به گزارش خبرنگارحوزه رادیو تلویزیون گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ قرآن سرتاسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتماً اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی و فهم بهتر و بيشتر آيات قرآن كريم هر شب تفسير آياتی از اين معجزه الهی را برای شما آماده میكنيم.
سوره آل عمران سومین سوره قرآن کریم است که 200 آیه دارد. عمران نام سه نفر از اشخاص مشهور بوده است: نام پدر حضرت موسی (ع)، پدر حضرت مریم (ع) و پدر حضرت علی (ع )که بیشتر به ابوطالب مشهور بوده است. ولی در این سوره بیشتر منظور از آل عمران پدر حضرت مریم و همسرش و حضرت مریم (ع) وحضرت عیسی (ع) است. این کلمه دو بار در این سوره به کار رفته است.
سوره آل عمران یادآور طبقات و رده هایی از انسان ها است که خداوند متعال آنها را از میان جامعه بشری گزینش و انتخاب کرده است و اینان عبارتند از: آدم نوح آل ابراهیم و آل عمران. در این سوره مطالب زیادی از جمله: ماجرای جنگ احد، مطالب فراوانی راجع به جهاد، مباهله، دعوت یهود به اسلام، امر به صبر و پایداری، بیان فضیلت شهدا و چند دعای زیبا آمده است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ
و [ياد كن] هنگامى را كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم سپس شما را فرستاده اى آمد كه آنچه را با شماست تصديق كرد البته به او ايمان بياوريد و حتما ياريش كنيد آنگاه فرمود آيا اقرار كرديد و در اين باره پيمانم را پذيرفتيد گفتند آرى اقرار كرديم فرمود پس گواه باشيد و من با شما از گواهانم (۸۱)
فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
پس كسانى كه بعد از اين [پيمان] روى برتابند آنان خود نافرمانانند (۸۲)
أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ
آيا جز دين خدا را مى جويند با آنكه هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوى او بازگردانيده مى شويد (۸۳)
قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ
بگو به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گرديده و آنچه به موسى و عيسى و انبياى [ديگر] از جانب پروردگارشان داده شده گرويديم و ميان هيچ يك از آنان فرق نمى گذاريم و ما او را فرمانبرداريم (۸۴)
وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ
و هر كه جز اسلام دينى [ديگر] جويد هرگز از وى پذيرفته نشود و وى در آخرت از زيانكاران است (۸۵)
اين آيات بى ارتباط با آيات قبل نيست، سياق آن و سياق آيات قبل هم يكى است و سخن با همان وحدتش جريان دارد و خلاصه اينكه اين آيات دنباله همان آيات است گویى خداى تعالى بعد از آنكه بيان كرد كه اهل كتاب در علمى كه به كتاب داشتند و در دينى كه خدا به ايشان داده بود همواره اخلال و سنگ اندازى مى كردند. و كلمات خدا را جابجا مى نمودند و مى خواست ند به اين وسيله حقايق را بر مردم مشتبه سازند و بين پيامبران تفرقه انداخته و بگويند: ما آن پيامبر را قبول داريم ولى اين (يعنى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را قبول نداريم و نيز بعد از اينكه اين تهمت را نفى كرد، كه پيغمبرى از پيامبران چون موسى و عيسى (عليهماالسلام ) دستور داده باشد كه خود او و يا غير او را مثلا يكى از پيامبران را و يا ملائكه را ارباب خود بگيرند، همانطور كه نصارا بصراحت و بى رودربايستى مى گويند، عيسى خداست و همانطور كه از ظاهر كلام يهود چنين چيزى استفاده مى شود اينك در اين آيات، تخطئه يهود و نصارا را شدت بخشيده و مى فرمايد: نه تنها آن دو بزرگوار چنين چيزى را نگفته بودند بلكه نمى توانستند بگويند، براى اينكه خداى تعالى از تمامى انبيا پيمان گرفته كه به همه پيامبران ايمان آورند - چه پيغمبران قبل از خودشان و چه بعد از ايشان و او را يارى كنند، به اين معنا كه هر پيغمبرى، پيغمبران قبل از خود را تصديق كند، و مردم را به آمدن پيغمبران بعد از خودش بشارت دهد. همانطور كه عيسى (عليه السلام )، پيامبر قبل از خود يعنى موسى را تصديق كرد و به آمدن پيامبر بعد از خودش يعنى محمد (صلى اللّه عليه و آله ) بشارت داد، و همچنين خداى تعالى از انبياء پيمان گرفت، كه از مردم و امت خود پيمان بگيرند، و حداقل آنان را شاهد بر خودشان قرار دهند.
