به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از کرمانشاه ؛در این بخش به بیان گزیده ای از دلنوشته ی دختری از اهالی سرپل ذهاب در باره زلزله می پردازیم:
زلزله ....
تو سرزده وارد خانه هایمان و شهرمان شدی و با آمدنت همه را شکه کردی...
اما ای مهمان ناخوانده تو که آمدی ولی ای کاش وقتی میرفتی مردمان شهرم را با خودت نمیبردی.. خانه هارا ویران نمیکردی.. کاش جان و مال عزیزانم را نمی گرفتی....
این است رسم مهمانی رفتن تو؟؟؟؟عجب رسم عجیبی داری!!!!
مانده ام چه بگویم...
از عادت دیگر ما کورد ها برایت بگویم...
ما کورد ها عادت نداریم مهمان را از خانه بیرون بکنیم زیراکه مهمان حبیب خداست....
اما اینبار مجبورم بگویم برو.. برو ای زلزله.. برو و شهرم را رها کن..
اینبار توای مهمانم بلند شو و برو...
با همین دست های زخمی ام التماست میکنم ،،،با همین پاهای خون آلودم به پایت میفتم ،،، با همین گلوی زخمی و پر از گرد و خاک آوار شهرم فریاد میزنم و التماست میکنم که برو...
بخاطر اشک هایی که بر چشمان پدر و مادرمان جای گذاشتی،،،بیم و وحشتی که در دل کودکان شهرم قرار دادی،،،زخم هایی در قلب شهرم و مردمانم گذاشتی...
از تو میخواهم که شهرم ، دیارم و وطنم را ترک کنی...
چون دیگر مردمی برایمان نمانده با خودت ببری،سری برایمان نمانده که آوارت را بر سرمان خراب کنی،زیرا که شهرم دیگر خانه ای ندارد که بخواهی ویرانش کنی...
زلزله التماست میکنم که شهرم را ترک کنی ...
برو ای زلزله...
برو...
انتهای پیام/پ