به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ رسانه انگلیسی «بی بی سی» عنوان رسمی این رسانه در فیسبوک را به عمد از «بی بی سی افغانستان» به «بی بی سی دری» تغییر داد. این اقدام بی بی سی را برخی از کاربران فضای مجازی اقدامی تفرقه افکنانه دانستند که موجب راهاندازی کمپین «آنلایک» علیه این رسانه توسط کاربران افغان شد.
این کاربران معتقدند که فارسی زبان مشترک آنها است و این اقدام رسانه انگلیسی برای جداسازی نرم و ایجاد تفرقه بین کشورهای حوزه زبان فارسی است. اقدام اخیر بیبیسی، واکنشهایی در میان اهالی قلم و فرهنگ سه کشور فارسیزبان داشت. هفته گذشته جمع قابل توجهی از نویسندگان و اهالی فرهنگ و اندیشه سه کشور تاجیکستان، ایران و افغانستان با ارسال نامهای خواستار تغییر این عنوان شدهاند.
محمود فتوحی، استاد دانشگاه و پژوهشگر حوزه زبان و ادبیات فارسی، در یادداشتی در اینباره مینویسد:
چند سالی است نهادها و گروههایی میکوشند تا با جداسازی تعبیر کهن پارسیِ دری، زبان کهن فارسی را دو شقه و بل سه شقه کنند و ساکنان «سرزمین فارسیگویان» را در سه کشور افغانستان، ایران، تاجیکستان گرفتار نزاعهای سیاسی بر سر زبان نمایند. اخیراً نیز بنگاه خبری BBC بخش فارسی افغانستان را در فیسبوک خود به بخش دری افغانستان تغییر داده است، اما این جداسازی نوعی فتنه انگیزی است و خلاف واقعیت تاریخی.
دو واژه دری و فارسی از گذشتههای بسیار دور هماره، در کنار هم در وصف یک زبان واحد به کار رفتهاند. در اغلب منابع کهن عربی از قرن سوم به این سو این دو واژه به صورت «الفارسیة الدریة» صفت و موصوف ثبت شده است. در این زنجیره یادداشتها شواهد تاریخی موجود در متون کهن زبان فارسی تا امروز را به تفاریق جهت آگاهاندن جداییافکنان و هواداران ایشان تقدیم میکنم.
فارسیِ دَری (درس نخست)
«برای مدیران BBC که نمیدانند فارسی و دری یک زبان است نه دو زبان»
غزنی (غزنین و غزنه) شهری است در مرکز شرقی افغانستان. سلطان محمود غزنوی (361–421 ه. ق) در این شهر حکومت میراند. فرخی سیستانی شاعر، همشهری رستم یل سیستانی شاهنامه، در غزنین محمود را به گسترش زبان دری برای پارسیان مدح کرده است.
اندر عرب دَرِ عربی گویی او گشاد
و او باز کرد پارسیان را در دَری
(فرخی سیستانی)
محمود درِ زبان دری را به روی پارسیان باز کرد. از این سخن معلوم میشود که پارسیان (اهل سرزمینهای پارس) به دری سخن میگفتند.
فارسی دری(درس دوم)
سنایی غزنوی (525) اهل غزنین افغانستان بود و بیشتر عمر خود را در آنجا گذراند. کتاب مشهور حدیقة الحقیقه را که نزد علی بن منور میفرستد، با لقب «قرآن پارسی» یاد میکند:
یک سخن بیش و عالمی دانش
همچو قرآن پارسی خوانش
سنایی در شعری میگوید:
نیستی اندر طریق شعر گفتن آنچنانک
بوحنیفه گفت در شعری برای عنصری
«اندرین یک فن که داری و آن طریق پارسی است
دست دست تست کس را نیست با تو داوری»
ابوحنیفه اسکافی (زنده در 451 ق) که سنایی از او یاد کرده اهل غزنه و شاعر دربار غزنوی بوده است. ابوحنیفه در شعری ستایش عنصری کرده و گفته که در شیوۀ پارسی کسی به پای تو نمیرسد.
فارسی دری(درس سوم)
نظامی گنجوی (ف 612 ق) اهل شهر گنجه در شمال غربی جمهوری آذربایجان امروزی گفته است که به زبان دری شعر میسراید:
چو در من گرفت آن نصیحتگری
زبان برگشادم به دُرّ دری (شرف نامه نظامی)
نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست (نظامی)
فارسی دری(درس چهارم)
ابوالقاسم فردوسی اهل شهر توس(مشهد امروزی) است و هزار سال پیش شاهنامه - کتاب هویت ایرانیان - را سروده است. او زبان دری را در معنای فارسی به کار میبرد. واژه «بیور» را از زبان پهلوی به «ده هزار» در زبان دری ترجمه میکند. «ده هزار» دری همان ده هزار فارسی است:
کجا بیور از پهلوانی شمار
بود بر زبان دری ده هزار (شاهنامه)
در شاهنامه فارسی و دری یکی است.