در دو آيه بعد بيان مى كند كه اين همان اسلام است كه حكمش در همه آسمانها و زمين گسترش مى يابدو در چهار آيه بعد به رسول گرامى خود دستور مى دهد كه خود آن جناب نيز طبق اين پيمان عمل نموده و آنرا قبول كند و در نتيجه هم به خدا ايمان بياورد و هم به تمامى احكامى كه خداى تعالى بر انبياى خود نازل كرده است.
و خلاصه اينكه، هر پيغمبرى تمامى پيغمبران قبل از خود و بعد از خود را تصديق كند و بين پيغمبران جدائى نيندازد، و نيز دستور مى دهد به اينكه تسليم خداى سبحان باشد، و اين تسليم شدن را، هم از ناحيه خودش انجام دهد و هم از ناحيه امتش تا در نتيجه همه خلائق تسليم او شوند، يا بى واسطه مثل انبياء و يا با واسطه مانند امتهاى انبياء كه ان شاء اللّه بيانش در ذيل همين آيات مى آيد:
مراد از ميثاق(و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين...)
و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاء كم رسول مصدق لما معكم لتومنن به و لتنصرنه
اين آيه از ميثاقى خبر مى دهد كه گرفته شده. حال بايد ديد، آيا منظور ميثاقى است كه از ديگران براى انبياء گرفته شده و يا منظور ميثاقى است كه از خود انبيا گرفته شده ؟ از اينكه دنبالش خطاب به مردم كرده و فرموده : (ثم جاءكم رسول ) مى تواند منظور از عبارت (ميثاق النبيين ) ميثاقى باشد كه از مردم براى انبيا گرفته شده است. و از اينكه خطاب به انبيا فرموده : (ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى...) و همچنين فرموده : (قل آمنا باللّه...) مى تواند منظور از عبارت (ميثاق النبيين ) ميثاقى باشد كه از خود انبيا گرفته شده، پس در حقيقت ميثاقى كه گرفته شده، از خود انبياء گرفته شده، چون ميثاق مردم هم به وسيله انبيا گرفته شده است.
و بنابراين كلمه (النبيين ) هم مى تواند انبيائى باشد كه برايشان از مردم ميثاق گرفته شده و هم انبيائى باشد كه از خودشان ميثاق گرفته شده، عبارت با هر دو مى سازد. ليكن سياق آيه : (ما كان لبشر ان يوتيه اللّه...) تا آخر دو آيه و اتصالش به آيه مورد بحث تاءييد مى كند كه مراد، ميثاقى است كه از خود انبياء گرفته شده، چون وحدت سياق مى رساند كه انبيا بعد از آنكه خدا كتاب و حكم و نبوتشان داده، ممكن نيست مردم را به سوى شرك و شريك بخوانند. و چطور چنين چيزى ممكن است با اينكه از آنان ميثاق گرفته شده به ايمان و به اينكه ساير پيغمبران را كه به سوى توحيد خداى سبحان دعوت مى كرده اند يارى كنند؟بنابراين مناسب همين بوده كه سخن از ميثاق بياورد، از اين جهت كه از خود انبيا گرفته شده است.
