به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ حضرت قاسمبنالحسن (ع)، فرزند برومند و رشید و مجاهد امام مجتبی (ع) است که در سال ۴۷ هجری در مدینه متولد شد و در کربلا ۱۴-۱۵ ساله بود. نام مادرش را رمله یا نفیله یا نجمه نوشتهاند که امّولد (کنیز) بوده و همراه حضرت قاسم (ع) به کربلا آمده است. حضرت قاسم (ع) از همسفران اصلی نهضت حسینی است. وی از مدینه به مکه و از مکه تا کربلا همرکاب امام حسین (ع) بود.
حضرت قاسم (ع) نوجوانی بصیر، فهیم، عارف بالله، خوشسیرت، باوقار و آرامش، صبور، رشید و شجاع بود که این ویژگیها را در مکتب پدر بزرگوارش و عموی ارجمندش امام حسین (ع) کسب کرده بود. سیمای حضرت قاسم (ع) بسیار زیبا و جذاب بود.
شایان ذکر است مشهورترین سخن حضرت قاسم (ع) همان است که در شب عاشورا گفت:حضرت اباعبدالله، یاران را به رفتن خواند و از شهادت روز بعد سخن گفت و حضرت قاسم (ع) پرسید:آیا من کشته خواهم شد و امام حسین (ع) پرسید:مرگ در نگاه تو چگونه است و حضرت قاسم (ع) پاسخ داد:یا عمّاهالموت احلی منالعسل. (عمو جان، مرگ از عسل شیرینتر است).
روز عاشورا، حضرت قاسم (ع) از امام حسین (ع) اجازه میدان گرفت، امام حسین (ع) گریست و در آغوشش فشرد. هر دو بیهوش شدند. حضرت قاسم (ع) در بدرقه امام حسین (ع) و بدرقه نگاه مادر به میدان رفت. حمیدبنمسلم، گزارشگر سپاه دشمن میگوید:نوجوانی بود که چهرهاش مانند ماهپاره میدرخشید. شمشیری به دست و پیراهن و شلواری بر تن و دو نعلین به پا داشت که بند نعلین چپش گسسته بود. (گویا شوق رفتن به میدان باعث شده بود که بند چپ بسته نشود).
قاسم در رزمگاه این رجز را خواند:
اِن تنکرونی فانا ابنالحسن سبط النّبی المصطفی المؤتمن
هذا حسینٌ کالاسیر المرتهن بین اناس لاسقوا صوب المَزَن
اِنّی انا القاسم من نَسل علی نحنُ و بیت الله اولی بالنبی
من شمربنذیالجوشن اوابنُالدّعی
اگر مرا نمیشناسید من فرزند امام حسن مجتبی (ع) هستم؛ نواده پیامبر برگزیده و امین پروردگار. مرگتان باد! این امام حسین (ع) است که چونان اسیر، در بند شماست. اسیرِ شما مردمانی که از نزول باران سیرابیتان مباد.
من حضرت قاسم (ع) از نسل امام علی (ع) هستم. ما و خانواده ما به پیامبر (ص) نزدیکتر و شایستهتر از شمربنذیالجوشن و ناپاکدامن (عبیداللهزیاد) هستیم.
گفتنی است حضرت قاسم (ع) در کارزار تیغ میچرخاند. سی و پنج تن کشته شدند. پس از نبردی سنگین بازگشت. امام حسین (ع) انگشتر خود را در دهانش گذاشت. «حضرت قاسم (ع) گفت:وقتی عمویم انگشتر در دهانم گذاشت گویا چشمه آبی در دهانم جاری شد.»
حضرت قاسم (ع) به میدان بازگشت و این رجز را خواند:
لا تجزعی نفسی فکُلّ فانی الیوم تلقین ذویالجنان
ای نفس بیتابی مکن که مرگ هم راست و امروز هنگامه دیدار اهل بهشت است.
گلبرگ باغ حسن، در طوفان شمشیر و تیر و نیزه و سنگ قرار گرفت. ناگهان صدایش برخاست که یا عمّاه ادرک یا عمّاه ادرکنی.
۳۵ تن از دشمنان به دست حضرت قاسم (ع) کشته شده بودند. حضرت قاسم (ع) با ضربه شمشیر عمربنسعدبنعروةبننفیل که بر فرقش نواخت و نیزهای که شیبةبنسعد شامی در پشتش زد، از اسب به زمین افتاد و سپس زیر سُم اسبها شهید شد.
در زیارت ناحیه به تفصیل به شهادت حضرت قاسم (ع)، غارت زره و سوگواری اباعبدالله در کنارش اشاره شده است.
قاتل حضرت قاسم (ع) به دست اباعبدالله (ع) کشته شد. امام حسین (ع) در کنار حضرت قاسم (ع) گفت:به خداد سوگند بر عمویت گران است که صدایش بزنی و پاسخت نگوید یا سخن بگوید و سودمند نباشد. دور باد از رحمت الهی، قومی که تو را کشتند. خدایا شممارشان را بکاه و آنان را هرگز میامرز.
منابع:
۱. تاریخ طبری
۲. مقتلالحسین خوارزمی
۳. مناقب
۴. ابصارالعین
۵. نفسالمهموم
۶. مدینةالمعاجز
۷. مجالس شوشتری
۸. منتهیالآمال
۹. آینه در کربلاست (محمدرضا سنگری)
انتهای پیام/