به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از ایلام، یورش ارتش بعث عراق به این شهر دهلران و مقاومت مردم و عشایر این منطقه که باعث عقبنشینی دشمن شد نمونهای از اتفاقات مهم روزهای آغازین جنگ تحمیلی در این شهر است.
در سال 1360 که کشورمان تنها چند ماه از شروع جنگ را تجربه می کرد، «پرویز احمدی» یکی از فرماندهان سپاه این شهرستان از اهالی پایتخت بود که حرف های شنیدنی زیادی درخصوص آمدن به جبهه دهلران و دلاوری مردمان این دیار دارد. وی در کنار دیگر رزمندگان بومی برای دفاع از شهر جنگیده و بارها ارتش دشمن را از شهر دهلران عقب رانده. احمدی به آن روزها سفر میکند و از لحظاتی که بر مردم و همرزمانش در دهلران گذشته به خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از ایلام میگوید.
آقای احمدی وقتی که رژیم بعثی عراق جنگ تحمیلی را شروع کرد، شما کجا بودید و مشغول چه کاری بودید؟
وقتی جنگ شروع شد من مجرد بودم و به همراه خانواده در تهران زندگی می کردم. دانشجوی رشته حسابرسی بودم. با پیروزی انقلاب در پی دعوتنامه یکی از اقوام قرار شد برای ادامه تحصیل یا به کشور «سوئد» بروم یا به آمریکا. در حال بررسی شرایط بودم که جنگ تحمیلی شروع شد.
چطور شد که دعوتنامه شما از آمریکا به دهلران تغییر کرد؟
با آغاز جنگ، دیگر جایز نبود به دنبال اعزام به خارج برای ادامه تحصیل باشم، چون اصل انقلاب و موجودیت نظام در خطر بود، نظامی که خون شریف ترین بندگان خداوند متعال به پایش ریخته شده و بایستی با جانفشانی های دیگر حفظ می شد. بنابراین عزم خود را جزم کردم و آماده اعزام به جبهه می شدم.
از همان روزهای اول شروع جنگ، به طور دائم خبرهای حملات و تجاوزات عراقی ها در خطوط مختلف جنوب و غرب و شمال غرب توسط رسانه ها به دست مردم می رسید.
در سه چهار روز اول که وضعیت اعزام داوطلبان تقریباً نا مشخص بود، بنده در رابطه با امور کاری در دوم مهرماه 1359 سفری به تبریز داشتم. ظاهراً در دومین شب مهرماه، هنگامی که در راه مسافرت تبریز بودم، رادیو و تلویزیون اطلاعیه ای را منتشر و از مردم درخواست کرده بود که به علت پیشروی دشمن در استان ایلام و بی دفاع ماندن آن به مساجد محل خود مراجعه نمایند تا در دسته های 22 نفره به آنجا اعزام شوند.
وقتی سومین شب مهرماه 1359 به تهران رسیدم، فردای آن روز یعنی چهارم مهرماه پیگیر اعزام دسته های 22 نفره از مساجد به ایلام شدم که اگر هنوز اعزام انجام نشده به آنها بپیوندم، ولی دسته ها اعزام شده بودند و من بایستی انفرادی برای پیوستن به آنها اقدام می کردم.
به همین جهت به سازمان بسیج مستضعفین «در بلوار کریمخان زند، خیابان خردمند جنوبی» مراجعه و قرار شد بعد از آماده کردن وسایلم عازم جبهه جنگ شوم.
آن زمان تشکیلات بسیج سازماندهی شده نبود بلکه زیر نظر استانداری و وزارت کشور بود. ماشین، خانه و زندگی را به پدر سپردم و گفتم من به جبهه میروم و ممکن است دیگر برنگردم؛ اگر برنگشتم ماشین و وسایلم را بفروش و خرج کسانی که صلاح میدانی، بکن. صبح زود روز ششم مهرماه 59 یعنی در ششمین روز از جنگ، وارد ایلام شدم. آن زمان اردوگاه «سرطاف» که بعدها به جنگ زدهها و آوارگان اختصاص یافت، دست نیروهای ژاندارمری بود و یکسری از نیروهای مردمی را برای آموزش نظامی آنجا جمع کرده بودند. از ما درخواست کردند که چند روز آموزش نظامی مختصری به این نیروها بدهیم. در ادامه از من خواستند که آنجا بمانم و فقط به داوطلبان آموزش بدهم که قبول نکردم و گفتم من برای عملیات آمدهام. از استانداری ایلام خبر رسید که (استاندار آن زمان آقای ابراهیمی بود) دهلران بیپناه است و عراقیها هم نزدیک دهلرانند و باید نیروها را جمع و به سمت شهر حرکت کنید. تعدادی نیروی خوب جمع کردیم و روز دهم مهرماه وارد دهلران شدیم. چون راه از طرف مهران بسته بود و عراق مهران را هم گرفته بود از سمت میمه و ملکشاهی از زرینآباد سرازیر شدیم و از مسیر ارتفاعات «تینو» به دهلران آمدیم.