و در جمله (لما آتيتكم من كتاب و حكمة ) در كلمه (لما) دو قرائت است : يكى قرائت مشهور كه لام را به فتحه مى خوانند، و يكى قرائت حمزه كه آن را به كسره خوانده و لام را لام تعليل و (ما) را موصوله گرفته. و ليكن ترجيح با قرائت به فتحه است، بنابر اين قرائت كه لام مفتوح و كلمه (ما) بدون تشديد باشد، قهرا (ما) موصوله خواهد بود، و كلمه (آتيتكم ) كه (آتيناكم ) هم قرائت شده صله آن است و ضميرى كه بايد از صله به موصول برگردد، حذف شده، چون جمله (من كتاب و حكمة ) مى فهمانده كه در اينجا ضميرى حذف شده، و موصول مذكور مبتداء و خبرش جمله (لتومنن به...) است. و لام در كلمه (لما) ابتدائيه و در كلمه (لتومنن به ) لام قسم است. و مجموعه جمله (لما آتيتكم من كتاب...) بيان ميثاقى است كه گرفته شده و معناى آيه اين است (بياد آر زمانى را كه خداى تعالى از پيامبران پيمانى گرفت، و آن اين بود: هر آينه آنچه من از كتاب و حكمت بشما دادم (و در آن كتاب، خبر دادم از پيغمبر بعدى ) و سپس رسولى به سويتان آمد كه تصديق كننده كتاب و حكمت شما بود. البته بايد (امروز) به او ايمان بياوريد و ياريش كنيد). (به اين معنا كه خبر آمدنش و حقانيتش را از خلق پنهان نداريد).
وجه ديگر در آيه كه جواب شرط باشد
ممكن هم هست كلمه (ما) شرطيه و جزايش جمله (لتومنن به ) باشد، آن وقت معنايش اين مى شود كه : (بياد آر زمانى را كه خداى تعالى از پيامبران پيمانى گرفت، و آن اين بود كه : اگر من كتاب و حكمتى به شما دادم و سپس رسولى به سويتان آمد تصديق كننده كتاب و حكمت شما، سوگند مى خورم كه بايد به او ايمان بياوريد و ياريش كنيد)و اين وجه هم بهتر است بخاطر اينكه دخول لام سوگندى كه خود سوگندش حذف شده، در جواب آن سوگند كه جزاى شرط هم باشد مشهورتر است. و لام (لتومنن ) و (لتنصرن ) لام قسم است و هم معناى جمله سليس تر و روشن تر است و هم اينكه شرط در موردى كه سخن از ميثاق و پيمان است، معروف تر است.
خطاب در جمله (آتيتكم ) و در (جاءكم ) هر چند كه بر حسب نظر ابتدائى به انبيا است، ليكن اينكه دنبالش فرمود: (ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى )، خود قرينه است بر اينكه خطاب مجموعا به انبيا و ملتهاى ايشان است، به اين معنا كه خطاب مختص به انبيا است، ولى حكمش شامل انبياء و امت هاى ايشان است. پس بر امت ها نيز واجب است كه ايمان بياورند و يارى كنند، همانطور كه بر انبياء است كه ايمان بياورند.
و ظاهر جمله (ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم ) بخاطر وجود كلمه (ثم ) (سپس ) بعد زمانى است. و اين معنا را مى رساند كه : (بر پيغمبر سابق واجب است كه به پيغمبر بعد از خودش (كه بشارت آمدن او به وى داده شده ) ايمان بياورد و او را (با اعلام آمدنش و علائم ظهورش به مردم ) يارى كند).
البته از جمله (قل آمنا باللّه...) استفاده مى شود كه پيمان ماخوذ، تنها اختصاص به پيامبر سابق نسبت به لاحق ندارد، بلكه شامل لاحق نسبت به سابق نيز مى شود، يعنى بر لاحق هم لازم است كه به پيغمبر سابق ايمان آورده و او را، يارى كند. و ليكن اين استفاده از فحواى خطاب است، نه از لفظ آيه كه ان شاء اللّه العزيز به زودى بيانش مى آيد.
