به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ پس از واقعه کربلا و شهادت سیدالشهدا (ع) و یاران با وفایشان، دیگر حاکمان و شاهان از ترس بی آبرویی و آنکه به ذلت خاندان بنی امیه دچار نشوند، هر کدام از ائمه معصوم (ع) را با حیله و مکری مخصوص به شهادت رساندند، که البته شهادت از راه سم خوراندن و یا شمشیرهای زهرآلود توطئه همیشگی مخالفان اهل بیت (ع) و ذریهی آنان بود. از این روی حاکمان وقت، با این نگاه که با خاندان رسول الله دوستی دارند، به بهانههای مختلف مانند، مناظرههای علمی، جشنهای حکومتی و. آن بزرگواران را به دربار خود دعوت میکردند، تا به مردم زمانه بفهمانند با امامان شیعی دوستی دارند.
امام رضا (ع)، خورشید هشتم امامت و ولایت، پس از چندی از حضور خود در خراسان (استان مشهد)، به دعوت پسرعموی خود مأمون به دربار رفت. پیش از این مأمون از فضلا و عالمان هر کدام از ادیان دعوت کرده بود، نزد او بیایند و با حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) مناظره علمی داشته باشند.
شما مشروح این مناظره را میتوانید در زیر خوانده و یا در انتها بخشهایی از فیلم این مناظره، که مربوط به مجموعه تلویزیونی «ولایت عشق» میشود را مشاهده کنید.
مأمون به وزیر خود، «فضل بن سهل»، دستور داد صابی، بزرگ صائبین و هربذ اکبر، بزرگ آتش پرستان و علمای زرتشت و نسطاس رومی و علمای ادیان دیگر را جمع کند تا با آنها سخنی را در میان بگذارد.
«فضل بن سهل» همهی آنها را جمع کرد. مأمون به آنها گفت: «من پسر عمویی دارم که میخواهم با او مناظره کنید. فردا صبح همه شما نزد من حاضر شوید.»
فضل نوفلی روایت میکند که: ما نزد حضرت رضا (ع) نشسته بودیم که یاسر، خادمش، وارد شد و عرض کرد: «آقای من! مأمون خدمت شما سلام میرساند و میگوید فردا علمای ادیان مختلف نزد ما جلسهای تشکیل میدهند؛ شما هم تشریف بیاورید.»
امام (ع) فرمود: «به مأمون سلام برسان و بگو من منظور تو را میدانم و انشاء الله فردا صبح در مجلس تو خواهم بود.»
وقتی یاسر رفت، امام (ع) به من فرمود: «آیا میترسی آنها دلایل مرا رد کنند و مرا محکوم نمایند؟»»
من گفتم: «فدایتان گردم! بله؛ چون آنها اهل مجادله و انکار هستند و هر چه را شما بگویید قبول ندارند. اگر بگویید خدا یکی است، میگویند چرا؟ اگر بگویید محمد صلی الله علیه و اله و سلم رسول خداست، میگویند رسالتش را ثابت کن؛ و بالاخره هر دلیلی بیاورید با مغلطه و سفسطه رد میکنند. از آنها بپرهیزید!»
امام فرمود: «مأمون از کار خود پشیمان خواهد شد. من با علمای تورات با تورات خودشان، با علمای انجیل با انجیل خودشان، با علمای زبور با زبور خودشان، با صائبین به زبان عبرانی، با هرابذه به فارسی، و با علمای رومی به زبان رومی استدلال خواهم کرد و همهی آنها را مجاب خواهم نمود؛ و لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.»
فردا صبح حضرت رضا علیه السلام وضو گرفت و از منزل خارج شد. وقتی وارد مجلس شد، دید علمای ادیان و عدهای از بنیهاشم و بزرگان و کارگزاران حکومتی نزد مأمون نشستهاند. با ورود امام، مأمون و همه حاضرین به پا خاستند.
مأمون، امام (ع) را کنار خود نشاند، مدّتی با او گرم صحبت شد و سپس به جاثلیق گفت: «ای جاثلیق! ایشان پسر عموی من، علی بن موسی الرضا، از فرزندان فاطمه، دختر پیامبراسلام، و علی بن ابیطالب است. دوست دارم با او بحث کنی، اما انصاف را هم رعایت نمایی.»