در ورود به دهلران، شهر و مردمش را چطور دیدید؟ آیا شهر اشغال شده بود؟ مردم آواره شده یا هنوز در شهر بودند؟
هنوز دهلران اشغال نشده بود و مردم در خانههایشان زندگی میکردند. بمباران عراقیها و بمبهای خوشهای که در اطراف موسیان و دهلران ریخته بودند باعث شهادت تعدادی از بچهها شده بود. آن موقع نیروها را پشت مقر قدیم سپاه در مدرسهای سازماندهی کرده بودیم. یکی از همراهانم خبرنگاری به نام آقای حسین فرهادی بود. تعدادی از بمبهای خوشهای را دو سه نفر با خودرو سیمرغ به سپاه آورده بودند و به محض اینکه درب جای بار ماشین را باز میکنند چند بمب غلتیده و به زمین افتاده و منفجر می شوند که افرادی که در کنار خودرو بوده نظیر کریم حاتمی، سرخی، و یا کسانی که از کنار آن رد می شدند مثل فرهادی زخمی شدند و به دلیل شدت جراحات به شهادت رسیدند و چراغ کریمی هم مجروح شد. بعد از آن خیلی سریع به اطراف شهر رفتیم و راکت و بمبهای خوشهای را جمعآوری کردیم تا خسارت جانی در بر نداشته باشند چون مردم تا به حال این بمبها را ندیده بودند و اطلاع زیادی از آن نداشتند ممکن بود بمبها را دستکاری کنند و دچار خسارت جانی شوند. عراق در 13 مهرماه پیشرویهای زیادی انجام داده بود. ما هم نه سلاح مناسب داشتیم و نه نیروی نظامی منسجم و با سختیهای زیادی با دشمن مقابله میکردیم.
نیروی نظامی سازماندهی شده و منسجمی در دهلران نبود؟
انقلاب اسلامی تازه شکل گرفته بود و پایگاههای مرزی و چاههای نفت از نیروهای ژاندارم و نظامی طاغوتی تخلیه شده بود و تنها با چند نفر از داوطلبان بومی به عنوان «جوانمرد» و عشایری با ابتداییترین سلاحهای شکاری محافظت میشد. نیروهای انقلابی حتی در پایتخت هم هنوز انسجام و ترکیب نظامی مناسب پیدا نکرده بودند و ما انتظار حملات همهجانبه عراق را نداشتیم. چندین استان مرزی ما نیز با کشور عراق مرز مشترک داشتند لذا محافظت از مرزها کار آسانی نبود. اما لشکر 84 خرمآباد در مهران حضور داشت. پس از عقبنشینی از مهران بخشی از این نیروها به همراه توپخانه به دهلران آمدند و در ارتفاعات «دالپری» در نزدیکی موسیان مستقر شدند.
در روزهای آغاز جنگ، عملیاتی در موسیان شکل گرفت که نیروهای بومی از جمله دو تن از سران عشایر دهلران به نامهای «خانمحمد محمدی» و «الیاس ملکی» و بچههای خرمآباد و درهشهر در آن حضور داشتند. در خصوص این عملیات اگر حضور ذهن دارید مطالبی بفرمایید.
در این عملیات دشمن ما را در خود موسیان دور زد. یک گروهان از تیپ خرمآباد در عملیات موسیان حضور داشت و توپخانهاش را با تراکتور میکشید. نفراتی از دشمن کشته شدند و تعدادی از رزمندگان و یکی از بچههای درهشهر به نام «پرویز نوروزی» که معلم بود شهید شد. دستش را از پشت بسته بودند و با تیربار به شهادت رسانده بودند. یکی دیگر از رزمندهها بنام «محمدرضا معتمدزاده» که در کشور ایتالیا دانشجو بود و برای تعطیلات تابستان به ایران آمده بود. وقتی جنگ شروع شد، گفت: من بروم ایتالیا و آن وقت کشور و انقلاب در خطر باشد؟ او را هم همانجا به همراه «حاج اصغر کلانی» اسیر کردند. در این عملیات برخی رزمندگان در وضعیت بدی به شهادت رسیده بودند. آن شب با غم و ناراحتی بسیار در دهلران ماندیم. چون در دهلران بیمارستانی وجود نداشت مهمانسرای شهر، مرکز بهداری و پانسمان مجروحان شده بود. از فردای آن روز مردم شهر را تخلیه کردند. ما جزو آخرین نفراتی بودیم که در دهلران مانده بودیم که بعد از سه روز به همراه حاج محمد کریمی فرمانده وقت سپاه ایلام در مقر سپاه را بستیم و به سمت ارتفاعات «تیناب زرینآباد» رفتیم. روز بعد برای برنامهریزی و سازماندهی مجدد به زرینآباد رفتیم و بعداً با بچهها گروههای چریکی تشکیل دادیم.