و در جمله (لتومنن به و لتنصرنه ) ضمير اول (بِهِ) هر چند كه ممكن است به كلمه (رسول ) برگردد. همانطور كه ضمير دوم بطور مسلم به رسول بر مى گردد. و مانعى ندارد كه رسول بعدى موظف باشد به رسول قبلى ايمان بياورد، همچنانكه در آيه (آمن الرسول ) فرموده : كه رسول اسلام و مؤ منين بخدا و ملائكه و رسولان سابق ايمان دارند. و ليكن از ظاهر جمله : (قل آمنا باللّه و ما انزل علينا و ما انزل على ابراهيم...) بر مى آيد كه ضمير اول به (لما اتيتكم من كتاب و حكمة ) و ضمير دوم به (رسول ) بر مى گردد. و معناى آيه چنين است : بايد حتما بدانچه از كتاب و حكمت بسويتان آمده ايمان آوريد و رسول را يارى كنيد، رسولى كه به سويتان گسيل شده و شريعت فعلى شما را تصديق دارد.
قال ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا است فهام
در اين جمله تقريرى است و مى رساند كه مطلب از همين قرار است. و معناى كلمه (اقررتم ) معروف است، و كلمه (اصر) كه به معناى عهد است، مفعول فعل (اخذتم ) است، و اخذ، اصر و عهد، غير از آخذ و گيرنده، طرف ديگرى كه پيمان را از او بگيرد لازم دارد و در اينجا آن طرف ديگر غير از امتها كس ديگر نمى تواند باشد پس معناى جمله اين مى شود: (خداى تعالى پرسيد: آيا شما به اين پيمان اقرار كرديد؟ و آيا از امتهاى خود اصر و عهد مرا گرفتيد؟ گفتند: بلى. اقرار داريم ).
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از گرفتن اصر، پيمان گرفتن انبيا براى خودشان است. در نتيجه جمله : (و اخذتم على ذلكم اصرى) عطف بيان مى شود براى جمله (اقررتم ). دليلش هم اين است كه مى بينيم انبيا در پاسـخ ، تنها از سو ال اول پاسـخ داده و گفتند: (اقررنا) و سخنى از اخذ پيمان به ميان نياورده اند و بنابراين مراد از ميثاق تنها ميثاق انبيا مى شود و نه همه مردم و امت ها.ليكن اين احتمال را جمله (قال فاشهدوا...) از ذهن دور مى سازد. چون همه مى دانيم كه شهادت همواره عليه غير است. و همچنين جمله : (قل آمنا باللّه...) چون اگر پاى غير در ميان نبود بايد مى فرمود: (قل آمنت باللّه). پس معلوم مى شود كه از طرف خودش و امتش گفته (آمنا). مگر اينكه كسى بگويد، اشتراك امت ها و پيامبرانشان از دو جمله : (فاشهدوا...) و جمله قل (امنا باللّه) استفاده مى شود. و جمله (و اخذتم) هيچ چيزى در اين باره افاده نمى كند.
قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين
ظاهر شهادت همانطور كه قبلا گذشت اين است كه عليه غير باشد، پس اين شهادت هم، شهادتى است از انبياء و هم شهادتى است از امتها، و شاهد آن همانطور كه قبلا گفته شد جمله : (قل آمنا باللّه...) است. علاوه بر اين، سياق نيز بر اين معنا شهادت مى دهد، براى اينكه مى دانيم آيات مورد بحث در اين زمينه است كه عليه اهل كتاب احتجاج كند كه دعوت رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) را اجابت نكردند. همچنانكه عليه ايشان احتجاج كرده كه چرا نسبتهاى ناروا به عيسى و موسى (عليهماالسلام ) و غير آنها دادند، و آيه بعد هم كه مى فرمايد: (افغير دين اللّه يبغون...) و آياتى ديگر بر اين معنا دلالت دارندو چه بسا مفسرين گفته باشند كه مراد از جمله (فاشهدوا) شهادت بعضى از انبياء بر بعض ديگر است. همچنانكه بسا ممكن است گفته باشند افراد مخاطب جمله (فاشهدوا) ملائكه اند، نه انبيا، و اين دو معنا هر چند محتمل است، و فى نفسه مى تواند مراد باشد و ليكن لفظ آيه در هيچيك از آن دو ظهور ندارد. چون قرينه اى در كلام نيست و بلكه همانطور كه ملاحظه كرديد، قرينه بر خلاف آن است.
