این گزارش روایتگر دختربچه ای است که در زلزله اخیر استان کرمانشاه زیر آوار ماند.

به گزارش خبرنگار  گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از کرمانشاه ؛اشک‌های ستاره تداعی گر یک واقعه تلخ در ذهن کودکانه اش است ٬ او حالا در خانه پدر بزرگ در کرمانشاه زندگی می‌کند. ماجرا از زلزله ۷/۳ دهم ریشتری یکشنبه شب سرپلذهاب آغاز می‌شود:

شب هنگام است پدر که خستگی یک روز کاری بر شانه‌هایش سنگینی می‌کند از راه رسیده ٬ مادر و برادر خردسال هم هریک مشغول انجام کاری هستند زمین که می‌لرزد ساختمان چند طبقه هم به ناگاه فرو می‌ریزد این‌ها گفته‌های دخترکی است که لحظه‌های سخت زیر آوار ماندن را با لحنی کودکانه و بیانی متفاوت در این نوشتار برایمان بازگو می‌کند.

 

 

ستاره تنها ده سال دارد و هنوز هم انعکاس فریاد‌های پدر برای نجات جان خانواده هنوز در خاطرش هست.

وی که حالا تجربه یک واقعه سخت و سنگین و البته بیشتر از سنش را دارد، می‌گوید:خوب پدر را به خاطر دارم که چگونه خودش را سپر بلایمان کرد خانه که داشت آوار می‌شد سایه وجود پدر در زیر آوار پناهمان شد و اینگونه پدر در جنگ بین اراده و آوار قهرمان زندگی من شد.

 روز‌های سختی را گذرانده اشکهایش مجال یادآوری ادامه ماجرا را نمی‌دهد...

وقتی آوار فرو ریخت شانه‌های ستبر پدر هم توان مقابله با آن را نداشت و آن  قهرمان همیشگی ستاره جانش را از دست می‌دهد.

تصور این که ببینی همه چیز را در یک لحظه از دست می‌دهی خیلی سخت است.

در زیر سیاهی آوار برادر ۴ ساله هم در آغوش مادر جان می‌دهد.

ستاره ای که درخشید / بازخوانی روایت دختربچه ای که امید را به زندگی پیوندی دوباره زد

 

ساعت‌ها می‌گذرد و‌ اکسیژن هم کم می‌شود ٬ از مادر التماس دعا دارد ٬ تا بتواند زندگی را دوباره تجربه کند و کدام دعای مادر است که اجابت نشود... زمزمه آدم‌هایی را که برای کمک آمده اند می‌شنود، اما فریاد‌های آنان در زیر آوار بدون پاسخ می‌ماند، می‌گوید: من و مادر پنج ساعت را در کنار جسم بی جان پدر و برادر به سر بردیم نفس هایمان به سختی بالا می‌آمد لحظات سختی بود ناگهان چشمانم به خرطوم سیم برق افتاد به سختی و با اندک تکانی خودم را به آن رساندم هوا در خرطوم جریان داشت دم و بازدم را آغاز کردم ٬ اکسیژن را هم از طریق همان خرطوم به مادر م رساندم .

اوار بر روی پاهایم ریخته و بی حس شده بودند احساس می‌کردم جانوران به پاهایم حمله کرده اند و دارند از آن تغذیه می‌کنند٬ صدای مادر آرام و امیدوارم می‌کرد، اما انگار مادر هم صدایش دیگر بالا نمی‌آمد ترسیده بودم ٬ از بیرون صدایی را شنیدم انگار پیدایمان کرده بودند آوار را داشتند کنار میزدند مادرم داشت بیهوش می‌شد، امداد گران ما را به بیمارستان رساندند، حالا در خانه پدر بزرگ زندگی می کنیم.

وقتی به اینجا آمدیم فعالیت ورزش ام را ادامه دادم و حالا چند روزی می‌شود که در رشته کیک بوکسینگ در کشورصاحب مقام شده‌ام.

ستاره نشان قهرمانی اش را به قهرمان زندگی اش یعنی پدر تقدیم می‌کند.

پدری که به گفته مادر بعد از بیرون آوردن پیکرش در زیر آوار تحسین همگان را برانگیخت و ارتشیان به پاس فداکاریش در مقابلش به سجده افتادند.

انتهای پیام/پ

خبرنگار: طاهره صبوری

نویسنده : سحر پیرویسی

عکاس : رضا رحیمی

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.