مولانا در کتاب مثنوی، ماجرای ساختن کشتی توسط حضرت نوح (ع) و ماجرای مسخره قوم را چنین بازگو میکند:
مشرکان برای مسخره کردن حضرت نوح (ع) به گرد او جمع شده بودند؛ و میگفتند: شگفتا! در بیابانی که چاه و آبی وجود ندارد، این مرد کشتی میسازد، زهی نادانی و ابلهی!
یکی میگفت: ای پیر! سوار کشتی شو و با شتاب حرکت کن.
دومی میگفت: پر و بالی هم برای آن بساز.
سومی میگفت: دنباله کشتی که میسازی کج است.
چهارمی میگفت: آری! پشت این کشتی کج و ناهموار است.
پنجمی میگفت: ای آقای کشتی ساز، پس پالانش کو؟!
شِشُمی میگفت: درست دقت کن، پایش هم کج است.
هفتمی میگفت: نه بابا! کشتی نمیسازد، این مشک تو خالی است.
هشتمی میگفت: این حمار را چه کسی سوار شود؟!
نُهمی میگفت: این حمار چگونه جو میخورد؟ زیرا حمار بدون خوردن جو، باری به منزل نمیرساند.
دَهَمی میگفت: ای پیر! مگر بیکار هستی، یا پیرو و فرتوت شدهای و عقل از سرت پریده است.
حضرت نوح (ع) در مقابل همه آن گفتار بیهوده، بیش از یک پاسخ نداشت، به آنها میفرمود: «کشتی سازی من در بیابان بی آب، به دستور خداوند است، و این مسخرهها و نیشخندها از اهمیت کار من نمیکاهد.»
نوح اندر بادیه کشتی بساخت
صَد مثَل گو از پی تَسخُر بتاخت
در بیابانی که چاه و آب نیست
می کند کشتی چه نادان ابلهی است
آن یکی میگفت: این کشتی بتاز
و آن یکی میگفت: پَرش هم بساز
آن یکی میگفت: دنبالش کژ است
وآن یکی میگفت: پشتش کژمژ است
آن یکی میگفت پالانش کجاست؟
و آن یکی میگفت: پایش کژ چراست؟
آن یکی میگفت کاین مشکی تهی است
وآن یکی میگفت: این خر بهر کیست؟
آن یکی میگفت: جو چون می خورد؟
ورنه بارت کی به منزل می برد؟
آن یکی میگفت: بی کاری مگر
یا شدی فرتوت و عقلت شد ز سر
او همیگفت: این به فرمان خداست
این بِچُربَکها نخواهد گشت کاست
منبع: قصه های قرآن به قلم روان، محمد محمدی اشتهاردی
انتهای پیام/