و يكى از لطايفى كه در اين آيه بكار رفته، اين است كه با در نظر گرفتن جمله (و اذ اخذنا من النبيين ) تا جمله (ثم جاءكم رسول ) و نيز با در نظر گرفتن مطالبى كه در تفسير آيه (كان الناس امة واحدة...) گذشت - كه فرق بين نبوت و رسالت چيست، و مصداق رسول اخص از مصداق نبى است - چنين استفاده مى شود كه : ميثاقى كه گرفته شده از شخص معينى نبوده، بلكه از مقام نبوت بوده، - براى مقام رسالت. پس مقام نبوت تعهدى نسبت به مقام رسالت دارد ولى مقام رسالت چنان تعهدى نسبت به مقام نبوت ندارد. چون آيه دلالتى بر عكس اين قضيه ندارد.
مناقشه در سخن بعضى از مفسرين در معناى آيه
و با استفاده اين لطيفه، از آيه شريفه، مى توان به سخنانى كه بعضى از مفسرين در معناى آيه مورد بحث گفته اند مناقشه نمود. آنان گفته اند كه : ميثاق گرفته شده از همه انبيا، براى همه انبيا است و معنايش اين است كه همه آنان يكديگر را تصديق كنند و هر يك مردم را امر كنند به اينكه به ديگران نيز ايمان بياورند. و خلاصه آيه شريفه مى خواهد بفهماند دين خدا يكى است. و تمام انبياء مردم را به سوى آن دين مى خوانند. و وجه مناقشه روشن است و احتياج به تكرار ندارد.
و حاصل معناى آيه اين شد كه خداى تعالى از همه انبياء و امتهاى ايشان پيمان گرفت كه اگر كتابى و درسى از زندگى برايشان فرستاد، و يك رسولى كه تصديق كننده كتاب آنها است آمد حتما به آن كتاب و حكمت ايمان بياورند و آن رسول را يارى كنند و اين كار از انبيا به معناى تصديق پيغمبر قبلى و معاصر است و بشارتى است از پيغمبر قبلى به آمدن پيغمبر بعدى. و سفارشى است به امت كه دعوت پيغمبر آينده را بپذيرند و از ناحيه امت ايمان و تصديق و يارى است، و لازمه اين همانا وحدت دين الهى است.
و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند، مراد آيه شريفه اين است كه : خداى تعالى از پيامبران ميثاق گرفته كه نبوت خاتم انبياء محمد (صلى اللّه عليه و آله ) را تصديق و امت خود را به مبعث او بشارت دهند، هر چند كه در جاى خود درست است، ليكن مطلبى است كه سياق آيات بر آن دلالت مى كند نه الفاظ آن. همچنانكه در سابق هم به آن اشاره نموديم. چون الفاظ آيه عموميت دارد و همه انبيا را شامل مى شود. چيزى كه هست گفتيم، از آنجا كه آيه مورد بحث، در ضمن احتجاج عليه اهل كتاب و سرزنش و عتاب ايشان قرار گرفته كه : (چرا اينقدر اصرار دارند كتب آسمانى خود را تحريف و آيات نبوت را كتمان نمايند و با اينكه حق واضح و روشن است درباره آن عناد ورزند؟) از آن استفاده مى كنيم كه منظور تصديق خصوص نبوت خاتم الانبيا است.
فمن تولى بعد ذلك...
اين جمله تاكيد ميثاقى است كه در آيه قبل، سخن از گرفتن آن داشت. و معناى آن روشن است.