جاثلیق گفت: «ای امیرمؤمنان! چگونه بحث کنم با مردی که میخواهد با من از کتابی سخن گوید که من آن را قبول ندارم و از سخنان پیامبری برای من دلیل بیاورد که به او ایمان ندارم؟!»
حضرت رضا (ع) در کمال آرامش فرمود: «ای نصرانی! اگر من با انجیلی که تو قبول داری، با تو بحث کنم، آیا میپذیری؟»
جاثلیق گفت: «مگر من میتوانم آنچه را انجیل بگوید، رد کنم؟ بله؛ به خدا قسم، حتی اگر خوشایندم نباشد و به ضررم تمام شود، هر چه انجیل بگوید قبول دارم.»
امام (ع) فرمود: «اینک هر چه میخواهی بپرس!»
جاثلیق گفت: «دربارهی نبوّت حضرت عیسی چه میگویی؟»
امام فرمود: «به نبوت حضرت عیسی و کتابش اعتقاد دارم، ولی به عیسایی که نبوّت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را انکار کند، ایمان ندارم.»
جاثلیق پرسید: «آیا شاهدی وجود دارد که حضرت عیسی به آمدن محمد مژده داده است؟»
امام فرمود: «آیا یوحنای دیلمی را قبول داری؟»
جاثلیق گفت: «به به! نزدیکترین دوست مسیح!»
امام فرمود: «آیا یوحنا نگفت عیسی مرا به دین محمد صلی الله علیه و آله وسلم مژده داد و خبر داد که بعد از او ظهور خواهد کرد؟ و آیا یوحنا این مژده را به یاران خود نگفت؟ و آیا آنها به محمد ایمان نیاوردند؟!»
جاثلیق گفت: «بله، ولی ما پیامبر عرب نمیشناسیم.»
امام (ع) شروع کرد به خواندن سفر سوم انجیل تا رسید به نام مبارک محمد صلی الله علیه و اله و سلم. بعد فرمود: «ای نصرانی! به حق مسیح و مادرش سوگند، آیا من عالم به انجیل هستم؟»
گفت: «آری»
امام مطالب مربوط به حضرت رسول اکرم و اهل بیت و امتش را از انجیل قرائت کرد و سپس پرسید: «ای نصرانی، در برابر این گفتههای انجیل چه میگویی؟! اگر انجیل را قبول نکنی و حضرت عیسی و حضرت موسی را تکذیب کنی که قتلت واجب است!»
جاثلیق گفت: «من به مطالب انجیل ایمان دارم.»
سپس از حضرت رضا (ع) اسامی حواریون (یاران نزدیک حضرت عیسی) را پرسید.
امام (ع) نام آنها را یک به یک بیان کرد و سپس فرمود: «اما ما به عیسای شما به جهت ضعفی که در عبادت و روزه و نماز داشت، اعتراض داریم!»
جاثلیق عصبانی شد و گفت: «من گمان میکردم امروز در میان ملت اسلام، از شما داناتر کسی نیست! عیسی همهی شبها بیدار بود و روزها روزه میگرفت و در عبادت هرگز کوتاهی نمینمود!»
امام فوراً فرمود: «اگر چنین است، حضرت عیسی برای چه کسی نماز میخواند و روزه میگرفت؟! شما که میگویید عیسی خداست!»
جاثلیق چیزی نگفت.
امام (ع) فرمود: «ای جاثلیق! من زنده کردن مردگان را به دست حضرت عیسی (ع) را انکار نمیکنم، ولی او به اذن خداوند مردگان را زنده میکرد.»
جاثلیق گفت: «زنده کردن مرده از افعال خداوند است و هر کس چنین کند یا کر و کور را شفا دهد، شایسته عبادت است.»
امام (ع) فرمود: «الیسع (یکی از پیامبران) نیز مانند حضرت عیسی، مردگان را زنده میکرد و کورها را شفا میداد و روی آب راه میرفت، ولی امت او هرگز او را خدای خود ندانستند. حضرت حزقیل (یکی دیگر از پیامبران) سی و پنج هزار مرده را در یک روز زنده کرد؛ در حالیکه شصت سال بود از دنیا رفته بودند و این مطلب در تورات هست.ای راس الجالوت! آیا این مطلب در تورات نیست؟»
گفت: «چرا.»