چه زمانی فرماندهی سپاه را برعهده گرفتید، قبل از شما چه کسانی فرمانده بودند؟
آن زمان آقای «محمد کریم لطفی» فرمانده سپاه دهلران بود. بعد از آقای «لطفی»، «عبد سبزی» و بعد از ایشان من فرمانده سپاه دهلران شدم. قبل از آن دو سه تا گروه چریکی تشکیل داده بودیم و در نقاط مختلف استان از میمک گرفته تا مهران و دهلران عملیاتهای چریکی انجام می دادیم تا اینکه آمدیم در دهلران مستقر شدیم. ششم فروردین سال 1360 من به عنوان فرمانده سپاه دهلران منصوب شدم و در این فاصله عراق دو بارحمله گسترده به دهلران انجام داد.
از سفر مقام معظم رهبری به دهلران و نقشی که شما در دعوت از ایشان داشتید و توطئه بنیصدر در دهلران خاطرهای دارید؟
بله! یکی از بهترین روزهای مقاومت پاسداران در دهلران که انرژی و انگیزه بسیار زیادی در بچههای پاسدار ایجاد کرد، سفر رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنهای به دهلران بود که شرح این ماجرا را در دفتر خاطراتم که در همان روزها نوشته ام بطور مفصل آورده ام.اما قبل از آن برخی در نظر داشتند که بنیصدر را به دهلران بیاورند و در شهر مانوری تبلیغاتی برگزار کنند. وقتی از نیت آنها آگاه شدم سریعا به ایلام رفتم و به برادر کریمی از این توطئه خبر دادم که برخی چنین برنامهای دارند و اگر امکان دارد شما برنامهریزی کنید تا از طریق برادرشان حاج داود کریمی که از فرماندهان سپاه در جنوب کشور بود و با حضرت آقا نزدیکی زیادی داشت حضرت آقا را به دهلران بیاورند تااین توطئه خنثی شود.
ایشان هم در تاریخ نوزدهم فروردین سال 60 به دهلران تشریف آوردند و بعد هم در نماز جمعه تهران گفتند که دهلران دست خودمان است. عراق هم برای اینکه نشان دهد چنین گفتهای واقعیت ندارد در16 خرداد همان به شهر حمله کرد. ما تا آن زمان چندین عملیات چریکی انجام داده بودیم ولی استعداد تجهیزات و نیروهای ما طوری نبود که بتوانیم عملیات گسترده انجام بدهیم. البته در عملیاتهای چریکی چون به دل دشمن نفوذ میکردیم اثر و ضربهاش خیلی بیشتر بود.
از اشغال شدن دهلران توسط نیروهای عراقی و بازپسگیری شهر توسط نیروهای خودی بیشتر بگویید؟
در یکی از عملیاتها، صبح زود روز شانزدهم خرداد سال 60 که هوا هنوز تاریک بود از دهلران بطرف چیلات حرکت کردیم و یک خمپاره انداز 120 میلی متری به همراه داشتیم. به نزدیکی چیلات که رسیدیم متوجه شدیم چند نفر از پشت سر بدنبال ما می آیند ابتدا فکر کردیم دشمن از پشت ما را محاصره کرده است ولی اینطور نبود آنها نیروهای خودمان بودند که چون هوا روشن شده بود با حمله عراق از دهلران خارج شده و برای آگاه کردن ما بدنبال ما آمده بودند تا برگردیم و با آنها مقابله کنیم. اتفاقاً آن روز بیشترین تعداد گلوله خمپاره و نفرات را برای عملیات چیلات با خودمان برده بودیم بنابراین سریع به ارتفاعات دهلران برگشتیم و نیروهای عراقی که کاملاً در تیررس و کنترلمان قرار داشتند را زیر آتش خمپاره هایمان قرار دادیم. بچههایی هم که در داخل شهر دهلران بودند پراکنده با آنان درگیر شده بودند. درگیریها خانه به خانه ادامه داشت و دو نفر از بهیاران در داخل خانهها شهید شده بودند. ظاهرا پیکرهایشان را تا باغ طالقانی برده و احتمالا در آنجا که در دست دشمن بود دفن کرده بودند. یکی از نوجوانهای ما نیز چند نفر از نیروهای عراقی را در داخل شهر کشته بود.