افغير دين اللّه يبغون
اين جمله بخاطر اينكه حرف (فا) بر سر آن درآمده، تفريع و نتيجه گيرى از آيه قبل است كه سخن از گرفتن پيمان از انبيا داشت و معنايش اين است كه : حال كه معلوم شد دين خدا واحد است و آن همان است كه از همه انبيا و امتهاى آنان بر آن، پيمان گرفته شد كه هر
پيغمبر متقدم، به آمدن پيغمبر بعد از خود بشارت دهد و به آنچه او مى آورد ايمان آورده، تصديقش كنند. ديگر اين اهل كتاب را چه مى شود كه به تو اى رسول اسلام ايمان نمى آورند و از كفر به تو چه چيزى مى خواهند؟ از ظاهر حالشان برمى آيد كه در جستجوى دينند، آيا در جستجوى دينى غير از اسلامند؟ با اينكه از قرنها پيش بر آنان واجب شده بود كه به اسلام تمسك جويند. چون اسلام است آن دينى كه پايه و اساسش فطرت است و نيز بر آنان واجب بود، دينى را بپذيرند كه دليل بر حقانيت آن همان دليلى باشد كه خدا، تمامى ذوى العقول موجود در آسمان ها و زمين و همه صاحبان شعور را محكوم به قبول آن كرده و آن اين است كه همانطور كه در مقام تكوين تسليم اويند، در مقام تشريع هم تسليم او باشند و جز قانون او را نپذيرند.
تسليم تكوينى تمامى اهل آسمانها و زمين در برابر اللّه تعالى
و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرها
اين همان اسلامى است كه تمامى ساكنان زمين و آسمانها را - كه اهل كتاب هم طايفه اى از ايشانند اهل كتابى كه مى گويند ما تسليم خدا نمى شويم - شامل مى شود. لفظ (اسلم ) صيغه ماضى است، كه ظهور دارد بر اينكه ساكنان زمين و آسمان در گذشته تسليم خدا بوده اند، و اين تسليمى كه در سابق محقق شده تسليمى است تكوينى در برابر امر خدا، نه اسلام به معناى خضوع بندگى، مويد و بلكه دليل بر اين معنا جمله (طوعا و كرها) در آخر آيه است.بنابراين جمله و (له اسلم ) از قبيل مواردى است كه گوينده به ذكر دليل و سبب اكتفا نموده و نامى از مدلول و مسبب نمى برد. و تقدير كلام چنين است :(افغير الاسلام يبغون ؟ و هو دين اللّه ؟ لان من فى السموات و الارض مسلمون له منقادون لامره، فان رضوا به كان انقيادهم طوعا من انفسهم، و ان كرهوا ما شاءه و ارادوا غيره كان الامر امره و جرى عليهم كرها من غير طوع.)
يعنى : آيا غير اسلام را مى جويند؟ با اينكه اسلام دين خدا است، چون هركس كه در آسمانها و زمين است، تسليم او و منقاد امر اوست. پس اگر به امر او رضايت دهند، انقيادشان طوعى است از ناحيه خود آنان. و اگر آنچه را خدا مى خواهد كراهت داشته و غير آن را بخواهند امر، امر اوست و امر خود را به كره جارى مى فرمايد.از اينجا روشن مى شود كه واو در جمله (طوعا و كرها) واو تقسيم است، و مراد از طوع رضايت ايشان به خواسته خدا در مورد خويش است. در صورتى كه خداى تعالى چيزى درباره آنان خواسته باشد كه دوستش بدارند. و مراد از كره اين است كه آنچه خدا در مورد ايشان خواسته، نخواهند و از آنان كراهت داشته باشند، نظير مرگ و مير، فقر و بيمارى، و امثال آن.
و اليه يرجعون
اين سبب ديگرى است، براى اينكه اسلام را به عنوان دين ابتغا كنند و بطلبند، براى اينكه بازگشتشان به اللّه، مولاى حقيقيشان است، نه به آن چيزى كه كفرشان و شركشان ايشان را به سوى آن هدايت مى كند.
قل امنا باللّه و ما انزل علينا
در اين جمله به رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) دستور مى دهد كه بر طبق ميثاقى كه از او و غير او گرفته شده، رفتار كند، و از جانب خود و همه مؤ منين از امتش بگويد: (آمنا باللّه و ما انزل علينا...)
و اين از جمله شواهدى است كه شهادت مى دهد بر اينكه منظور از ميثاق، ميثاقى است كه از همه انبيا و امتهاى ايشان گرفته شده، كه به آن اشاره شد.
و ما انزل على ابراهيم و اسمعيل...