بفرمود تا پارسی و دری
نبشتند و کوتاه شد داوری (شاهنامه)
ناصر خسرو قبادیانی اهل روستای یمگان در ولایت بدخشان افغانستان است. او در ارجگذاری به شعر دری خود میگوید که
« من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرِّ لفظ دَری را»
او باز شعر خود را فارسی مینامد و میگوید اشعار فارسی و تازی مرا بخوان و به یادگار دار:
اشعار به پارسی و تازی
برخوان و بدار یاد گارم
وقتی به تبریز در غرب ایران میرسد قطران شاعر را میبیند که به «زبان فارسی» شعر نیکو میگفته است. ناصر خسرو در سفرنامه نوشته:
«در تبریز قطران نام شاعری را دیدم شعر نیک میگفت اما زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیش آمد. دیوان منجیک و دیوان دقیقی را بیاورد و هر معنی که او را مشکل بود بپرسید با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر بخواند». منجیک ترمذی که شعرش فارسی بوده نیز اهل تِرمَذ است از مناطق مرزی ازبکستان و افغانستان.
فارسی دری(درس پنجم)
سعدی شیرازی شاعر قرن هفتم هجری و سیزدهم میلادی است. او در اقلیم پارس در جنوب ایران زیسته است. در دیوانش نظم دری را بسیار ستایش کرده و میگوید که بلبلان دستانسرای عاشق باید از سعدی شیرازی «سخن گفتن دری» بیاموزند. قلم سعدی چونان پیراهن هزار آستین است که درّ دری از آن میریزد.
چون در دورسته دهانت
نظم سخن دری ندیدم
(سعدی)
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
(سعدی)
قلمست این به دست سعدی در
یا هزار آستین در دری
(سعدی)
او پارسی خود را نیز چونان دری خود ستوده و تفاوتی میان پارسی و دری در آثار او یافته نمیشود.
نرنجم ز خصمان اگر برتپند
کز این آتش پارسی در تبند
(سعدی)
چو آب میرود این پارسی به قوت طبع
نه مرکبیست که از وی سبق برد تازی
(سعدی)
و در گلستان مینویسد:
«با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همیکردم، که جوانی از در درآمد و گفت: در این میان کسی هست که پارسی داند؟ اشارت به من کردند. گفتش خیر است.
گفت: پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزع است و به زبان پارسی چیزی میگوید و مفهوم ما نمیگردد ... ».
فارسی دری(درس ششم)
حافظ اهل شیراز و دیوانش را حافظۀ ایرانی گویند. او همشهری سعدی است و در سرزمین پارس زیسته است. در شهری که بیشترین میراث پارسها را در خود دارد. حافظ شعر خود را «نظم دری» و «قند پارسی» مینامند و هیچ تمایزی میان دری و فارسی در دیوانش مشهود نیست. او سه بار لفظ دری و سه بار لفظ پارسی را برای زبان شعر خود به کار میبرد. شعر خود را «نظم دری» نامیده و گفته کسی لطف شعر حافظ را میشناسد که سخن گفتن دری بداند. باز شعر خود را قند پارسی می داند. جالب است که افتخار او بیشتر به صفت نظم دری زبان است و کمتر فارسی.
الف) دری
ز من به حضرت آصف که میبرد پیغام
که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری
(حافظ)
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
(حافظ)
چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ
تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
(حافظ)
ب) فارسی
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
به شعر فارسی صوت عراقی
(حافظ)
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
(حافظ)
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
(حافظ)
فارسی دری(درس هفتم)
جلال الدین محمد بلخی معروف به مولانا(مولوی) صاحب مثنوی معنوی، زادۀ بلخ افغانستان است. او هماره و همه جا زبان شعری خویش را پارسی میخواند و هر دم میگوید «پارسی گوییم». جالب است که از اصطلاح «زبان دری» در سخن این زادۀ افغانستان نشانی نیست:
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
پارسی گوییم یعنی این کَشش
زان طرف آید که آمد آن چَشش
(مثنوی)
خمش از پارسی تازی بگویم
فؤادٌ ما تسلّیهِ المُدام
(دیوان شمس)
پارسی گوییم شاها آگهی خود از فؤاد
ماه تو تابنده باد و دولتت پاینده باد
(دیوان شمس)
نالهای کن عاشقانه درد محرومی بگو
پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو
(دیوان شمس)
مولوی بارها به شنوندهاش هشدار میدهد که عربی را رها کند و پاسبان پارسی باشد:
پارسی گوییم تازی را بهل
هندوی این ترک شو از جان و دل
(مثنوی)
آنجا که مخاطب او مسلمانان جهاناند، همه را به سخن گفتن پارسی فرا میخواند زیرا پارسی شکر است و شرط نیست در بزم به تنهایی شکر خوردن:
مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم
که نبود شرط در بزمی شکر خوردن به تنهایی
(دیوان شمس)
اخلایی اخلایی، زبان پارسی می گو
که نبود شرط در حلقه، شکر خوردن به تنهایی
(دیوان شمس)
منبع:تسنیم
انتهای پیام/