امام (ع) فرمود:: قریش نزد رسول خدا آمدند و گفتند: «مردگان را زنده کن!» رسول اکرم امیرالمؤمنین (ع) را خواست و فرمود: «به گورستان برو و افرادی را که اینها نام میبرند، صدا بزن و بگو محمد میگوید به اذن خداوند از جای خود حرکت کنید!» آنان زنده شدند و به رسالت پیامبر اسلام اقرار کردند.
آری، پیامبر اسلام بیماران و دیوانگان را شفا میداد و با حیوانات سخن میگفت، ولی ما مسلمانها او را خدای خود نگرفتیم. همچنین یکی از انبیاء بنی اسرائیل به امر خداوند به یک مشت استخوان پوسیده خطاب کرد که «به اذن خداوند از جای خود حرکت کنید.» آنها همه زنده شدند. ابراهیم خلیل پرندگانی را قطعه قطعه کرد و آنها را کوبید و هر قسمت را سر کوهی قرار داد؛ وقتی آنها را خواند، همه زنده شدند.
حضرت موسی(ع) با هفتاد نفر از برگزیدگان امّت خود به کوه طور رفت و آنها در اثر درخواست نابجای خود که گفتند میخواهیم خدا را ببینیم، به وسیلهی صاعقهای هلاک شدند. آنگاه حضرت موسی دعا کرد و آنها زنده شدند. زنده کردن مردگان به دست پیامبران الهی نمونههای بسیار دارد.
من این داستانها را نقل کردم تا نتوانی آنها را رد کنی. آیا هر کس مردگان را زنده کند باید پرستش شود؟ اگر چنین است پس همهی این پیامبران باید پرستش شوند. چه میگویی؟!»
جاثلیق گفت: «حق به جانب تو است و خدایی جز خدای یگانه نیست.»
سپس امام رضا علیه السلام به راس الجالوت رو کرد و فرمود: «تو را به حق آن ده آیهای که بر حضرت موسی علیه السلام نازل شد، آیا خبر محمد صلی الله علیه و آله وسلم را در تورات ندیدهای؟»
رأس الجالوت گفت: «چرا.»
امام پرسید: «آیا در انجیل گفتار عیسی علیه السلام را دیدهای که فرمود: «من بهزودی نزد خدای خود میروم و بعد از من " فارقلیطا" خواهد آمد و به حقانیّت من گواهی خواهد داد، همانگونه که من به حقانیّت او گواهی میدهم؟»
جاثلیق گفت: «آری؛ این سخنان در انجیل هست.»
امام فرمود: «به شما بگویم انجیلی را که گم کردید، در کجا یافتید؟»
جاثلیق گفت: «ما فقط یک روز آن را گم کردیم و دوباره بدون هیچ کموکاستی پیدایش نمودیم.»
امام فرمود: «اطلاع تو نسبت به انجیل بسیار کم است. اگر آن را فقط یک روز گم کردهاید، چرا در آن این همه اختلاف است؟ بدان هنگامی که انجیل از میان شما گم شد، نصاری دور هم جمع شدند تا ببینند چه باید بکنند.
«لوقا» و «مرقابوس» گفتند انجیل در سینهی ما محفوظ است، آن را خواهیم نوشت.
سپس با «یوحنا» و «متی» دور هم جمع شدند و این چهار انجیل را نوشتند؛ لذا اناجیل چهارگانه با هم اختلاف دارد.»
جاثلیق گفت: «من امروز فهمیدم که مطلب از چه قرار بوده؛ و بر فهم و علم من افزوده شد.»
سپس امام رضا علیه السلام نمونههایی از اختلاف میان انجیلها را بیان فرمود؛ به طوری که جاثلیق گفت: «لوقا و مرقابوس و متی در مورد حضرت مسیح، شهادت دروغ دادهاند.» پس گفت: «ای دانشمند مسلمانان! مرا معاف بدار و بگذار دیگران سؤالات خود را مطرح کنند که به مسیح سوگند، در میان علمای مسلمانان، کسی مانند شما نیست.»
مناظره حضرت (ع) با رأس الجالوت: امام رضا علیه السلام روی به رأس الجالوت، بزرگ یهودیان، کرد و فرمود: «تو میپرسی یا من بپرسم؟»
گفت: «من میپرسم؛ ولی باید از تورات و انجیل یا زبور داود و صحف ابراهیم و موسی با من صحبت کنید. شما نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم را چگونه اثبات میکنید؟»
فرمود: «موسی بن عمران و عیسی بن مریم و داود به نبوت او شهادت داده اند.»