نامبردگان در اين آيه، انبياى آل ابراهيمند، و اين آيه خالى از اين اشعار نيست كه مراد از اسباط همانا انبيا از ذريه يعقوب و يا از اسباط بنى اسرائيل هستند، مانند: داوود، سليمان، يونس، ايوب و ديگران.
و النبيون من ربهم...
در اين جمله، مساءله عموميت مى يابد، تا شامل آدم و نوح و سايرين نيز بشود و در جمله : (لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون ) همه را يكجا جمع فرموده است.
و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه...
در اين آيه بيان مى كند: آن موردى كه نسبت به آن ميثاق گرفته نشده كجا است، و آن غير اسلام است. و اين تعبير خود تاكيد وجوب عمل بر طبق ميثاق است.
بحث روايتى (در ذيل آيات گذشته )
در مجمع البيان از امام امير المؤ منين على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: (خداى تعالى از انبياى قبل از پيامبر ما، ميثاق گرفت كه به امت هاى خود خبر بعثت آن جناب و علائم و صفاتش را بدهند، و به آمدنش بشارت داده، دستور دهند كه آن جناب را تصديق كنند).
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از على بن ابيطالب رضى اللّه عنه روايت كرده كه فرمود: (از آدم تاكنون خداى تعالى هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرد، مگر اينكه درباره محمد (صلى اللّه عليه و آله ) از او پيمان گرفت كه اگر در زمان زندگى او اين پيامبر بزرگ مبعوث شد، بايد به او ايمان آورد و ياريش كند. و دستور داد كه او نيز اين پيمان را از امت خود بگيرد، آنگاه امام (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت فرمود: (و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين لما اتيتكم من كتاب و حكمه....)
مؤ لف قدس سره : اين دو روايت مى خواهد آيه را طورى معنا كند كه دلالت لفظ و سياق (هر دو) رعايت شده باشد، همان معنائى كه در نظر ما بود و بيانش گذشت.
و در مجمع البيان و جوامع از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه فرموده : معنايش اين است كه : (بياد آر زمانى را كه خداى تعالى ميثاق امت انبيا را گرفت، به اينكه هر امتى پيغمبر خود را تصديق نموده، به آنچه آن پيغمبر آورده عمل كنند. و ليكن امتها به اين عهد وفا نكرده و بسيارى از شرايع آن را ترك نموده، بسيارى از آنها را تحريف كردند).مؤ لف : آنچه در اين روايت آمده، از قبيل نشان دادن مصداق و نمونه اى بارز از ميان مصاديق آيه است. پس منافات دارد كه آيه شريفه شامل هم امتها و هم انبيا بشود.
و نيز در مجمع البيان از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل جمله : (ءاقررتم و اخذتم ) فرمود: معنايش اين است كه آيا اقرار كرديد؟ و به اين اقرار خود بر امتهاى خود پيمان بستيد؟ (قالوا) يعنى انبيا و امتهايشان گفتند: (اقررنا) يعنى بدانچه دستورمان دادى كه اقرار كنيم، اقرار كرديم، (قال فاشهدوا) خداى تعالى به انبيا و امتها فرمود: پس شاهد باشيد و من هم با شما شاهد بر شما و بر امتهاى شمايم.
و در الدرالمنثور است كه : ابن جرير از على بن ابيطالب (عليه السلام ) روايت آورده كه در معناى جمله (فاشهدوا) فرمود: يعنى شما بر امتهاى خود شاهد باشيد. (و انا معكم من الشاهدين ) يعنى، (و من با شما از شاهدان بر شما و ايشانم ). (فمن تولى ) يعنى : اى محمد بعد از اين عهد كه از همه امتها گرفته شد هركس روى بگرداند فاسق است، يعنى در كفر عصيان مى كند.
مؤ لف : توجيه معناى اين روايت گذشتو در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) آمده كه امام فرمود: خداى تعالى در عالم ذر به ايشان فرمود: (ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى ) و معناى (اصر) عهد است. (قالوا اقررنا) آنگاه خداى تعالى به ملائكه فرمود: (فاشهدوا) گواه باشيد.مؤ لف قدس سره : لفظ آيه با اين عبارت مى سازد، و آن را دفع نمى كند. هر چند به بيانى كه گذشت از ظاهر آن استفاده نشود.