چرا با وجود حمله عراق، آنها در دهلران مستقر نشدند؟
نیروهای ارتش عراق هربار که دهلران را اشغال میکردند با مقاومت و رشادت رزمندگان که در درون شهر در ساختمانها پنهان شده و عملیات چریکی و تنبهتن میکردند مواجه میشدند. قصدآنها مانور تبلیغاتی بود که با فیلمبرداری از عملیاتشان و نشان دادن آن در تلویزیون عراق روحیه به سربازانش بدهند. در این عملیات هم این کار را کردند ولی بلافاصله شبکه استانی کرمانشاه نشان داد دهلران در دست نیروهای ایرانی است.
عراقیها پس از فرار از شهر، خمپارهانداز 60 میلیمتری و نارنجکهای دست نخورده لای زرورق را که از روی نفربرها به زمین افتاده بود و سلاح های سبک بجا گذاشته بودند و رفته بودند و حتی فرصت نکرده بودند که جنازه کشتههایشان را ببرند و همانجا در دهلران جا گذاشته بودند. اسیری که ظاهراً از نیروهای جیشالشعبی و نیروهای کردستان عراق بود را در داخل شهر گرفتیم. جنازه یکی از عراقیها دیده میشد که همراهش سماور سرقتی از خانههای مردم قرار داشت. سماور هنوز نو بود و کارتنش باز نشده بود.
قبل از حمله به دهلران، از باغ طالقانی و چاه آب تا مسیر آسفالته سمت دهلران را مینگذاری کرده بودیم. چون بارندگی که شده بود و شن و خاک هم روی جاده را گرفته بود، مینها دیده نمیشدند و در حمله گسترده عراقیها، آنها میخواستند با خیال راحت از جاده آسفالته عبور کنند که با این مینها برخورد کردند. وقتی خداوند بخواهد در دل دشمن هراس و رعب و وحشت ایجاد کند چه اتفاقی میافتد. یکی از بیمارستانهای صحرایی آنها با مین کناره جاده برخورد کرد و بخشی از آن جداشد. ماشین سوختشان روی مین رفته بود و چنان صدای انفجار مهیبی ایجاد کرد که بچههای ما در ارتفاعات دورتر هم صدای مهیب آن را در دل کوهها شنیده بودند. عراقیهای داخل ماشین و حتی اسلحههای داخلش ذوب و کشته شده بودند. آنها در دهلران با شکست مواجه شدند و عقبنشینی کردند.
هدفشان از تهاجم دوباره فقط تبلیغات بود که هزینه نسبتاً سنگینی هم برای آن پرداختند. سه روز بعد از حمله، از شبکه استانی کرمانشاه آمدند، برنامه تلویزیونی ترتیب دادند و از ما و رزمندگان تصویر و مصاحبه گرفتند. اتفاقات شهر دهلران برگ زرینی در تاریخ دوران دفاعمقدس و سابقه این شهر و مردمانش است.
گفتنی است آقای پرویز احمدی که در دوران پر فراز و نشیب و مخاطره ی جنگ تحمیلی از آسایش خود در پایتخت گذشت و سلاح برکف گرفت و با روح و جان ، خود را وقف دفاع از ارزش های انقلاب و تمامیت ارضی کشورمان نمود.
در طول دوران پر فراز و نشیب جنگ تحمیلی ، آن زمانی که دشمنان قسم خورده ایران در خواب های رنگین خود نقشه های شومی را در سر می پروراندند و به خیال خام خود سه روزه تهران را فتح می کنند و بر روی در و دیوار شهرهای ما می نوشتند ( آمده ایم که بمانیم)، نمی دانستند که پای غیرت ملی و تمامیت ارضی کشورمان به میان بیاید ، دانشجوی پایتخت نشین و دانش آموز مرز نشین ایرانی لباسی یکرنگ می پوشند و متجاوزین را تا خانه خود فراری می دهند.
چه زیبا امام راحل فرمودند جنگ تحمیلی نعمت بزرگی بود. نعمتی که برادری هایمان را مستحکم کرد و قلب هایمان را به هم نزدیک نمود تا مرزهای خاکی در قلب هر ایرانی خاکریزی باشد برای دور نگه داشتن دشمنان.
گفتگو از روح اله جام سحر
انتهای پیام/ب