راس الجالوت گفت: «کجا؟»
امام فرمود: «مگر حضرت موسی به بنی اسرائیل وصیّت نکرد که به زودی پیغمبری از برادران شما خواهد آمد؛ او را تصدیق کنید؟»
گفت: «بله؛ این سخن موسی است.»
امام فرمود: «آیا از برادران بنی اسرائیل پیغمبری جز محمد آمده است؟»
گفت: «نه»
امام فرمود: «مگر در تورات نیامده که نور از کوه طور و کوه ساعیر و کوه فاران ظهور کرد؟»
گفت: «بله؛ اما تفسیرش چیست؟»
امام فرمود: «ظهور نور در طور سینا همان وحی خداوند است بر موسی علیه السلام و روشنی کوه ساعیر همان وحی است به حضرت عیسی علیه السلام؛ و مقصود از نوری که از کوه فاران آمده، رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم است. زیرا فاران نام یکی از کوههای اطراف مکه است که رسول خدا از آنجا مبعوث شده است.»
سپس حضرت رضا علیه السلام نمونههایی از مژدههای پیامبران را که در تورات آمده ذکر کرد و از قول «شعیای پیغمبر» و «حیقوق پیغمبر» نشانههای حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم را بیان فرمود: و از کتاب زبور داود، قسمتی را برای راس الجالوت خواند که تنها دربارهی حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم صدق میکرد.
سپس فرمود: «ای رأس الجالوت! من از تو میپرسم دلیل نبوت حضرت موسی علیه السلام چیست؟»
راس الجالوت گفت: «شکافتن دریا، تبدیل عصا به اژدها، جاریکردن آب از سنگ، انتشار نور از انگشتها و معجزات دیگرش.»
امام فرمود: «راست گفتی. اگر کارهای خارق العاده دلیل بر نبوت حضرت موسی است، پس چرا شما به نبوت حضرت عیسی اقرار نمیکنید؛ در صورتی که او مردهها را زنده میکرد، بیماران صعب العلاج را شفا میداد و از گل پرنده میساخت و به آنها جان میبخشید؟»
راس الجالوت گفت: «ما این معجزات را از عیسی ندیدهایم.»
امام فرمود: «شما معجزات موسی را هم ندیدهاید، فقط از اصحابش شنیده اید.»
رأس الجالوت از جواب عاجز شد و چیزی نگفت.
امام رضا علیه السلام فرمود: «جریان حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم هم چنین است. او کتابی نخواند و سر کلاس معلّمی حاضر نشد، ولی کتابی آورد که از گذشتگان و آیندگان تا روز قیامت خبر میدهد. او از اسرار مردم خبر میداد و معجزاتی فراوان و غیر قابل شمارش داشت.»
امام با هربذ اکبر که عالم زرتشتیان بود سخنی کوتاه گفت و او نیز از جواب عاجز شد.
سپس فرمود: «هر کس سؤالی دارد، بپرسد.»
عمران صائبی که از علمای زبردست بود، گفت: «من با افراد زیادی در کوفه و بصره بحث کردهام، ولی کسی نتوانسته به من ثابت کند که این جهان خدای واحدی دارد. شما برای من ثابت کنید.»
امام با او به مباحثه پرداخت و آنقدر درباره وجود خداوند و صفاتش صحبت کردند که سرانجام عمران گفت: «شهادت میدهم که "الله" همان گونه است که شما وصف کردید و او را یگانه شمردید؛ و شهادت میدهم که محمد بنده اوست که به دین حق و هدایت از جانب او مبعوث شد.»
سپس خود را به خاک انداخت و سجده کرد و مسلمان شد.
سایر حضار که دیدند عمران، با اینکه در مباحثه بسیار قوی بود، مسلمان شده، جرأت نکردند چیزی بگویند و همگی از مجلس خارج شدند.
حسن بن محمد نوفلی در ادامهی روایت میگوید: آن شب امام علیه السلام عمران را برای شام دعوت کرد. سپس یک دست لباس و یک مرکب با ده هزار درهم به عمران هدیه کرد و او را سرپرست صدقات بلخ قرار داد. مأمون هم ده هزار درهم و فضل بن سهل نیز پول زیادی به او بخشیدند.
از آن پس عمران در دفاع از اسلام با علمای ادیان دیگر بحث میکرد و آنها را شکست میداد.