روايتى از الدرالمنثور (و من يبتغ غير الاسلام دينا)
و در الدرالمنثور است كه احمد، و طبرانى، در كتاب اوسط از ابى هريره روايت كرده كه در تفسير آيه : (و من يبتغ غير الاسلام دينا...) گفت : رسول خدا فرمود: در روز قيامت، اعمال مى آيند، از آن جمله نماز مى آيد و عرضه مى دارد: پروردگارا من نمازم. خطاب مى رسد: تو بر خير هستى. و صدقه مى آيد و مى گويد: پروردگارا من صدقه ام. خداى تعالى به او هم مى فرمايد تو بر خير هستى. دنبال صدقه روزه مى آيد و عرضه مى دارد: پروردگارا من روزه ام. خداى تعالى به او هم مى فرمايد: تو بر خير هستى. آنگاه ساير اعمال يكى يكى مى آيند و خود را معرفى مى كنند و خداى تعالى به يك يك آنها مى فرمايد: تو بر خير هستى تا آنكه اسلام مى آيد و عرضه مى دارد: پروردگارا تو سلامى و من اسلام هستم. خداى تعالى مى فرمايد: تو بر خير هستى و من امروز تو را معيار قرار مى دهم، با تو مواخذه مى كنم، و با تو پاداش مى دهم، آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اين آيه را تلاوت فرمود: (و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرين ).
و در كتاب توحيد و كتاب تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل همين آيه فرمود: توحيد مردم نسبت به خداى عزوجل همين است.مؤ لف قدس سره : توحيدى كه در اين روايت آمده، ملازم با تسليم خدا شدن در همه چيزهائى است كه از بندگان خود مى خواهد، در نتيجه برگشت اين حديث هم به همان معنائى است كه در بيان سابق گذشتو اگر منظور تنها نفى شريك بوده باشد، قهرا معناى طوع و كره هم دلالت اختيارى و اضطرارى خواهد بود.
خواننده عزيز، اين را هم بداند كه در اين ميان عده اى روايات ديگر هست كه آنها را عياشى و قمى در تفسيرهاى خود و همچنين غير اين دو و در معناى آيه : (و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين...) نقل كرده اند. و در آنها آمده كه معناى (لتومنن به ) اين است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ايمان بياوريد. (و لتنصرن ) يعنى امير المؤ منين (عليه السلام ) را يارى كنيد. و ظاهر اين روايت اين است كه مى خواهد اين آيه را اينطور تفسير كند كه ضمير در (لتومنن به ) را به رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) و ضمير (و لتنصرنه ) را به امير المؤ منين برگرداند، اما عبارت آيه دلالتى بر اين معنا ندارد. ليكن در بين رواياتى كه عياشى آورده روايتى است كه از سلام بن مستنير از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: نامى را بر خود نهادند كه خداى تعالى به جز على بن ابيطالب را به آن نام نناميده و تاءويل آن هنوز نيامده، عرضه داشتم فدايت شوم، تاءويلش چه وقت مى آيد؟ فرمود: وقتى كه خداى تعالى جمع را يعنى انبيا و مؤ منين را پيش روى آن جناب جمع كند تا ياريش كنند. و اين است گفتار خداى تعالى كه مى فرمايد: (و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمه... و انا معكم من الشاهدين ).
و با بيانى كه در اين روايت آمده امر اين اشكال آسان مى شود، چون وقتى اشكال وارد مى شود كه روايات در مورد تفسير وارد شده باشد، و اما در صورتى كه تاءويل باشد، و با در نظر گرفتن اينكه در تفسير آيه : (هو الذى انزل عليك الكتاب...) گفتيم، تاءويل از باب دلالت لفظ بر معنا نيست، و اصلا ارتباطى با لفظ ندارد، ديگر اشكال بر روايات مذكور وارد نيست.
انتهای پیام/