم عملیات و در کمین دشمن، محاصره شده بودیم، 3 ـ 4 روز بود که نه غذا و نه آبی برای خوردن نداشتیم، بچه ها همه با آنکه رمقی نداشتند اما هوشیار، متوجه حرکات دشمن بودند، در وضعیتی سخت گرفتار شده بودیم.
دیده بان رفت که ببیند اوضاع احوال چگونه ست، متوجه شده بود انار خیلی بزرگ و تازه ای در کنار خاکریز است ، به هر سختی که بود، با سینه خیز آن را برای بچه ها آورد و تقسیم کردیم و خوردیم، با آنکه 5 نفر بودیم سیر شدیم و حتی چند روز بعد که نیروهای کمکی به دادمان رسیدند هیچ احساس گرسنگی و تشنگی نداشتیم و این را یک معجزه می دانیم.
تشویق به خواندن قرآن و عمل به احکام
علی اکبر قرآن را با صوتی زیبا و دلنشین قرائت می کرد و ما را به خواندن قرآن و عمل به احکام دین تشویق می کرد، در جبهه هم دوستانش می گفتند اغلب قرآن به همراه داشته و آن را قرائت می کرده است.
نمی خواست دیگران را نگران کند
برادرم در عملیاتی به شدت شیمیایی و بدنش سوخته و تاول زده بود اما به همرزمانش در جهبه سپرده بود که اگر جویای حال من شدند اعلام کنید که در منطقه است و به هیچ عنوان نگویید که من در بیمارستان هستم.
سرانجام این شهید والامقام در 29 دی ماه سال 63 در آبادان به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد.
روحش شاد، یادش گرامی، راهش پررهرو باد.
انتهای پیام/ب
گزارش از: آذر عسکرپور
دست مارم بگیر آقا علی اکبر
درود خدا بر شهدا